به گزارش رکنا، در سنین پایین «جی پی اس» زندگی اش را خاموش و با برداشتن کوله بار کم تجربگی به سوی سراب خوشبختی فرار می کند. در این میان مسیر را گم می کند و به جای راه روشن مدرسه سر از جاده بی انتها و تاریکی درمی آورد. مرد رویاهایش توزرد از آب در می آید. زن جوان دوباره دست به سوی چتری به اسم خانواده دراز می کند که روزی با تیغ عشق پوشالی اش آن را خراش داده بود. حالا «جی پی اس» زندگی اش را روشن کرده و بر فراز قله 20 سالگی ایستاده است، مسیریابی می کند و یک به یک مسیر و مکان های غلط رفته گذشته اش را تیک می زند تا از آن ها چراغی برای آینده اش بسازد و دوباره در تاریکی گم نشود و درون چاه سقوط نکند.

در 8 سالگی به واسطه دوستش با مواد سفید آشنا می شود. دوستش هر بار به مواد مادرش ناخنک می زند و پنهانی آن را با هم مصرف می کنند. راه مصرف را هم از مادر دوستش یاد گرفته بودند. دخترک بار اول مصرف به شدت حالت تهوع می گیرد اما وسوسه باعث می شود در مرتبه های بعد با خیال باطل در کردن خستگی مدرسه دوباره مواد مصرف کند. این ماجرا یک ماهی ادامه می یابد تا این که روزی دختر همسایه به یک باره ناپدید می شود و دیگر خبری از او نمی شود.

او می ماند با استخوان دردهای طاقت فرسایش. زن جوان می گوید: «شب دیدم دست و پایم به شدت درد می کند و آن موقع بود که متوجه شدم کریستال در وجودم رخنه کرده است. وقتی دستم از مواد صنعتی کوتاه شد به تریاک مادربزرگم دستبرد زدم. این داستان مدتی ادامه پیدا کرد تا این که دستم چند روزی از مواد قطع شد و خمار شدم و پدرم متوجه قضیه شد». پدرش یک کتک مفصل دخترک را مهمان می کند و برای این که کسی متوجه ماجرا نشود و از طرفی مدرسه اش به مشکل نخورد تریاک را در آب حل می کند و به خورد فرزند دانش آموزش می دهد. این قصه تا 12 سالگی دخترک بازیگوش و سهل انگار ادامه پیدا می کند. مصرف مواد تنها اشتباه دختر نبود و از طریق دنیای مجازی با یک پسر آشنا و داستان زندگی اش وارد فاز تازه ای می شود. مدتی از طریق پیام تلفنی بین دو نفر رد و بدل می شود تا این که شیطان دوباره حیله اش را به کار می گیرد و دختر کم سن و سال را بازیچه خودش می کند و فرمان فرار از خانه را به او می دهد.

زن جوان با چشمانی اشک آلود تعریف می کند: «به خاطر سن کمم دوران حساسی را می گذراندم و عقلم قد نمی داد. پسر رویاهایم محمد ابتدا برای خواستگاری پا پیش گذاشت اما پدرم او را پس زد. پسر غریبه تبعه خارجی بود و غیرقانونی در ایران زندگی می کرد. با جواب منفی پدرم آن پسر پیشنهاد فرار را به من داد. من که عاشق او شده بودم چشم بسته درخواستش را اجابت کردم و کوله بار کم تجربگی ام را برداشتم و به سوی تاریکی فرار کردم».

دختر سهل انگار بعد از این اتفاق مدتی با پسر مورد علاقه اش زندگی می کند تا این که به عقد هم در می آیند. مرد رویاهای دختر از اعتیاد همسرش بی خبر است و دختر هم به ناچار به پیشنهاد یکی از همسایگان به مصرف متادون روی می آورد تا کسی بویی از اعتیادش نبرد. با شوهرش در یک مرغداری مشغول به کار می شوند تا این که پای یک مهمان به زندگی شان باز می شود. با به دنیا آمدن بچه، شوهر از همه جا بی خبر در بیمارستان متوجه خماری زنش می شود و به ناچار شربت تریاک به خورد او می دهد تا به قول خودش آب ها از آسیاب بیفتد و بعد از آن تکلیف اش را با همسرش روشن کند.

قطار زندگی مشترک این زوج جوان در ایستگاه 6 سالگی متوقف می شود. همسر او که تبعه خارجی بود و غیرقانونی در کشور زندگی و کار می کرد روزی دستگیر و از کشور اخراج می شود و وقت پیدا نمی کند قضیه اعتیاد زنش را با او حل و فصل کند. با اخراج همسر از کشور زن جوان می ماند با یک دنیا سوال و کاسه چه کنم؟ در دست می گیرد. زن جوان نفسی چاق می کند و ادامه می دهد: «بعد از اخراج شوهرم به ناچار دست به سوی خانواده ام دراز کردم؛ کسانی که روزی به خاطر عشق پوشالی مان به آن ها پشت کرده بودم. باز مهر پدری باعث شد مرا زیر چتر حمایت خود قرار دهد. پدرم مرا مهمان کمپ کرد تا درونم را از دود پاک سازی کنم».

بعد از ترک کمپ دوباره دختر جوان به خاطر هجوم افکار منفی نی دود را در دست می گیرد تا شاید راحت تر بتواند مشکلات زندگی را تحمل کند. در این گیر و دار بعد از طلاق غیابی از شوهر اخراجی اش با یک فرد دیگر ازدواج می کند. به گفته خودش همسر دومش با او با مهربانی رفتار می کرد و هوای زندگی دگرگون شده اش را داشت. دوباره لغزش دخترک باعث می شود این بار همسایه بی اعصاب شان که انگار دل پری از گذشته با این خانواده داشت به خاطر رفتار نابهنجار زن جوان از دست او شکایت کند و دوباره سر از کمپ در آورد. با مهمان شدن زن جوان در کمپ کودک خردسالش به یک شیرخوارگاه تحویل داده می شود. درد روی درد سوار و زن جوان از غصه دوری فرزند دلبندش شب ها بی تاب می شود و اعصابش به هم می ریزد. حالا بر فراز قله 20 سالگی ایستاده و از آن بلندی راه های در پیش گرفته گذشته اش را دنبال می کند و مسیرهای غلط را هر بار تیک می زند تا شمار آن ها دستش بیاید و از آن ها چراغ راهنمایی برای آینده اش بسازد و دوباره چشم بسته در تاریکی و ظلمت چاه افیونی مواد نیفتد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

صدیقی

وبگردی