داستانک واقعه / یک قدم تا مرگ

به گزارش رکنا، هر روز صبح که از خانه بیرون می‌رفت صورت دختر کوچکش را می‌بوسید. دست توی جیبش می‌کرد و یک سکه 100 تومانی درمی‌آورد و توی صندوق صدقات می‌انداخت.

موتورش را سوار می‌شد. به سوی محل کارش می‌رفت. آن روز حال و حوصله درستی نداشت. بدون آنکه نگاهی به دختر کوچکش بیندازد از کنار صندوق رد ‌شد. سوار بر موتورش شد و به سوی کارش حرکت کرد.

هنوز آنقدر از خانه دور نشده بود که ناگهان خود را در هوا و زمین دید. چنان سرش بر زمین خورد که دیگر هیچ به یاد ندارد که چگونه سر از بیمارستان درآورده... ناگهان از خواب بیدار شد.

با تنی عرق کرده رو به سوی دخترش رفت. یک بوسه بر پیشانی دخترش زد. برخاست؛ دست در جیب کرد. سکه‌ای در صندوق انداخت. خدا را شکر کرد و آماده رفتن شد.

عصمت امیری/ 3932---0915

وبگردی