آخرین پیام  تلگرامی آتش نشان شهید در حادثه پلاسکو+عکس

مادر جوان دلش خون است به خاطر پرپر شدن ناباورانه پسر آتش‌نشانش. با او هزاران خاطره داشت. با نخستین پسرش به‌دلیل فاصله سنی کم‌شان مثل خواهر و برادر، دو دوست و دو رفیق بودند. اما مادر جوان ناگهان پیر شد در غم از دست دادن پسرش. رضا نظری- آتش‌نشانی بود که درجریان حادثه Incident هولناک پلاسکو بی‌محابا دل به آتش زد تا مردم را نجات دهد. اما افسوس که خودش در ساختمان گرفتارشد و جان سپرد.
مادر رضا که همچنان سیاهپوش پسرش است با یادآوری خاطرات گذشته، اشک ریزان گفت: علیرضا صدایش می کردیم او نخستین فرزندمان بود. یک دختر 22 ساله و پسر 13ساله هم داریم. قرار بود فروردین ماه دخترم را به خانه بخت بفرستم و برای پسرم هم به خواستگاری بروم. ولی در یک لحظه سرنوشت تغییر کرد و همه زندگی ما زیر و رو شد.
از وقتی علیرضا پر کشید و رفت دیگر هیچ چیزی مثل قبل نیست. در چشم برهم زدنی پسرمان را از دست دادیم. انگار دیروز بود که در گروه فامیلی درتلگرام برایمان پیام فرستاد و بعد هم راهی ساختمان پلاسکو شد. گفت می‌رود و زود بر می‌گردد اما افسوس که رفت و دیگر برنگشت. فقط خدا می‌داند پس ازآن حادثه هولناک چه روزها و شب‌های وحشتناکی را پشت سر گذاشتیم. تا اینکه بالاخره پیکر سوخته پسرم را تحویل گرفتیم. ما ساکن اراک هستیم ولی به خاطر پدر و مادرم که در تهران زندگی می‌کنند بیشتر وقت‌ها در تهران می‌مانیم. علیرضا هم دوران سربازی‌اش را در تهران گذراند.
او مهندس مکانیک بود. همیشه دوست داشت مثل اقوام‌مان آتش‌نشان شود. به همین خاطر اسفند سال گذشته در آزمون آتش‌نشانی شرکت کرد و به استخدام سازمان درآمد. او اوایل در ایستگاه 25 سعادت آباد دوران آموزشی‌اش را گذراند و سپس در ایستگاه 13 بعثت مستقر شد. پسرم با دریافت نخستین حقوقش نذرش را ادا و در روز تاسوعا گوسفند قربانی و آن را بین ایتام پخش کرد. همیشه در خانه نان و گندم کنار می‌گذاشت و می‌گفت این سهم پرندگان است. دلش دریایی بود. مهربان و عاشق. همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند و ذکر خدا بر زبانش بود. علیرضا همیشه دوست داشت کار کند و به مردم خدمت نماید. هیچ وقت کار را عیب نمی‌دانست و می گفت روزی حلال باشد، کار که عیب نیست. او حتی با وجود داشتن مدرک مهندسی‌اش در مواقع بیکاری به‌عنوان پیک موتوری رستوران هم کار می کرد تا کارهای خیرش را انجام دهد.
پسرم مدافع شهرش شد
مادر سیاهپوش ادامه داد: در تمام سال‌هایی که علیرضا از ما دور بود دلتنگش بودیم و در هر فرصتی که پیش می‌آمد دیداری تازه می‌کردیم. او با پدر و مادرم زندگی می‌کرد و بشدت مراقب آنها هم بود. علیرضا از طریق تلفن، پیامک و تلگرام، تمام اتفاقاتی را که برایش می‌افتاد با ذوق و شوق برایمان تعریف می‌کرد. همیشه با هم شوخی می‌کردیم و گاهی قهر و آشتی و لجبازی نیز چاشنی صحبت هایمان بود. ولی برای خودم هم عجیب است که چرا هفته آخر قبل از آتش‌سوزی ساختمان پلاسکو، گفت‌و‌گوهایمان فیلسوفانه شده بود. هر دو نفر جدی حرف می زدیم بدون شوخی و خنده. او می‌گفت«مامان سر نماز ما را دعا کن بگو خدا روزی این پسر مان را زیاد کنه و عاقبت بخیر بشم » و من هم در جواب می‌گفتم:«همیشه برات دعا می‌کنم و به یادت هستم پسرمهربانم تو هم دعا کن پدر و مادرت سلامت باشند. »
روزهای آخر، علیرضا حال و هوای عجیبی داشت. او حتی روز اربعین 93 پیاده به کربلا رفت. از من هم خواسته بود تا در نخستین فرصت با هم به مشهد برویم. می‌گفت: «مامان دعا کن توفیق داشته باشم مدافع حرم بشم.»مادر غمزده که با یاد‌آوری خاطرات جگرگوشه جوانش به هق هق افتاده بود، ادامه داد: راستش آن روزها حال و هوای علیرضا عجیب بود و من زیاد درکش نمی‌کردم. یادم هست حتی او در یکی از همان روزها برایم نوحه‌ای فرستاد و ازمن خواست آن را کامل گوش کنم.
اما نمی‌توانستم پسرم را درک کنم. اما حالا با هر بار گوش دادن به این نوحه، خاطرات آن روزها برایم تداعی می‌شود. علیرضا همراه با شعر می‌خواند: «دلم یه جوریه، ولی پر از صبوریه -چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه-منم باید برم، آره برم سرم بره-نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره-یه روزیم بیاد نفس آخرم بره» بعد علیرضا بهم می‌گفت: «مامان تو هم درادامه با این شعر همراهی کن و بخون: منم یه مادرم، پسرمو دوسش دارم-ولی جَوونمو به دست بی‌بی می‌سپارم-بی بی‌قبول کنه، بشه مدافع حرم و...»
مادرآتش‌نشان شهید با صدای لرزان، بغضش را فرو خورد و با بیان اینکه دلش برای پسرش حسابی تنگ است،ادامه داد:حالا هربار که این نوحه را گوش می دهم گریه امانم نمی‌دهد و اشک هایم سرازیر می‌شود. پسرم می‌خواست مدافع حرم شود اما حالا مدافع شهرش شد. بعد از مرگ پسرم فهمیدم او برای رفتن به سوریه هم ثبت‌نام کرده بود. پسرم به آرزویش رسید و جانش را داد تا مردم نجات یابند.
در حادثه پلاسکو پسرم رفته بود تا مردمی را که از در پشتی بدون توجه به هشدارهای مأموران آتش‌نشان وارد ساختمان شده بودند بیرون بیاورد اما آنها تنها به دنبال اموالشان بودند و چک و سفته هایشان را بر می‌داشتند و توجهی به جانشان نمی‌کردند.اما آتش‌نشان‌های جانفشان، خودشان را به آتش می‌زدند تا مردم را نجات دهند.
مادر جوان ادامه داد: مردم عزیز کشورمان و مسئولان، در تمام این مدت همراه و همدلمان بودند که از آنها سپاسگزاریم. اما ای کاش همان‌طور که مردم در این شرایط با ما همدردی کردند به محض وقوع حوادث Accidents و شرایط‌های بحرانی، با آتش‌نشان‌ها و مأموران همکاری کنند تا از عمق حادثه جلوگیری شود. نه اینکه باعث بروز فاجعه‌ای بزرگتر شوند.
بی‌تردید اگر هر فرد و مسئولی با در نظر گرفتن وجدان و یاد خدا کار کند از بسیاری حوادث پیشگیری می‌شود. من انتظار دارم پس ازاین فاجعه غم انگیز، لااقل آموزش‌های جامعی در خصوص حوادث و ایمنی به همه خانواده‌ها و افراد جامعه داده شود تا همه بدانند در شرایط بحرانی باید چگونه عمل کنند. امیدوارم همیشه همه آتش‌نشان‌ها در محل کارشان حضور داشته باشند ولی با رعایت نکات ایمنی از سوی مردم، هیچ گاه زنگ خطرهیچ ایستگاه آتش‌نشانی به صدا در نیاید و همه در آرامش و سلامت زندگی کنند. ضمن اینکه امیدوارم دیگر هیچ خانواده‌ای چشم انتظار و دل نگران عزیزش نباشد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

سمانه شهباز