گفت و گریه کرد. چقدر احساس می کرد در حقش ظلم شده است. از انتخابش که مثل خیلی ها آن را به گردن زمین و زمان می انداخت بسیار گله داشت و همه شرایط همسرش را پایین تر از خود می دید. کمی که آرام تر شد شرایط همسرش را با جزئیات پرسیدم. تنها و تنها خانواده همسرش از نظر مادی از آن ها کمی پایین تر بودند آن هم به دلیل این که مادر همسرش بعد از فوت پدر به تنهایی تمام مخارج زندگی را برعهده گرفته بود و فرزندانش که کوچک بودند یا محصل، نمی توانستند در این زمینه به او کمک کنند. وقتی همه را تعریف کرد با خودم گفتم باید به موقعیت خودش آگاه شود و بداند که در این ساختار فکری اشتباهات بسیاری دارد و به دلیل آن که آن را مدت ها با خود تکرار کرده، باورش شده است. وقتی به او گفتم شما فکر کردی کی هستی؟ کجای این زندگی قرار گرفته ای؟ چه داری که خیلی ها ندارند؟... جا خورد و با چشمان گرد شده و دهان باز به من نگاه کرد... و من ادامه دادم، شرایط شما آن چنان نیست که به خاطرش تصمیم به جدایی گرفته ای و احساس می کنی که در این انتخاب همه چیز را از دست داده ای، برتری جویی هایت آن قدر زیاد شده که انصاف را از یاد برده ای، شرایط همسرت به جز در بعضی مسائل که با صحبت های تو متفاوت است از خودت کمتر نیست شاید به دلیل موقعیت زندگی که داشته به مادرش نزدیک تر از حد معمول باشد ولی شرایط تحصیلی و اجتماعی و فردی وی از تو کمتر نیست، به خودت بیا، چشمانت را باز کن، نکند به خودت تلقین کرده ای که از او برتری... با سکوتش نشان می داد یادش آمده که همسرش با او همکلاسی بوده است، منزلشان در محله خود آن هاست و خانواده همسرش از خانواده های قدیمی شهرمان هستند که من هم آن ها را می شناختم. جلسه بعد با همسرش آمد قدری آرام تر بود و درباره آینده زندگی مشترکشان صحبت کردند، نگاه احترام آمیز همسرش حاکی از علاقه شدید وی بود و من دوباره عاطفه عشقی را که با آن به همسری درآمده بودند یادآوری کردم. اکنون به عنوان اولین سفر زندگی مشترکشان به حج رفته اند و در تماس تلفنی که با من داشتند از آن ها خواستم با دل های جوانی که دوباره عاشقی را تجربه می کند برای همه ملتمسان دعا، دعای خیر کنند. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی