دختر دانشجو بخاطر پدر و مادرش سارق شد / به همکلاسی هایش هم رحم نکرد

به گزارش رکنا، پرستو 20 ساله همزمان با سرقت از کیف یکی از همکلاسی‌هایش که با هم به گردش رفته بودند، غافلگیر شد و همین کافی بود تا خیلی از دانشجویان دزد نامرئی خود را بشناسند.

در حالی که برخی از همکلاسی‌های این دختر به خاطر گریه‌ های وی پذیرفتند در ازای دریافت لپ‌تاپ، گوشی موبایل، پول و طلاهایشان سکوت کنند و پای پلیس را به میان نکشند، اما گروهی با عصبانیت  از پرستو شکایت کردند.

دختر شرمسار هیچ راهی برای اصرار به بی‌گناهی خود نداشت و در حالی که گریه می‌کرد دقایق زیادی بی‌آنکه اعتراضی کند، به التماس پرداخت. مرتب می‌گفت از زندان وحشت دارد و قول می‌دهد کار کند و همه خسارات را برگرداند. پرستو مرتب بغض می‌کرد تا اینکه گفت: پدر و مادرم هر دو شیشه‌ای هستند. من به سختی توانستم با فشارهایی که خاله‌هایم آوردند، درس بخوانم و وارد دانشگاه شوم، اما اوضاعمان خراب‌تر شده بود و پدرم همراه مادرم به من گفتند اگر هزینه‌ های شیشه و خورد و خوراکشان را تهیه نکنم، باید با پسرعمویم که مردی خلافکار، اما پولدار است، ازدواج کنم.

قول دادم راهی برای تهیه پول پیدا کنم، ابتدا به چند شرکت رفتم تا کاری دست و پا کنم، اما خواسته‌های مدیرعامل‌های شرکت عجیب بود یا حقوق کمی می‌دادند. چاره‌ای نداشتم جز اینکه چشم بر کارهای اینچنینی ببندم و تصمیم گرفتم دزدی کنم.

وی افزود: فقط هم‌دانشگاهی‌هایم نبودند، از خانه همسایه‌ها و فامیل‌هایمان هم دزدی کرده‌ام. تصمیم گرفته بودم هر وقت درسم تمام شد و به جایی رسیدم، همه این پول‌ها را به بهانه‌هایی برگردانم.

باور کنید پول‌ها را دو دستی به پدرم می‌دادم و آنها می‌دانستند من دزدی می‌کنم و مرتب تشویقم می‌کردند بیشتر دست به سرقت بزنم، اما پشیمانم!

گفت‌وگو با دختر شوربخت

پرستو هنوز باور ندارد باید بازداشت شود. مدام گریه می‌کند و بیشتر از همه نگران دانشگاه است. همه آینده‌اش در حال نابود شدن است.

 چند خواهر و برادر داری؟

دختر یکی‌یکدانه‌ام. ابتدا فکر می‌کردم شرایطم خوب است که تک و تنها هستم، اما بعدها دیدم چقدر بدبختی دارد!

 از پدر و مادرت بگو؟

آنها دخترعمو و پسرعمو هستند. انگار پیش از تولد من چند بچه به دنیا آمده و به خاطر ناقصی‌هایشان مرده‌اند تا اینکه من سالم به دنیا آمده و آنها تصمیم گرفته‌اند دیگر بچه‌دار نشوند.

 شغل پدرت؟

پدرم در بازار خیاطی و پوشاک بود. وقتی جنس‌های خارجی بویژه چینی وارد بازار شد، پدرم را با ورشکستگی روبه‌رو کرد و همین خانه‌خرابمان کرد!

 پدرت از کی معتاد شده است؟

پدر و مادرم زمانی که کار و کاسبی پوشاک ایرانی خوب بود، بروبیایی داشتند. من دوران کودکی تا نوجوانی خوبی داشتم. بهترین چیزها را برایم می‌خریدند. خانه‌ای بزرگ داشتیم و هر سال بارها به سفر می‌رفتیم.

(پرستو به گریه می‌افتد) اصلا فکر نمی‌کردم به چنین روزی گرفتار شوم. وقتی پدرم ورشکست شد، دار و ندارمان را از دست دادیم و به خانه‌ای اجاره‌ای رفتیم. پدرم خانه‌نشین شد و همین او را خراب کرد خصوصا اینکه خاندان عمویم همگی اهل دود بودند. پدرم به خاطر اینکه اعصابش راحت باشد، مدام خانه عمویم بود و بعد از مدتی فهمیدیم او معتاد شده است!

 واکنش مادرت چه بود؟

آن روز را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. مادرم جیغ می‌زد و ناسزا می‌گفت. به عمویم بد و بیراه می‌گفت و مرتب پدرم را نفرین می‌کرد. اصلا تصور نمی‌کردم روزی خودش معتاد شود.

 اما شد؟

بله، خیلی راحت معتاد شد!

 چرا؟

پدرم چند باری مادرم را کتک زد، بعد خانه‌مان شد پاتوق و مادرم که می‌دید زندگی‌اش نابود شده است، یک بار خودکشی کرد که نجات پیدا کرد. بعد از لج پدرم او هم معتاد شد. پدرم که فهمید مادرم هم مواد می‌کشد، خواست او را بکشد که نتوانست و بعد دوتایی با هم سر بساط می‌نشستند.

 تو چی؟

من نگران بودم. وقتی پدرم چند باری خواست شیشه را امتحان کنم، نپذیرفتم. مسخره‌ام کرد، اما قبول نکردم تا اینکه به خاله‌هایم گفتم. آنها همزمان به خانه‌مان آمدند. 6 خاله دارم و هر کدام بسیار محکم حرف می‌زدند. آنها گفتند که خرجی تحصیل من تا دانشگاه را می‌دهند و خط و نشان کشیدند. پدر و مادرم ترسیدند و دیگر با من کاری نداشتند و من توانستم داخل دانشگاه بروم، اما...

 اما چه؟

خاله‌هایم دیگر درگیر بچه‌های خودشان شده بودند و من خواستگار پولداری داشتم؛ پسرعمویم که پول پارو می‌کند، اما نان حرام‌خور است. پدر و مادرم که نیاز به حمایت مالی او دارند، خواستند با او ازدواج کنم. نپذیرفتم و این بار حسابی کتک خوردم. فکر کنم بچه‌ها یادشان باشد که یک هفته‌ای به دانشگاه نرفتم، بعد دور گردنم آتل بستم. به دروغ گفتم تصادف کرده‌ام. پدر و مادرم گفتند یا بیرون از خانه بخواب یا پول بیار یا با پسرعمویت ازدواج کن!

 چرا نزد خاله‌هایت نرفتی؟

می‌دانی وقتی بزرگ‌تر می‌شوی، بعضی کارها را نمی‌توانی بکنی و من تصمیم گرفتم دزدی کنم. ابتدا از خانه عمویم که دق‌دلی زیادی از او داشتم، شروع کردم تا اینکه به خانه خاله‌هایم رسیدم. باور کنید وقتی چیزی از خانه این خاله‌ها برمی‌داشتم، حتما گریه می‌کردم. بعدها فهمیدم بعضی از آنها فهمیده‌اند که من دزدی می‌کنم و حتی «خاله‌منصوره» هر وقت به خانه‌شان می‌رفتم، از عمد پول‌هایی را روی میز تلویزیون می‌گذاشت تا من بردارم.

 و دزدی از هم‌دانشگاهی‌ها؟

خیلی سخت بود، می‌دانستم آبرویم و آینده‌ام در خطر است، اما پدر و مادرم دست‌بردار نبودند. یک بار وقتی حالم خوب نبود و بین دو درس داخل کلاس ماندم، متوجه کیف‌های برخی دانشجوهای مرد و زن شدم. آن روز دزدی نکردم، اما بعد هر از گاهی دزدی می‌کردم. بیشتر به گردش‌های دسته‌جمعی می‌رفتم و از غفلت همکلاسی‌هایم استفاده می‌کردم تا اینکه آخرین‌بار مچم را گرفتند.

 کی؟

رفته بودیم به صحرا! آنجا همه به کاری مشغول بودند. دستم را داخل کیف پول پسری کردم که ناگهان نامزدش که وی نیز هم‌دانشگاهی‌ام است، دید. او ابتدا تصور می‌کرد رابطه‌ای بین من و شوهرش است، اما خیلی زود گفتم در حال برداشتن تراول‌ 100 هزار تومانی بودم و آنجا بود که همه فهمیدند در مدت این چند ماه دزد وسایلشان من هستم.

 دانشگاه می‌داند؟

بچه‌ها قول داده‌اند نگویند و نگفته‌اند. تنها رابطه‌شان را با من قطع کرده‌اند و می‌خواهم من هم یک خط در میان به دانشگاه بروم تا این ترم تمام شود و ترم بعدی با همکلاسی‌هایی متفاوت به دانشگاه بروم. من در برابر همه دوستانم زانو زدم و توبه کردم و بارها گفتم ای کاش کارتن‌خواب می‌شدم.

 همه تنهایت گذاشتند؟

نه‌، خاله‌هایم پشت من ایستاده‌اند. 4 دختر همکلاسی‌ام هم هوایم را دارند. دیگر به خانه پدر و مادرم نمی‌روم و در خانه دوستم که دانشجویی است، می‌مانم. او می‌گوید اگر زودتر می‌دانست حمایتم می‌کرد. ای کاش کارم به دادسرا کشیده نمی‌شد.

  الان چه می‌کنی؟

تعهد دادم هر چه سرقت کرده‌ام را بخرم و پس بدهم. خاله‌هایم نیز با دوستانم حرف‌ زده‌اند. امروز همه‌چیز به خیر گذشت. فقط امیدوارم دوستانم روی حرف‌هایشان باشند و مرا از ته دل ببخشند. آنها داستان زندگی‌ام را شنیدند و باور کردند و این برایم یک دنیا محبت است.

 چه تصمیمی داری؟

دوستم در یک شرکت متعلق به برادرش کار می‌کند. آنها اهل مشهد هستند و در تهران دفتر کاری دارند. من هم با او آنجا مشغول به کار شده‌ام. حقوقم مناسب است و امیدوارم آینده خوبی داشته باشم.

 پس چرا گریه می‌کنی؟

خیلی شرمسارم، حتی از شما که غریبه هستید، خجالت می‌کشم! شیشه زندگی‌مان را داغون کرد.