داستانک امروز؛ فرداى چهار نفر

روزى از روزها بود. چهار نفر بودند و در یکى از ساعت ها نشسته بودند.

اولى گفت: فردا براى من آفتاب است.

فردا آفتاب شد، اولى به روشنایى رسید.

دومى گفت: فردا بارانى است.

فردا باران شد، دومى از تیرگى هایش بیرون آمد و سبز شد.

سومى گفت: فرداى من مبهم است.

فردا مه غلیظ شد، سومى راه را گم کرد.

چهارمى آه کشید و گفت: چه فردایى

فردا علامت سؤال شد، چهارمى پشت تردید ماند.

  • فیلم / ماهور الوند: من خیلی عاشقم ! / همه دوستام چه دختر و چه پسر تعجب میکنن ! / عشق رو از خانوادم ارث بردم !

اخبار تاپ حوادث

وبگردی