اطلاعات تکمیلی در بین راه مشخص کرد که آتش به جان دسترنج کشاورزان افتاده است و یک مزرعه گندم چند هکتاری دستخوش آتش شده است. آن روز بر خلاف سایر روزها باد داغی هم می‌وزید که همین موضوع نگرانی ما را بیشتر کرده بود، چون احتمال سرایت آتش به سایر مزارع نیز وجود داشت.

از شهر که خارج شدیم دشتی طلایی به استقبالمان آمد و کمی دورتر دودی سیاه‌رنگ را در آسمان دیدیم. خودمان را به محل رساندیم و مشخص شد که گندم‌های درو نشده این مزرعه در پی آتش‌سوزی از دست رفته است و احتمال بروز آتش به سایر مزارع جو و گندم هم وجود دارد. اهالی روستاهای اطراف و مالکان سایر زمین‌ها هم نتوانسته بودند جلوی پیشروی آتش را در این دشت بگیرند.

بلافاصله عملیات اطفای حریق را آغاز کردیم. گرمای طاقت‌فرسای هوا و هرم گرم ناشی از آتش عملیات را سخت‌تر کرده بود. به هر سختی بود توانستیم آتش را خاموش کنیم، هر چند که دیگر اثری از آن مزرعه طلایی نبود و جایش را یک مزرعه سیاه گرفته بود.

هنوز گریه‌های خانواده صاحب‌زمین را به یاد دارم که چطور حاصل چندین ماه تلاششان در پی یک لحظه غفلت از بین رفته بود. در گرماگرم کار بودیم که یکی از همکاران مرا به کناری کشید و گفت: «‌بیا اینجا را ببین» به سمتی که اشاره کرده بود رفتیم. درست در کنار این زمین سوخته، مزرعه بزرگ دیگری وجود داشت که کوچک‌ترین خسارتی ندیده بود. خیلی عجیب بود، تجربه به ما نشان داده است که در چنین مواقعی معمولا چندین زمین اسیر شعله‌های آتش می‌شوند به خصوص آن روز که باد هم می‌وزید. خیلی تعجب کرده بودیم.

به همکارم گفتم: «‌ببین می‌توانی صاحب زمین یا فردی که صاحب زمین را بشناسد پیدا کنی.» در حال جمع‌کردن وسایل بودیم که همان همکارم به اتفاق پیرمردی جلو آمدند. پس از سلام و احوال‌پرسی و صحبت درباره این آتش‌سوزی از پیرمرد روستایی پرسیدم: «‌پدر‌جان، زمین بغل مال کیه؟ به نظرت چرا این زمین نسوخته؟» پیرمرد به سمت زمین نگاهی انداخت و گفت: «‌مگر مال حلال هم می‌سوزد؟» بیشتر تعجب کرده بودم. گفتم: «‌مگر مال دیگران حرام است که این‌طور می‌گویی؟»

خندید و گفت:« نمی‌گویم مال دیگران حرام است، اما این زمین از کربلایی محمد است. او در روستاهای اطراف به درستکاری معروف است. او مرد حلال‌خوری است و هیچ نیازمندی دست خالی از در خانه‌اش برنمی‌گردد. آدم خیرخواهی است و مطمئنم که به خاطر همین، امروز خدا کمکش کرده است.»

هر چند باورش برایم سخت بود، اما وقتی دوباره به مرز میان این مزرعه کربلایی محمد و مزرعه سوخته نگاه کردم، با خودم گفتم فقط یک معجزه می‌توانسته این زمین را حفظ کند.

خاطره از محمدرضا فهیم آتش‌نشان بازنشسته مشهدی

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

فوری/ دستگیری 3 دختر با آرایش پسرانه در استادیوم آزادی

دستگیری مردانی با لباس زنانه در اغتشاش دیروز گوهردشت کرج + عکس

راز سالم ماندن پیکر آیت الله سید کاظم حسینی قزوینی که پس از ۱۷ در قبر

حمله جوان منحرف به زنی که به او در خیابان شماره نداد! +فیلم

همبازی خطرناک دختربچه 5 ساله همه را نگران کرده است!+فیلم

پدر حواس پرت 2 بار با ماشین از روی پسر خردسالش رد شد + عکس

فرورفتن شمشیر به داخل صورت یک جوان در پی درگیری خونین +فیلم

شعارهای عجیب و ساختارشکن معترضین در شیراز + فیلم و عکس

شلیک گلوله به تازه داماد پلیس / دختر عمو از محمودش گفت +عکس

فریبا را ماهی 200 هزار تومان صیغه کردم !

جوان شیطان صفت به مادرش هم تجاوز کرد

18 ساله بودم که برای رفتن به کویت صیغه نادر شدم

صیغه زن برهنه !

وقتی استاد دانشگاه با عکس لخت از سیمین راز خلوت او و سعید را فهمید

تله سیاه برای دختر شهرستانی + گفتگو