دختر 15 ساله که با اقدام به موقع اورژانس و تلاش پزشکان از مرگ حتمی نجات یافته بود در حالی که اظهار می کرد «می دانم کار اشتباه و احمقانه ای را مرتکب شدم» به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: پدر و مادرم از دو خانواده کاملا متفاوت هستند که از نظر فرهنگی و اقتصادی با یکدیگر همخوانی ندارند. خانواده پدرم در سطح بسیار پایین جامعه است در حالی که خانواده مادرم زندگی مرفهی دارد با وجود این، اعتیاد پدرم قوز بالا قوز شد وبه اختلافات شدید آن ها دامن زد. شاید برادر هشت ساله ام از دعوا و درگیری آن ها فقط ترس را به ارث برده است.اما من با دیدن نزاع هایی که هیچ وقت پایان ندارد زجر می کشم به طوری که به انواع بیماری های افسردگی و روحی و روانی مبتلا شده ام. شدت درگیری های آن ها به حدی است که هر روز هزاران بار آرزو می کنم آن ها هرچه زودتر از یکدیگر جدا شوند. چرا که تحمل فریادها و فحاشی های آن ها را ندارم اما از سوی دیگر نیز دلم به حال برادر کوچکم می سوزد که با شنیدن هر صدای بلندی به گوشه اتاق می خزد و با چشمانی وحشت زده کز می کند. با این حال پدر و مادرم از حدود یک سال قبل جدا از یکدیگر زندگی می کنند چرا که نمی خواهند گذشته های تلخشان دوباره تکرار شود اما باز هم بر اثر کوچک ترین موضوعی به صورت تلفنی توهین و فحاشی راه می اندازند و تا چند روز آینده اعصاب یکدیگر را به هم می ریزند. از سوی دیگر مادرم که وضعیت اقتصادی بهتری دارد دادخواست طلاق خود را به دادگاه ارائه داده است ولی به دلیل این که پدرم برای زجر دادن مادرم حاضر به طلاق دادن او نیست پرونده آن ها همچنان در حال رسیدگی است و من و برادرم روزهای زوج را نزد مادر و روزهای فرد را کنار پدرمان سپری می کنیم.اگرچه من و برادرم از این وضعیت راضی نیستیم و روزهای ملال آوری را می گذرانیم اما چاره ای نداریم تا روزی که قانون Law بین آن ها داوری کند. پدرم قبض های تلفن منزل را پرداخت نکرد تا این که شرکت مخابرات تلفن منزلمان را قطع کرد. به همین دلیل مادرم گوشی تلفن همراه برایم خرید تا بتوانم با او در تماس باشم اما پدرم خیلی زود متوجه موضوع شد و گوشی تلفن را از من گرفت. این موضوع برایم به یک عقده روانی تبدیل شد به طوری که در یک مجلس میهمانی خانوادگی گوشی دختر عمه ام را برداشتم تا با مادرم در ارتباط باشم ولی چند روز بعد از کاری که کرده بودم پشیمان شدم و خجالت زده گوشی دختر عمه ام را به او پس دادم. بعد از این ماجرا در مجلس عروسی یکی از بستگان پدرم گوشی یکی از اقوام گم شد. در این وضعیت بود که همه چشم ها به سوی من خیره شد. هرچه فریاد زدم من چنین کاری نکرده ام پدرم باور نکرد و مرا کتک زد. این بار در حالی که دچار افسردگی شده بودم با یک کار احمقانه دست به خودکشی زدم که پدرم متوجه شد و با تلاش پزشکان از مرگ نجات یافتم. حالا هم از شما می خواهم تا ...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.