زن 21 ساله تبعه افغانستان که  مدعی بود شوهرش به صورت پنهانی با یک  دختر ایرانی ازدواج کرده و با کمک قاچاقچیان انسان به کشور آلمان رفته است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 14 ساله بودم که پدرم مرا پای سفره عقد نشاند.

نامزدم خواهرزاده شوهرخاله ام بود که از دوران نوجوانی در مشهد زندگی می کرد اما از یک ماه قبل به افغانستان آمده بود تا در کنار خانواده اش بماند.

«احسان» 20 سال بیشتر نداشت و بیکار بود ولی در افغانستان ازدواج فامیلی رونق دارد و به شغل افراد اهمیتی نمی دهند. من هم که تا مقطع ابتدایی تحصیل کرده بودم در خانه منتظر خواستگاری نشستم که زنگ منزلمان را به صدا درآورد.

خلاصه چند ماه بعد زندگی مشترک من و «احسان» در افغانستان شروع شد ولی همسرم به خاطر بیکاری و مشکلاتی که در کشورمان وجود داشت، طاقت نیاورد و تصمیم گرفت دوباره به ایران بازگردد. این درحالی بود که دخترم تازه به دنیا آمده بود و نزد خانواده شوهرم زندگی می کردم.

بالاخره «احسان» راهی مشهد شد تا با یافتن شغلی مناسب در ایران، مخارج زندگی من و فرزندم و پدر و مادرش را بفرستد.دو سال از حضور «احسان» در مشهد می گذشت و من روزهای سختی را می گذراندم به همین دلیل هربار که او تلفنی با من تماس می گرفت ملتمسانه اصرار می کردم تا من و دخترم را هم به ایران ببرد که در کنار هم زندگی کنیم اما او به هیچ وجه موافقت نمی کرد و مدعی بود که ما باید در کشور خودمان بمانیم! ولی از سوی دیگر من نمی‌توانستم با این شرایط زندگی کنم به همین دلیل بدون اجازه شوهرم و با کمک خانواده «احسان» یک روز راهی ایران شدم و با  نشانی که داشتم به مشهد آمدم و او را پیدا  کردم.

طولی نکشید که خانواده «احسان» هم به مشهد آمدند و منزلی را در حاشیه شهر خریدند. این گونه بود که اتاقی را نیز به ما دادند و من و «احسان» زندگی مشترکمان را درمنزل پدر شوهرم ادامه دادیم.

در این شرایط من مجبور بودم همه امور منزل پدر شوهرم را انجام بدهم تازه وارد هفدهمین سال زندگی ام شده بودم که پسرم را نیز باردار شدم. در این وضعیت احسان  و خانواده‌اش تصمیم گرفتند به کشور آلمان مهاجرت کنند. به همین منظور همه اموال خودشان را فروختند و با هم راهی ترکیه شدیم تا از طریق یونان به کشور آلمان برویم اما آن کشتی که قرار بود ما را به آن سوی آب ها برساند به گل نشسته بود و ما بعد از مدتی سرگردانی دوباره به ایران بازگشتیم و خانه ای در حاشیه مشهد اجاره کردیم تا به زندگی ادامه بدهیم چرا که جای بهتری از مشهد را نمی شناختیم که بتوانیم به راحتی و بدون دغدغه در آن جا امورمان را بگذرانیم. اما بعد از گذشت مدتی از این ماجرا متوجه تغییر رفتارهای ناگهانی همسرم شدم. «احسان» دیگر به من خیلی بی توجهی می کرد و رابطه عاطفی سردی با من داشت.

هرچه به او اصرار می کردم که اگر ناراحتی دارد با من در میان بگذارد، با عصبانیت پاسخم را می داد و مرا از خودش می راند تا این که روزی به من گفت: لوازم سفرش را آماده کنم که قصد دارد برای مدتی به مسافرت برود، تصور می کردم شاید قصد دارد به افغانستان یا سوریه برود ولی به من پاسخی نمی داد.

به ناچار همه مقدمات سفر را برایش فراهم کردم و او یک روز چمدان مسافرتی را برداشت و منزل را ترک کرد. مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که در جست وجوی او برآمدم چرا که «احسان» در این مدت حتی یک تماس تلفنی هم با من نگرفت ولی آن چه را می شنیدم نمی توانستم باور کنم.

او من و دو فرزند خردسالم را رها کرده و با کمک قاچاقچیان انسان به کشور آلمان رفته بود تا به قول خودش آلمانی شود ولی بدتر از همه این بود که فهمیدم «احسان» قبل از خروج از کشور با یک دختر ایرانی ازدواج کرده و او را هم با خودش برده است. وقتی موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم آن ها مرا تشویق کردند تا هر دو فرزندم را در مشهد رها کنم و به افغانستان بازگردم چرا که آن ها مدعی هستند هیچ وقت نمی توانند از فرزندان مردی مراقبت کنند که به من خیانت کرده است  اما من یک مادرم و نمی توانم به همین راحتی از دو فرزندم جدا شوم خلاصه در این شرایط سخت مجبور شدم در منزل پدر شوهرم زندگی کنم ولی برای آن که شب سر سفره آن ها بنشینم باید مانند یک خدمتکار در منزل آن ها کار کنم و از این موضوع بسیار رنج می برم به همین دلیل هم به کلانتری آمدم تا از طریق قانونی موضوع را پیگیری کنم چرا که آینده من و فرزندانم در هاله ای از ابهام قرار دارد...

 پرونده این زن جوان تبعه خارجی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد مشهد) و برای انجام اقدامات قانونی در اختیار کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی کلانتری قرار گرفت.