مرگ همزمان پدر و مادر و برادرم نابودم کرد

به گزارش رکنا، جوان 23 ساله ای که به اتهام سرقت و درگیری با یک جوان زباله گرد،توسط عوامل انتظامی دستگیر شده بود با بیان این که رفاقت با افراد بدنام محله،انحرافات و تبهکاری های مرا در زندگی رقم زد،درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: در کلاس چهارم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر، مادر و برادرم در یک حادثه گازگرفتگی جان باختند و مرا تنها گذاشتند. این در حالی بود که پدرم هیچ ثروتی نداشت و من که دیگر کودکی یتیم بودم نزد مادربزرگم رفتم. او علاقه عجیبی به من داشت و همانند مادرم دست نوازش به سرم می کشید و از من مراقبت می کرد. ازسوی دیگر به خاطر آن که کودکی یتیم بودم همه اطرافیانم مراقب بودند تا دل مرا نشکنند. هرچه می خواستم برایم فراهم می کردند و کسی به دلیل کارهای اشتباهم سرزنشم نمی کرد. در این شرایط از مهربانی های مادربزرگم سوءاستفاده می کردم و او هم به خواسته هایم احترام می گذاشت.

مادربزرگم خیلی دوست داشت من ادامه تحصیل بدهم و موقعیت اجتماعی خوبی در جامعه به دست بیاورم ولی من به بهانه از دست دادن پدر ومادرم و داغ سنگین آن ها، به درس و مدرسه توجهی نداشتم به گونه ای که بالاخره در همان مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و از همین جا بدبختی ها و تیره روزی هایم شروع شد.

حالا دیگر اوقات بیکاری ام را با پرسه زنی در کوچه و خیابان پر می کردم و با جوانان بزرگ تر از خودم دوست می شدم در حالی که همه آن ها از افراد بدنام و سابقه دار محله بودند. مادر بزرگم که رفتار های مرا زیر نظر داشت وقتی ماجرای رفاقت من با خلافکاران را فهمید خیلی نصیحتم کرد که این راه به ترکستان می رود! او می گفت:رفیق بد،آینده ات را به نابودی می کشاند ولی من حرف هایش را جدی نمی گرفتم.

نوجوانی خیره سر بودم و به خاطر محبت های زیاد اطرافیانم، دیگر دوست نداشتم کسی مزاحم کارهایم شود! صبح ها از خانه بیرون می زدم وشب ها نیز دیرهنگام به منزل مادر بزرگم باز می گشتم. با آن که غم سنگینی را در چشمان مادر بزرگم می دیدم ولی نوجوانی هیجانی و نادان بودم و راز این نگرانی را درک نمی کردم. حالا همه اوقاتم را در پاتوق های استعمال مواد مخدر می گذراندم و با پول هایی که مادر بزرگم در اختیارم می گذاشت موادمخدر می خریدم. طولی نکشید که به ۱۸سالگی نرسیده،یک معتاد حرفه ای بودم و انواع موادمخدر سنتی و صنعتی را تجربه می کردم اما در یکی از روزهای پاییزی ناگهان مادر بزرگم دچار سکته قلبی شد و قبل از رسیدن به بیمارستان از دنیا رفت. دیگر همه امیدم را از دست دادم و به نوجوانی سرگردان و آواره تبدیل شدم. آن قدر برای تامین مخارج اعتیادم از بستگان و آشنایانم پول گرفته بودم که دیگر دروغ هایم نیز تاثیری در رفتارهای آن ها نداشت و هیچ کس به من توجهی نمی کرد. همه می دانستند که من فقط برای تامین مواد مخدر سوگندهای دروغ می خورم وکسی حرف هایم را باور نداشت. هیچ کدام از اقوام مرا به منزلشان راه نمی دادند چرا که می دانستند در اولین فرصت به لوازم منزل یا وجوه نقدی آن ها دستبرد می زنم!

در این وضعیت سر از پاتوق ها درآوردم و در ۱۸سالگی کارتن خواب شدم. همه دوستان قدیمی و حتی همسایگانمان از من فرارمی کردند و اجازه نمی دادند حتی فرزندانشان به من نزدیک شوند! از شدت خماری پلک هایم را نمی توانستم باز نگه دارم و تنها از طریق جمع آوری زباله های پلاستیکی بخشی از هزینه های اعتیادم را جبران می کردم ولی در همین حال سرقت های خرد هم انجام می دادم تا گرسنه نمانم! ضایعات را به مالخران می فروختم و بیشتر اوقات در قبال فروش آن ها، مواد مخدر می گرفتم! هر روز مقدار مصرفم بالاتر می رفت و من کمتر می توانستم ضایعات جمع آوری کنم! دراین میان وقتی درون گاری زباله شهرداری مشغول جمع کردن ضایعات بودم ناگهان یک کارتن خواب دیگر هم به آن جا آمد و مقداری از ضایعات را جمع کرد. من هم که از شدت خماری حال طبیعی نداشتم به او اعتراض کردم که نباید از میان زباله های من،پلاستیک جمع کند! و این گونه درگیری بین ما شدت گرفت تا حدی که به کتک کاری انجامید! من هم که گاری زباله را مال خودم می دانستم با چوب به سرکارتن خواب دیگر کوبیدم که ناگهان نیروهای گشت از راه رسیدند و ما را در حالی به کلانتری آوردند که تعدادی لوازم سرقتی نیز درون کیسه همراهم بود اما ای کاش ...

با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد)با آغاز تحقیقات پلیسی برای کشف سرقت های احتمالی دو جوان کارتن خواب، بررسی های روان شناختی نیز برای رهایی آنان از گرداب خطرناک مواد افیونی ادامه یافت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس خراسان رضوی

وبگردی