پسر جوان خواستگار مادرش را کشت و جسدش را آتش زد + جزییات

به گزارش رکنا، چند سال قبل بود که مرد جوانی در تماس با پلیس از ناپدید شدن پدرش خبر داد و در شکایتش گفت: پدرم مدت‌هاست ما را ترک کرده و به تنهایی زندگی می‌کند، اما تقریبا هر روز یا یک روز درمیان با او در تماس هستم یا به دیدنش می‌روم. از دیروز هرچه به او زنگ زدم، تلفنش را جواب نداد. دیشب به مقابل خانه‌اش رفتم، اما در را باز نکرد و امروز صبح هم که  سراغش رفتم، همسایه‌ها گفتند به خانه نیامده است.

درست است که پدرم به تنهایی زندگی می‌کرد، اما فردی نبود که شب به خانه نیاید و اگر مسافرت یا کاری برایش پیش می‌آمد، حتما به من خبر می‌داد. با شکایت مرد جوان، تحقیقات برای یافتن ردی از مرد تنها به نام حجت آغاز شد. آن زمان سیستم‌های کامپیوتری و اینترنت نبود، به همین دلیل باید استعلام صورت می‌گرفت. ماموران با این احتمال که مرد میانسال برایش حادثه‌ای رخ داده، سراغ کلانتری‌ها و بیمارستان‌ها رفتند، اما از حجت خبری نبود.

پیدا کردن پارک کار سختی نبود، سه پارک در نزدیکی خانه مقتول بود که ممکن بود هر کدام از آنها، پارکی باشد که حجت با زن مورد علاقه‌ اش دیدار داشته، اما کار سخت، پیدا کردن زن مورد علاقه حجت بود. افراد جوان را از فهرست کسانی که در سه پارک تردد داشتند، حذف کردیم. بعد عکس حجت را به افرادی که به صورت ثابت به پارک می‌آمدند، نشان دادیم و در نهایت رهگذران یکی از پارک‌ها او را شناسایی کردند.

در پرس وجو از کسانی که به پارک رفت و آمد داشتند و شناسایی زن‌های میانسال، موفق شدیم فرنگیس را پیدا کنیم. زمانی که عکس حجت را به فرنگیس نشان دادیم، او را شناخت اما ابتدا سعی می‌کرد خودش را بی‌خبر از ماجرای علاقه حجت به خود نشان دهد. می‌دانستم زمانی که از مرگ حجت باخبر شود، موضوع را برملا خواهد کرد و همان‌طور هم شد.

همزمان با ناپدید شدن حجت، گزارش کشف جسد نیم‌سوخته‌ای به ما اعلام شد. بلافاصله راهی محل شدیم و در بررسی‌ها با جسد نیم‌سوخته مرد میانسالی مواجه شدیم. بررسی‌های اولیه نشان داد که حریق عمدی است و عامل جنایت قصد داشته سرنخ‌ها و هویت قربانی را از بین ببرد، اما به خاطر باران شب گذشته، تنها قسمتی از جسد در آتش سوخته بود.از سویی متخصصان پزشکی‌قانونی در بررسی جسد، متوجه کبودی روی گردن او شده بودند که احتمال مرگ بر اثر خفگی را نشان می‌داد. در بازرسی از جیب‌های مقتول، مدارک شناسایی او به دست آمد. جنازه متعلق به مردی به نام حجت، ۵۵ساله بود.

زمانی که هویت مقتول را استعلام کردیم، مشخص شد که گم شدن او ساعاتی قبل به پلیس اعلام شده و مرد میانسال از شب گذشته ناپدید شده بود. در نزدیکی جسد خودرویی پارک بود که استعلام شماره پلاک مشخص کرد، خودرو متعلق به مقتول است. نه خودرویی سرقت شده بود و نه مدارک و پول‌های مقتول؛ با این حساب جنایت به خاطر سرقت نبود.

در تحقیقات میدانی و تحقیق از همسایه‌های مرد تنها به هیچ سرنخی نرسیدیم. قاتل بدون هیچ سرنخی نقشه‌اش را اجرا کرده بود. سراغ پسر مقتول رفتیم؛ شخصی که ناپدید شدن حجت را گزارش داده بود. از او پرسیدم: پدرت با کسی اختلاف نداشت؟ یا کسی با او مشکلی نداشت که بخواهد او را به قتل برساند؟ آن‌طور که ما متوجه شده‌ایم، قتل به خاطر سرقت نبوده و احتمالا انگیزه انتقام‌گیری باید باشد. مرد جوان کمی فکر کرد و بعد گفت: نمی‌دانم حرفی که می‌خواهم بزنم چقدر کمک‌تان می‌کند.

اصلا این موضوع ربطی به مرگ پدرم دارد یا نه را هم نمی‌دانم. همان‌طور که می‌دانید پدرم تنها زندگی می‌کرد و این تنهایی او را اذیت می‌کرد. مدتی قبل، یک شب که به او سر زدم، شروع به درد دل کرد و از علاقه‌اش به زن میانسالی گفت که وقتی به پارک می‌رود، او را هم می‌بیند. پدرم می‌خواست با او ازدواج کند، اما نمی‌دانم که اصلا این ماجرا در قتل او نقشی دارد یا نه.

با شنیدن خبر قتل خواستگار میانسالش، فرنگیس گفت: در رفت وآمدهایم به پارک با حجت آشنا شدم و بعد از مدتی هم او ابراز علاقه کرد. تصمیم به ازدواج با او را گرفتم، اما پسرم مخالفت کرد. سعی کردم که او را راضی کنم، اما نشد. خیلی هم ناگهانی حجت ناپدید شد و الان هم متوجه شدم که او به قتل رسیده است. با اطلاعاتی که فرنگیس داد و با این احتمال که پسر او در این جنایت نقش داشته باشد، سراغ کامران رفتیم. پسر جوانی که تازه به عنوان مهندس در یک شرکت مشغول به کار شده بود. کامران را به اداره آگاهی منتقل کردیم و قبل از اینکه روی صندلی‌ام که در میز مقابل او بود بنشینم، شروع به صحبت کرد: «پدرم که مرد، مادرم برایم همه‌ چیز شد. در این مدت هرگز تصور نمی‌کردم مادرم را از دست بدهم، اما وقتی شنیدم او بعد از سال‌ها قصد ازدواج دارد، دیوانه شدم. چطور ممکن بود زنی که تمام زندگی‌ام بود را از دست بدهم.

وقتی با ازدواجش مخالفت کردم، مادرم برای اولین‌بار مقابلم ایستاد و گفت با حجت ازدواج می‌کند. تصمیم گرفتم حجت را از این ازدواج منصرف کنم. یک روز که مادرم به پارک رفت او را دنبال کردم و حجت را در پارک دیدم. بعد از رفتن مادرم، به سمت او رفتم وگفتم می‌خواهم با تو صحبت کنم.

او را به خانه دعوت کردم و خواستم که دست از سر مادرم بردارد، اما او اصرار داشت که با مادرم ازدواج کند. عصبانی شدم و دستم را ناخواسته روی گردنش گذاشتم. به خودم که آمدم، جسد حجت روی زمین افتاده بود. ترسیده بودم، جنازه را داخل ماشینش انتقال دادم و با بردن در محلی خلوت آن را آتش زدم تا راز این جنایت برای همیشه سربه‌مهر باقی بماند.»

اعتراف کامران به قتل، راز قتلی را برملا کرد که قاتل هیچ رد و سرنخی در صحنه جنایت به‌ جا نگذاشته بود.