مهسا 18 ساله در چادر خوابیده بود که موسی وارد شد ! / به زنش گفتم انگار نه انگار !
رکنا: از شوهرم طلاق گرفته بودم که مردی مرا برای پرستاری از کودکانش استخدام کرد اما خیلی زود فهمیدم که من قربانی خیانت آشکار همسر آن مرد هستم چراکه...
به گزارش رکنا، زن 18 ساله به نام مهسا با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:15ساله بودم که پدرم بدون نظرخواهی از من به خواستگار 22 ساله ام پاسخ مثبت داد اما «تورج» هیچ توجهی به من نداشت وخیلی سرد با من رفتار می کرد .وقتی هیچ محبتی از نامزدم ندیدم علت رفتارش را جویا شدم. او هم خیلی راحت به چشمانم خیره شد وگفت:3سال قبل عاشق دختری شدم و قصد ازدواج با او را داشتم اما پدرش آن دختر را به اجبار به جوان دیگری شوهر داد ولی او بعد از 3 سال و درحالی که یک فرزند داشت از شوهرش طلاق گرفت در این شرایط بود که من تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم ولی پدر ومادرم به شدت مخالفت کردند و مدعی بودند که من نمی توانم با زن مطلقه ای که یک فرزند هم دارد ازدواج کنم به همین دلیل آن ها به خواستگاری تو آمدند و من با این تصور با تو ازدواج کردم که چند ماه بعد تو را طلاق می دهم وسپس به عنوان مردی که یک بار ازدواج ناموفق داشته است به سراغ آن زن مطلقه می روم و با او ازدواج می کنم.
با شنیدن این جملات دیگر نمی فهمیدم تورج چه می گوید گیج ومنگ بودم وآینده ام را به تاراج رفته می دیدم. این بود که خودم از تورج جدا شدم و برای مخارج زندگی در یک کارگاه شیرینی پزی کار می کردم اما 3 ماه بعد آن شغل را رها کردم، چراکه درآمد کمی داشت.بعد از این ماجرا در سایت دیوار به آگهی استخدام پرستار برای 2 کودک برخورد کردم. وقتی با پدر کودکان صحبت کردم حقوق خوبی پیشنهاد کرد اما شرط گذاشت که باید در کنار آن ها زندگی کنم و او اتاق وهمه امکانات زندگی را در اختیارم قرار می داد و من باید از 2 دختر خردسالش مراقبت می کردم.
اگرچه پدرم ابتدا مخالفت کرد اما بعد از گفت وگو با آن زوج جوان رضایت داد. حالا حدود یک ماه بود که من در منزل موسی وهمسرش زندگی می کردم وخیلی زود با آن ها انس گرفتم .شیما خانم خیلی به من محبت می کرد گویی که من عضوی از خانواده آن ها بودم .باهم به رستوران و تفریح می رفتیم تا این که یک روز شنیدم شیما به همسرش خیانت کرده است ابتدا به این خانواده مشکوک شدم ولی سعی می کردم این سوءظن را فراموش کنم در همین شرایط روزی که برای تفریح در خارج ازشهر چادر زده بودیم ناگهان در نیمه شب موسی به درون چادری آمد که من در آن خوابیده بودم، از ترس به داخل خودرو رفتم وشب را در آن جا ماندم اما از این ماجرا به کسی چیزی نگفتم تا این که آن ها تصمیم گرفتند به مسافرت شمال برویم.
آن جا بود که برای دومین بار موسی قصد دست درازی به مرا داشت من هم به ناچار و با عصبانیت ماجرا را برای همسرش بازگو کردم؛ اما شیما در میان بهت و حیرت من گفت: شوهرم قصد ازدواج با تو را دارد و ما به همین خاطر می خواستیم دختری را استخدام کنیم تا او را بشناسیم و من یقین پیدا کنم که آن مستخدم می تواند از فرزندانم مراقبت کند، چراکه من به شوهرم خیانت کرده ام و قصد داریم از یکدیگر جدا شویم، حالا هم می خواهم تو را به عقد همسرم در آورم. با این حرف ها در شوک فرو رفتم و نمی دانستم چه کنم تا این که چند روز بعد موسی با یک شاخه گل و حلقه طلا به خانه آمد و مدعی شد عاقدی آورده است تا مرا عقد کند سپس مرا به داخل خودرو برد و آن مرد عاقد صیغه عقد را جاری کرد. آن جا بود که فهمیدم من قربانی خیانت آشکار همسر موسی شده ام و او می خواهد مرا دستاویزی برای انتقام از همسرش قرار دهد به همین دلیل از آنجا فرار کردم و به خانه پدرم رفتم وهمه ماجرا را برایش بازگو کردم. اما اکنون مرا تهدید می کنند که از ماجرای مسافرت شمال و شبی که در خارج از شهر ماندیم فیلم تهیه کرده اند و آن را منتشر می کنند.
با دستور سرگرد امیر رضا فعال (رئیس کلانتری معراج مشهد) بررسی های تخصصی پلیس درباره ادعاهای این زن جوان آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان
ارسال نظر