محله ای در تهران که هنوز بوی مرگ می دهد !
حوادث رکنا: 730روز قبل در چنین روزی یکی از قدیمیترین و پر رفت و آمدترین ساختمانهای مرکزی پایتخت در چشم بر هم زدنی به تلی از خاک و خاکستر تبدیل شد. ساختمانی که برای خیلیها یادآور خاطرات جوانیشان بود.
ساعت 12 صبح بوی دود و سوختگی فضا را پر کرده بود، شعلههای آتش به آسمان زبانه میکشید، صدای آژیر خودروهای آتشنشانی، صدای فریاد آتشنشانان که تلاش میکردند تا همکارانشان را که نه رفقای عزیزتر از جانشان را، همانهایی که صبح باهم لباس پوشیده بودند تا آتش را اطفا کنند از زیر آوار بیرون آورند.
بهمحض شنیدن خبر 10 دقیقهای نشده بود که به تقاطع خیابان فردوسی و جمهوری رسیدم، مأموران سعی داشتند مردم را متفرق کنند. همانهایی که حضورشان برای کمک نبود بلکه صرف گرفتن عکسهای یادگاری جمع شده و راه را برای رسیدن بموقع خودروهای امدادی مشکل میکرد. اما من و خبرنگاران دیگر بهدنبال راهی برای رسیدن به تلی از خاک و آهنی بودیم که آتش از میان آن زبانه میکشید. ناگهان صدای مردی به گوش رسید: یک خانم بیاید. به یک خانم نیاز داریم.
اینکه چگونه خود را از بین نوارهای زرد و لولههای سیاه رنگ آب به آنجا رساندم نمیدانم، نیاز به کمک یک خانم بود تا نامزد کسی که تصور میشد در ساختمان پلاسکو گرفتار شده است را از محل دور کنم. آن روز زن جوان راه را برای رسیدن به آوار پلاسکو برایم باز کرد و بیشک قلم هیچ خبرنگاری، دوربین هیچ فیلمبرداری و صحبتهای هیچ گزارشگری اوج فاجعهای را که در آنجا رخ داده بود نمیتواند توصیف کند.
در میان اشک چشم آتشنشانان، نگاههای جست و جوگر امدادگران و نگاههای ماتمزده تماشاچیان یک موضوع مشترک دیده میشد و آن هم بهت و حیرت بود.
باور آنکه ساختمانی که سالها در آن خیابان قد علم کرده بود و نمادی برای خیابان جمهوری و ساختمانهای اطرافش بود، در عرض چند ثانیه فروریخته، قابل قبول نبود.
سگهای زنده یاب خیلی زود به تیم جست و جو پیوستند. راه رفتن روی تلی از آتش نه برای امدادگران کار سادهای بود نه حیواناتی که درتلاش برای یافتن آتشنشانهای زیر آوار مانده بودند.
10 شبانه روز تلاش برای یافتن اجساد قربانیان حادثه طول کشید. هر چند ساعت یکبار جسدی بیرون کشیده میشد. پایان روز دهم، پایان بیرون آمدن تمام اجساد و عملیات بود. پایان تمام حسرتها و آهها و تلاشهای نا تمام. هرچند برای آنها که عزیزانشان را در این حادثه از دست دادند کنار آمدن با داغ جگرگوشه هایشان پایانی ندارد. با گذشت 730 روز، هنوز بویی که از سوختن اجساد و پارچه و سیمهای ذوب شده در فضا پخش شده بود را استشمام میکنم. بویی که آن روز اسمش را بوی مرگ گذاشتم. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
مرجان همایونی
ارسال نظر