به گزارش رکنا، کار کم کم به داد و فریاد می‌رسد صدای سیمین را همسایه‌ها نیز می‌شنوند که با تمام توان فریاد می‌زند بی‌انصاف مگر من زندانی تو هستم مگر برده و اسیر تو هستم که مطابق میل تو عمل کنم من هر وقت که دلم بخواهد خواهم رفت اصلاً حالا که این‌طور شد همین الان می روم و به سرعت از منزل خارج شد.

ساعتی بعد مسعود موضوع را به برادرانش اطلاع می‌دهد آنها به همراه برادرشان به منزل مادر سیمین می‌روند تا درباره مشکلات زندگی برادرشان و همسرش صحبت بکنند مشاجره شدید بین سیمین و مسعود در این منزل نیز ادامه پیدا می‌کند دخالت مادر سیمین نیز دردی را دوا نمی‌کند برادر کوچک سیمین فوراً خود را به حوزه انتظامی رسانده تقاضای مساعدت می‌کند با دخالت همسایه‌ها و حضور مامورین درگیری به پایان می‌رسد همسایه‌ها قصد رفتن به منزلشان را دارند که متوجه مادر سیمین می‌شوند که در گوشه حیاط نشسته به گوشه‌ای زل زده است هر چه او را صدا می‌زنند جوابی نمی‌دهد. از نگاه خیره و سکوت او پیدا است که او برای همیشه خاموش شده است.

دیگر از درگیری خبری نیست همه گریه می‌کنند حتی مسعود و برادران او نیز گریه می‌کنند مادر همسر مسعود سکته کرده بود...

سیمین در حالیکه به شدت گریه می کند نگاهی به مسعود انداخته و می‌گوید ای کاش همیشه زندانی تو بودم ولی مادرم نمی‌مرد.

راستی آیا بهتر نبود سیمین و مسعود به صورت منطقی مشکل زندگی خصوصی خود را حل می‌کردند تا شاهد مرگ دیگری نمی‌شدند.

و به نظر شما رفت و آمد فامیلی و خانوادگی چگونه باید باشد. با ضابطه یا بی‌حساب و کتاب؟

 دکتر جعفر رشادتی

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی