هزاران زن افغان که همسر خود را در جنگ از دست داده اند، توان سیر کردن کودکان خود را ندارند
اشک های بنیامین 3 ساله تمامی ندارد / مرگ پدر لالایی مادر را بی تاثیر کرد+ عکس
حوادث رکنا: روشنایی روز آرام آرام ناپدید میشود و شب شهر کابل را فرا میگیرد، حالا وقتش رسیده که پدر از کار به خانه بازگردد، این حسی است که بنیامین 3 ساله دارد. اما ماهها پیش «بابا» یعنی سباوون کاکر به همراه 8 روزنامهنگار دیگر در یک بمبگذاری کشته شده است. بنیامین گریه میکند و بهانه میگیرد. او از مادرش، مشعل سادات کاکر میپرسد: بابا کجاست؟ پس کی به خانه میآید؟
خانم کاکر که سرافراز را در آغوش گرفته و سعی دارد با چند اسباب بازی حواس او را پرت کند، میگوید: چطور میتوان مرگ را برای یک کودک 3 ساله توضیح داد؟ اما گریههای بنیامین تمام نمیشود، پس مادر او را به بالکن میبرد و با اشاره به ستارههای درخشان در آسمان دود گرفته کابل میگوید: «بابا آنجاست».
جنگ با گرفتن جان مردان در افغانستان تناسب جمعیتی این کشور را بشدت بر هم زده و نسلی را به جای گذاشته که مشخصه اصلیاش فقدان است. خاطرات کودکانی مانند بنیامین از پدر، محدود به همان سالهای آغازین کودکی است و با ناپدید شدن همین اندک خاطرات، مرگ تمام زندگی شان را شکل خواهد داد. کودکانی مثل سرافراز که هرگز فرصت شناخت پدر را پیدا نکردهاند بیش از هر فرد دیگری در افغانستان که کسی را از دست داده، محرومیت و فقدان را تجربه خواهند کرد.
در این میان هزاران زن که جنگ از سال 2001 آنها را بیوه کرده است باید بار همه این محرومیتها را به دوش بکشند. وضعیت همه آنها شبیه وضعیت خانم کاکر است. آنها باید در کشوری گرفتار جنگ که هر روز 50 نفر در آن کشته میشوند و فرصتهای اقتصادی به ندرت وجود دارد، خانواده را سروسامان بدهند.
این در حالیست که هر روز زنان بیشتری از این واقعیت تلخ آگاه میشوند که جامعه آنها را همچون مایملک و دارایی میبیند. زنی که بیوه میشود باید به طور کامل به خانواده شوهرش متکی باشد. حتی ممکن است از او خواسته شود با برادرشوهر یا عموزادههای شوهر خود ازدواج کند. این زنان حرف چندانی نمیتوانند بزنند هرچند که برخی همچنان مقاومت میکنند. طی ماههای گذشته و با خونبارتر شدن این جنگ طولانی، زنان جوان بیشتری به وضعیت بیوگی درآمدند. در عرض یک شب، همه چیز نابود شد. آنها حتی حق سوگواری نیز نداشتند. برای بعضی از آنها درد ناشی از فقدان همسر با تولد فرزندشان افزون شد. کودکانی که به جهانی از ناامیدی پا گذاشته بودند، با مرگ پدر، یادآوران عشقهای از دست رفته و البته تنها نقطه اطمینان مادران در جهانی ناپایدار و متزلزل شده بودند.
راحله شمس یکی دیگر از این بیوهها است. او در سن 22 سالگی و در حالی که دختر دومش را 6 ماهه باردار بود، بیوه شد. شوهرش، علی دوست شمس، فرماندار یکی از نواحی افغانستان بود که در جریان حمله طالبان به دفتر فرمانداری در ماه آوریل کشته شد. وقتی دخترش متولد شد، خانواده اسمش را به یاد پدری که هرگز او را ندید، شمسیا گذاشتند. خانم شمس میگوید: «عشقم، دوستم و پدر دو دخترم را از دست دادم. همه میگویند «قوی باش» ولی هیچکس نمیگوید چطور. احساس میکنم همه چیز تمام شده است اما تمام تلاشم را میکنم قوی باشم چون به او قول دادم که مراقب دخترانش باشم».
عشق و فقدان
همه زنان میگویند که عشق را در زندگی زناشویی یافتهاند، هر چند که بهدلیل فرهنگ مسلط که هنوز ازدواجها از قبل تعیین میشود، یافتن عشق مدت زیادی طول کشیده است. راحله کلاس نهم بود که در یک میهمانی عروسی، آقای شمس او را دید و بلافاصله خانواده را برای خواستگاری فرستاد به خانه راحله. راحله نصف سن او را داشت اما میگوید آقای شمس خوش تیپ بود و قرار بود که یک شغل دولتی برایش مهیا شود.
«یک میهمانی بسیار ساده—فقط 1000 نفر دعوت بودند—ساده و صمیمی»، این را راحله میگوید.
زوج جوان برای شروع زندگی به کابل رفتند و راحله آنجا در مدرسه پرستاری ثبتنام کرد. آقای شمس هم فرماندار یکی از نواحی استان غزنی شد، شغلی که به خاطرش مدتهای طولانی از خانه دور بود. 4 سال بعد نخستین دخترشان، سوفیا به دنیا آمد و خیلی زود آن یکی هم از راه رسید. خانم شمس این روزها نمیتواند از این فکر غافل شود که روزگار از ابتدا او را برای سختیهای این روزها که باید به تنهایی دو کودک را بزرگ کند، آماده میکرده است.
داستان سباوون و مشعل کاکر متفاوت است، آنها از اول با عشق شروع کردند. آنها در کلاسهای درس حقوق با هم آشنا شده بودند. هر دو در شغل هایشان حرفهای بودند: مشعل در یک سازمان کمکرسانی و سباوون در یک رادیو به عنوان ژورنالیست کار میکرد. بعد از رسمی شدن نامزدیشان پس اندازشان را روی هم گذاشتند تا یک آپارتمان Apartment بخرند. آنها نقطه به نقطه آپارتمانشان را خودشان برای زندگی زناشویی تزئین و آماده کردند.
خانم کاکر میگوید: «فقط 300 نفر دعوت کردیم. برای هر دویمان کافی بود. او مرد خوبی بود و عاشقم بود. من هم عاشقش هستم. همیشه و تا آخر عمر.»
با به دنیا آمدن بنیامین زندگی شان گرمای بیشتری گرفت. صبح روز سی ام آوریل خانم کاکر پشت میزش در اداره بود که خبر انفجار در محلهای را که دفتر همسرش در آن قرار داشت شنید.
«به تلفنش زنگ زدم، گوشی را برداشت و گفت مشعل جان من دارم میمیرم. نمیدانستم چه بگویم. گفتم، قوی باش دارم میآیم».
خانم کاکر که فرزند دوم خود را هشت ماهه باردار بود، سراسیمه به بیمارستان رسید و اتاق به اتاق پی شوهرش گشت. سباوون به او گفت یک سوراخ در کمرش ایجاد شده و ممکن است طاقت نیاورد. او را به اتاق جراحی بردند. خانم کاکر نشست، آهی از سر خستگی کشید و در حالی که در ذهنش نقشه میکشید چه غذاهایی را برای بهبودی همسرش درست کند تا زودتر سرپا شود، خوابش برد.
وقتی بیدار شد، سباوون برای همیشه رفته بود.
«همه چیز به یکباره تاریک شد، انگار که شب شده بود».
برای خانواده شمس، تراژدی دلخراش مرگ آقای شمس، شادی بازگشت او به خانه را از بین برد. شب قبل از حمله، آقای شمس به خانه تلفن زد و به همسر و دخترش قول داد که فردا یا پس فردا به خانه برمیگردد. سوفیا سر از پا نمیشناخت، آنقدر با شنیدن این خبر هیجان زده بود که فقط بالا و پایین میپرید و فریاد میزد: «بابایی داره میاد! بابایی داره میاد!»
روز بعد جنگجویان طالبان به دفترش حمله کردند. آقای شمس از کارکنانش خواسته بود که اگر میتوانند فرار Escape کنند. هیچ کس نرفت. همه کشته شدند.
طی ماههای بعد از ازدست دادن شوهران، زنان بیوه افغان نه تنها گیج و مبهوت وضعیت خودند و باید با درد این فاجعه کنار بیایند، بلکه گاهی از اینکه به خانواده همسر سپرده شوند در هراسند.
خانم کاکر میگوید خانواده شوهرش از او خواستهاند به هلمند برود اما او مؤدبانه این دعوت را رد کرده است. هر چند که خانواده هنوز اصرار دارند و میگویند خوب نیست که یک زن جوان با دو فرزند در کابل تنها زندگی کند. او بارها از سوی همکاران مرد خود پیامهای ناخواسته دریافت کرده و میگوید از اینکه تنها در اداره کار کند احساس خوبی ندارد. اما اگر از اعضای مرد خانواده کمک بخواهد تصویر خود به عنوان زنی قوی را خدشه دار خواهد کرد. ماهها گذشته و بنیامین کمتر از آمدن پدرش سؤال میکند. اما با تاریک شدن هوا، درست هنگام غروب بیقرار میشود. آینده زنان دیگر افغان که شغلی ندارند تقریباً خالی از امید است. آنها مجبورند به خانواده شوهر متکی شوند و گاهی حقوق و دارایی شوهر به کل خانوادهاش تعلق میگیرد.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
نویسندگان: مجیب مشعل و فاطیما فیضی
مترجم: عاطفه رضوان نیا
ارسال نظر