قتل هولناک مرد پولدار در سناریوی مرد نانوا / دختر جوان دست به افشاگری زد + جزییات

به گزارش رکنا، رسیدگی به این پرونده از 17 خرداد ماه سال گذشته به دنبال ناپدید شدن یک مرد ۷۶ ساله به نام ابراهیم آغاز شد.

 دختر وی که به پلیس آگاهی رفته بود گفت :پدرم صاحب چند مغازه نانوایی است و وضع مالی خوبی دارد .او امروز روز می‌خواست به اتحادیه نانوایان برود. به همین خاطر با ماشینم او را مقابل اتحادیه نانوایان رساندم و به خانه برگشتم. اما دیگر پدرم به خانه باز نگشت. چند بار با گوشی موبایل او تماس گرفتم اما گوشی موبایلش خاموش شده است و می‌ترسم بلایی سرش آمده باشد.

 با این شکایت  تلاش  برای افشای راز ناپدید شدن مرد پولدار آغاز شد و ماموران در بررسی‌ها دریافتند یک ماه قبل در ۱۹ اردیبهشت ماه نیز به خانه مرد پولدار دستبرد زده شده و مقداری طلا و کارت عابر بانکش به  مبلغ ۷۰ میلیون تومان سرقت شده است .

ماموران به بررسی ریز مکالمات تلفنی مرد پولدار پرداختند و دریافتند از چند روز قبل دختر جوانی به نام نسترن با وی تماس گرفته بود.

ماموران دختر جوان را بازداشت کردند و در بازرسی از خانه مجردی وی مقداری از طلاهای سرقت شده از خانه ابراهیم کشف شد.

نسترن که می‌دانست دستش برای پلیس رو شده  لب به اعتراف گشود و گفت: یکی از دوستان نامزدم به نام بهرام از مدتی قبل با پیرمرد پولدار اختلاف داشت. بهرام نانوایی ابراهیم را اجاره کرده بود اما وقتی پس از مدتی پیرمرد قرارداد را فسخ کرده و نانوایی را از او تحویل گرفته بود بهرام به فکر انتقام افتاد. بهرام از نامزدم سامان و من خواست تا به او کمک کنیم و به خانه پیرمرد دستبرد بزنیم. من چندبار تلفنی با پیرمرد صحبت کردم تا اینکه یک شب در غیاب ابراهیم نامزدم و بهرام به خانه‌اش رفتند و مقداری طلا و کارت عابر بانکش را دزدیدند. اما نامزدم طلاها را به من داد و به دروغ به بهرام گفت طلایی به دست نیاورده است.

وی ادامه داد: به همین خاطر بهرام نقشه آدم ربایی را کشید. داد آخرین بار بهرام به همراه نامزدم و دو نفر از دوستانشان پیرمرد را ربودند تا از خانواده‌اش اخاذی کنند اما ناکام ماندند و در جریان آدم ربایی پیرمرد کشته شد.

بازداشت متهمان

به دنبال اظهارات دختر جوان نامزدش، سامان و بهرام بازداشت شدند و به جنایت اعتراف کردند.

 بهرام گفت: پیرمرد را مقابل اتحادیه نانوایان سوار ماشین کردیم .ما کلید خانه را از او گرفتیم تا به خانه‌اش دستبرد بزنیم. اما وقتی دو دوستم به نام‌های نیما و سهراب به خانه پیرمرد رفته بودند متوجه حضور دخترش شدم و دست خالی بازگشتند. ما پیرمرد را به باغی در شهریار بردیم و با او درگیر شدیم و ناخواسته او را کشتیم و جسدش را به کانال آب در مشیریه انداختیم .

به دنبال اعترافات دو متهم، دو همدست دیگر آنها نیز بازداشت شدند و در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران در دو جلسه پیاپی از خود دفاع کردند.

در دادگاه

 در ابتدای جلسه دختر قربانی درخواست اشد مجازات را مطرح کرد و گفت: چهار متهم با همدستی هم پدرم را کشتند و من برای آنها درخواست قصاص دارم. من به هیچ قیمتی حاضر به گذشت نیستم .از خانه ما ۲۵ تخته فرش نفیس گم شده  و  می‌دانم متهمان آنها را دزدیده‌اند.

 سپس بهرام و سامان به اتهام مشارکت در قتل ، سهراب و نیما به اتهام معاونت در جنایت و هر چهار نفربه اتهام مشارکت در آدم ربایی از خود دفاع کردند .

وقتی بهرام روبه روی قضات ایستاد گفت :چند سال قبل چون سرمایه‌ای نداشتم همه طلاهای مادرم را فروختم و مغازه نانوایی را از پیرمرد اجاره کردم .چند ماهی بیشتر نگذشته بود که من و پیرمرد با هم اختلاف پیدا . او از من خواست تا مغازه را خالی کنم .به همین خاطر من ضرر کردم و کینه پیرمرد را به دل گرفتم .من موضوع را با دوست صمیمی‌ام سامان در میان گذاشتم و ما یک شب در غیاب ابراهیم به خانه‌اش دستبرد زدیم .اما پول زیادی به دست نیاوردم .چون بهرام طلاهای سرقتی را از من پنهان کرده و  به دختر مورد علاقه‌اش داده بود .مدتی بعد تصمیم به آدم ربایی گرفتم.

 وی ادامه داد: من برای اجرای نقشه‌ام از سهراب و نیما هم کمک گرفتم .ما طبق نقشه به  دروغ با پیرمرد تماس گرفتیم و گفتیم از اتحادیه نانوایان با او تماس گرفته‌ایم و از او خواستیم تا به اتحادیه برود. موقع بازگشت پیرمرد از اتحادیه  مقابل در او را سوار ماشین کردیم و دست و پایش را بستیم. همان موقع کلید خانه را از او گرفتیم و سهراب و نیما به خانه  اش رفتند. اما وقتی متوجه حضور دختر پیرمرد در خانه شدند از ترس بازگشتند. ما ابراهیم را به باغی در شهریار بردیم .اما او سر و صدا می‌کرد. به همین خاطر من و سامان سیم شارژر موبایل را دور گردنش انداختیم اما قصد قتل نداشتیم. پیرمرد تقلا کرد و یکباره متوجه شدیم او نفس نمی‌کشد .به همین خاطر جسد را به کانال آب انداختیم.

سپس سامان روبه روی قضات ایستاد و گفت :ما قصد کشتن پیرمرد را نداشتیم. او را به باغ شهریار برده بودیم تا از خانواده‌اش اخاذی کنیم .اما با او درگیر شدیم و برای ساکت کردنش سیم شارژر موبایل را دور گردنش انداختیم. ما در این ماجرا هیچ پولی به دست نیاوردیم و از ترسمان جسد را به کانال آب انداختیم .بعد از این ماجرا  خیلی ترسیده بودم و یک هفته مدام کابوس می‌دیدم. اما تصمیم داشتم به زودی با دختر مورد علاقه ام ازدواج کنم که دستگیر شدم.

وقتی سهراب  در جایگاه ویژه ایستاد گفت: باور کنید من دستی در قتل نداشتم و فقط راننده بودم .اصلا  قرار نبود به پیرمرد آسیبی بزنیم. اما نمی‌دانم چطور شد که او کشته شد.

 نیما نیز گفت: بهرام کلید خانه پیرمرد را به من و سهراب داد تا به آنجا برویم و از خانه‌اش سرقت کنیم .اما مقابل در صدای دخترش را از طبقه بالا شنیدیم و از ترس فرار کردیم .من اتهام معاونت در قتل را قبول ندارم.

در پایان دومین جلسه قضات وارد شور شدند تا درباره این پرونده حکم صادر کنند.