هنگامی که به خانه رامین برای مصرف شیشه رفتم آن روی شیطانی اش را نشان داد

این موضوع سبب شده بود حتی با وجود اصرار خانواده‌ام در مجالس حاضر نشوم. به جز این برای خرید لباس هم با مشکل رو به رو بودم و به هر فروشگاهی که می‌رفتم لباسی اندازه من نبود.» دختر جوان در مرکز ترک اعتیاد می گوید: لاغری برای من به یک رؤیای دست نیافتنی تبدیل شده بود و به دنبال راه حلی برای این موضوع ‌بودم، گاهی از دوستان و آشنایان می‌شنیدم آن هایی که شیشه مصرف می‌کنند به سرعت لاغر می‌شوند. از طرف دیگر این توصیه گمراه‌ کننده را داشتم که اگر شیشه مصرف‌ کنم، هم لاغر و خوش تیپ می شوم و هم نگرانی از اعتیاد نخواهم داشت. «زهرا» که حالا 27 سال دارد و آینده را برای خود روشن می بیند، ادامه می دهد: فکر مصرف شیشه مدام وسوسه ام می کرد تا این که با یکی از دوستان دوران دبیرستان که زمانی از من هم چاق‌تر بود در خیابان رو به رو شدم و او را کاملا متفاوت با آن زمان دیدم. وقتی پرسیدم که چطور این ‌قدر لاغر شده است جوابی نداد و گفت که این یک فرمول خاصی دارد. شماره تلفن همراهش را گرفتم و روز بعد به او زنگ زدم و قرار گذاشتیم که همدیگر را ببینیم. وقتی دوباره هم دیدمش اولین سوال من درباره لاغری‌اش بود.

پیشنهاد مصرف شیشه

«نسرین» گفت مدتی است که با پسری رابطه دارد و او پیشنهاد داده است که شیشه مصرف کند. در این مدت هر روز با هم شیشه مصرف می‌کنیم و بدون این که معتاد Addicted شوم از شر لباس‌های گشاد خلاص شده ام. با اصرار نسرین روز بعد به خانه‌ او رفتم و با هم پای بساط نشستیم. او دوباره از بی‌خطر بودن آن گفت و یادم داد که چطور از این ماده استفاده کنم. زهرا که سیاهی زندگی خود را با یک باور غلط رقم زده است، می گوید: پس از اولین مصرف چند ساعتی حالت و احساس عجیبی داشتم و منگ شده بودم، بعد از آن تصمیم گرفتم هر چند وقت یک بار با نسرین به طور تفریحی شیشه مصرف کنم اما تا چشم باز کردم، این تفریح برایم به یک عادت تبدیل شده بود. هر بار که شیشه مصرف می کردم شب‌ها دچار بی خوابی می‌شدم و ساعت‌ها بیدار می‌ماندم. خوراکم فوق‌العاده کم شده بود و کم‌کم نشانه های اعتیاد در من ظاهر ‌شد. هر وقت که زمان مصرف فرا ‌می‌رسید، حال و روزم را نمی‌فهمیدم و فقط به مصرف فکر می‌کردم. برای خرید شیشه از جیب پدرم و کیف مادرم پول بر می داشتم. آن قدر از آن ها به بهانه‌های مختلف پول گرفته بودم که به شک افتادند و فقط دلخوش بودند که با ندادن پول زیاد توجیبی مرا کنترل می‌کنند. وقتی با نگرانی می‌پرسیدند که چرا این قدر لاغر و پژمرده شده‌ای، بهانه می‌آوردم که رژیم گرفته‌ام اما چند ماه که از اعتیادم گذشت، متوجه شدم پدرم به من مظنون شده است و دیگر پول در جیبش نمی‌گذارد.

چاله دوم

به هر شکل باید هزینه موادم را تأمین می‌کردم. یک روز از فشار خماری از خانه بیرون رفتم و در خیابان‌ پرسه می‌زدم که نگاه‌های معنی‌دار یک جوان مغازه‌دار توجه مرا جلب کرد. چند قدمی که دور شدم و به پشت سرم نگاه کردم دیدم آن جوان همچنان با نگاهش تعقیبم می‌کند. من هم لبخند احمقانه‌ای به او زدم در حالی که نمی‌دانستم این لبخند مرا به چه سرنوشت شومی خواهد کشاند. چندان دور نشده بودم که آن جوان مسیری را به دنبالم آمد و پیشنهاد دوستی داد. آن قدر اصرار کرد تا این که تن به این آشنایی دادم. چند روزی با هم ملاقات کردیم، در حالی که سعی داشتم درد خماری را تحمل کنم و نفهمد که من معتاد هستم ولی این کار مشکل بود. او وقتی فهمید اعتیاد به شیشه دارم گفت خودش هم به شیشه اعتیاد دارد و خواست برای مصرف به خانه‌اش بروم. اول قبول نکردم و او هم اصرار نکرد ولی وقتی دیدم خماری را نمی‌توانم تحمل کنم قبول کردم و به منزلش رفتم. رفت ‌و آمدها ادامه پیدا کرد تا این که یک روز چهره واقعی رامین برای من آشکار شد، او زمانی که در حال مصرف مواد بودم عکس های خصوصی مرا برداشته بود و از آن جا که می دانست اعتیادم را از خانواده ام مخفی دارم تهدیدم کرد که اگر تن به خواسته او ندهم عکس هایم را در فضای مجازی منتشر می کند و اعتیادم را به خانواده‌ام می‌گوید. خواستم رابطه‌ام را با او قطع کنم اما ترس از افشای اعتیاد مانع من می شد. از خودم بدم می‌آمد چون خواسته یا ناخواسته در یک دام شیطانی گرفتار شده بودم و راه نجاتی برای خود نمی‌دیدم. چند هفته‌ای از این ماجرا گذشت و او همچنان سوء استفاده می کرد. تحملم تمام شده بود اما نه راه پس داشتم و نه راه پیش. تنها راهی که داشتم این بود که حقیقت را به خانواده‌ام بگویم تا آن ها به فکر بیفتند و نجاتم دهند.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید