داستانک "عروسی یا عزا"
رکنا : داستانک "عروسی یا عزا" را در ادامه بخوانید.

سالها بود به خاطر درس و سربازی شوهرش توی عقد بود. روزشماری میکرد کی خدمت شوهرش تمام شود تا به سر خانه زندگیش برود. خسته شده بود هر کسی چیزی میگفت تا اینکه انتظارش به پایان رسید. وقت تالار سر رسید مثل همه دخترها که آرزو یک زندگی خوب و ساده داشت با خوشحالی لباس سفید بر تن کرد و با غرور نگاهی به مهمانان کرد. چشمش به مادر داماد افتاد که کنار در تالار ایستاده بود و با خوشحالی مهمانان را خوشامد میکرد.
در یک لحظه مادر داماد از مهمانان عذرخواهی کرد و برای خواندن نماز از تالار بیرون رفت. چند لحظهای نگذشت که صدای همهمه توی تالار پیچید. یکی میگفت داماد را خبر کنید یکی میگفت پدر داماد را بگین بیاد زنگ بزنید آمبولانس بیاد. وقتی دکتر آمد بالای سر مریض تشخیص داد ایست قلبی است.
عروس که با لباس سفیدش کناری ایستاده بود و با صدای بلندی گریه میکرد داماد هم با چند تن از مهمانان به بیمارستان رفت تمام مهمانان هم شام نخورده به خانههایشان رفتند... عروسی تبدیل به عزا شد... عزایی که هنوز که هنوزه هر کی یاد میکنه اشکی از گوشه چشمش جاریست.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
عصمت امیری/ 0915---3932
-
فیلم رونمایی فریبا نادری: رامسین کبریتی پول ندارد اجاره خانه بدهد !
ارسال نظر