شوهرم من را خیانتکار می داند / شب ها از ترس کشته شدن خوابم نمی برد

به گزارش خبرنگار حوادث رکنا در تبریز، پرونده این بانوی 30 ساله که در کلانتری 22 تبریز و نیز شعبه  29دادیاری دادسرای عمومی و انقلاب تبریز تحت رسیدگی می باشد. با چشمانی اشک بار در راهرو نشسته است و منتظر است تا نوبتش شود؛ مدام گریه می کند و حال روحی مناسبی ندارد.

وی در گفت و گو با خبرنگار حوادث رکنا در تبریز، از سرگذشت مصیبت بارش گفت و ادامه داد: آشنایی من و امیر به دوران مدرسه برمی گردد، دورانی که در نظرم بهترین دوران عمرم محسوب می شدند و آشنایی ام با امیر لذت این دوران را برایم هزاران برابر کرده بود؛ وقتی با امیر دوست شدم ازبس عاشقش بودم فکر می کردم آن زمان خوشبخت ترین دختر دنیا هستم و خوشبخت تر از من در این دنیا وجود ندارد، چون امیر در زندگی ام است؛ اما آن زمان نمی دانستم همین حضور امیر در زندگی ام می شود مسبب تمام بدبختی ها و روزهای سیاه زندگی ام.

می گوید و اشک می ریزد و بر خود و سرنوشت و دوستی اش با امیر لعنت می فرستد؛ بعد از این که یک دل سیر گریه کرد ادامه می دهد: 9 سال قبل و در سن 21 سالگی، نهایت دوستی ام با امیر به ازدواج ختم شد، یعنی من برای این ازدواج لحظه شماری می کردم. چه ذوق و شوقی داشتم شب عروسی. چون به عشقم رسیده بودم و در آسمان ها سیر می کردم. همان موقع هم می دیدم امیر مشروبات الکی مصرف می کند اما عشقم به امیر، مرا کور و کر کرده بود.

امیر بسیار شکاک بود

مشکل من با امیر تنها مصرف مشروبات الکلی نیست بلکه او بسیار مرد شکاکی هم است و اصلا اجازه نمی دهد من مقابل مرد غریبه دهان باز کنم، یا هر زمان قصد بیرون رفتن داشته باشم اول باید از امیر اجازه بگیرم و کاملا برایش توضیح دهم کجا و چه ساعتی می روم و چه ساعتی به خانه برمی گردم؛ حتی برای بردن پسرمان به مهد کودک باید هر روز ساعتش را دقیق و کامل برایش توضیح دهم و اگر فقط چند دقیقه ای از زمانی که برایم تعیین کرده است دیر کنم آن روز فاتحه ام را کلا باید بخوانم چون مرا زیر مشت و لگد خود له می کند. (در ساعتی که مقرر کرده است باید خانه باشم، از محیط کارش با شماره تلفن منزل تماس می گیرد و اگر جواب ندهم می گوید خانه نبودی). اخلاقی که اصلا در زمان دوستی برایم روشن نشده بود و بعد از آن که زیر یک سقف رفتیم برایم روشن شد!

امیر علاوه بر شکاکی و مشروب خواری، با چندین خانم ارتباط دارد و نیز به شدت دوست باز است و تمام اوقات خود را با دوستانش می گذراند و من از  ترس کتک هایش، نه جرات اعتراض دارم و نه جرات انجام هیچ کار دیگه ای را؛ فقط در این زندگی می سوزم و می سازم.

شب گذشته که در منزل مادرم مهمان بودم؛ ساعت دو نصف شب سر و کله امیر پیدا شد از ترس این که نکند مرا کتک بزند مثل بید بر خودم لرزیدم. چرا که پدرم به رحمت خدا رفته است و با مادرم تنها بودیم؛ ترسم به واقعیت تبدیل شد و تا رسید مرا زیر مشت و لگدش گرفت و از صدای جیغ و فریادهایم همسایه ها آمده و با پلیس تماس گرفتند و به زور مرا از دستش نجات دادند. می گفت همین امشب خونت را می ریزم چرا که تو با زنی که به نظرم آدم رو به راهی نیست هم کلام شدی. پلیس آمد و صورتجلسه نوشت و آمدیم کلانتری. صبح دوباره از کلانتری خواستند که پرونده به شعبه 21 دادیاری دادسرا ارسال شده است.

هر رزوم با کتک می گذرد

روزی نیست که از دست کتک های امیر در امان باشم، هر روزم با کتک می گذرد و شب ها از ترس نمی توانم بخوابم. مدام مست می کند و به جانم می افت و تا دم مرگ کتکم می زند. دو سال قبل درخواست طلاق دادم، اما دادگاه پرونده را فرستاد شورای حل اختلاف و منجر به سازش شد؛ ولی از این سازش به شدت پشیمانم و می خواهم دوباره درخواست طلاق بدهم، چون دیگر تحمل این زندگی از توانم خارج شده است. همیشه با خودم می گویم ای کاش همسرم معلول بود و از وی مراقبت می کردم ولی مشروب خوار و... نبود؛ ای کاش در خانه ای 30 متری زندگی می کردم ولی روزگارم خوش بود و هزاران ای کاش دیگر که می دانم تنها در حد یک ای کاش است. در سن 30 سالگی این همه غم را بر دوش کشیدن انسان را پیر و شکسته می کند همان گونه که من پیر و شکسته شدم.

از همه دختران جوان خواهش می کنم دردوستی خود با جنس مخالف خیلی مراقب باشند، چرا که بسیاری از این دوستی ها آخر و عاقبت خوشی ندارد؛ در امر ازدواج که صحبت یک عمر زندگی مشترک است حتما به توصیه ها و راهنمایی های والدین خود توجه و عمل کنند چرا که در این دنیا هیچ کس به اندازه پدر و مادر خیر و صلاح انسان را نمی خواهد. امیدوارم هیچ زنی به سرنوشت من دچار نشود.