شفا در روز عاشورا / من خادم امام حسین (ع) شدم

وقتی مادرم در بیمارستانی بستری شد و همه از او قطع امید کرده بودند. شب‌هنگام نزدش رفتم. اشک امانم را بریده بود. نیمه‌های شب بود. کنار پنجره ایستادم. ناامید! زبانم خود به خود شروع به چرخش کرد. رفت در خانه‌ای که تا به حال نرفته بود. یا رضا در بیمارستانی هستم که منتسب به شماست. آبرویی ندارم ولی به آبروی حسین مادرم را شفا بده. از شما دور بوده‌ام. حاجتم را روا کن تا آخر عمر نوکر حسین نه نوکر محبینش می‌شوم.

دلم شکست و با اشک بر روی صندلی به خواب فرورفتم! خواب یا بیدارم کل اتاق روشن شد. بوی خوشی مشام را نوازش می‌کرد. صبح‌هنگام حاجتم روا شد و دکترها متعجب. شدم خادم حسین و ناخواسته اشعار به نوازش گفتارم آمدند و شعر روزی‌ام شد.

مادر در بیمارستان

ما را به دنیا و مقامش اعتنا نیست/ چون اربابم بود کارش بیست/ بزن او را صدا ارباب حسینم/ که زرق و برق سرابی بیش نیست/ خدایا روزی‌ام کرببلا کن/ مرا تا آخر عمر به این غم مبتلا کن.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

جامی/ 5632---0939