عروس 14 ساله به جای حجله به کف خیابان رفت تا دزدی کند / سرنوشت عجیب یک ازدواج

به گزارش رکنا، این ها بخشی از اظهارات زن ۲۰ ساله سابقه داری است که بازهم به جرم سرقت توسط نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده بود.

او در حالی که بیان می کرد از رفتارها وتصمیم های گذشته ام بسیار پشیمانم به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم خواربارفروشی کوچکی در محل زندگی مان داشت و مادرم نیز خانه بود اما همواره با مشکلات اقتصادی دست به گریبان بودیم به همین خاطر من که فرزند بزرگ خانواده بودم گویی بار سنگینی را روی دوشم احساس می کردم و منتظر بودم به طریقی بتوانم باری از مشکلات خانواده را بردارم.

وقتی به سن ۱۴سالگی رسیدم پدر و مادرم تصمیم گرفتند تا با «هومن»ازدواج کنم. او ۱۰ سال از من بزرگ تر بود و خانواده اش که در همسایگی ما زندگی می کردند رابطه خوبی با مادرم داشتند.«هومن» شاگرد بنا بود ولی من فقط به خاطر خانواده ام با او ازدواج کردم چراکه پدرم قصد داشت یک نان خور از سفره اش کم شود.  خلاصه یک سال بعد فهمیدم شوهرم بر اثر معاشرت با دیگر کارگران ساختمانی در محل کارش به مصرف موادمخدر آلوده شده است وهمان درآمد اندکش هم صرف تهیه مواد مخدر می شد در این شرایط من هم در ۱۶ سالگی به ناچار در یک کارگاه گلدوزی مشغول کار شدم، چون دیگر به سختی روزگار می گذراندیم اما وقتی از سرکار به خانه بازمی گشتم از شدت دردپا و دست هایم خوابم نمی برد.

یک روز «هومن» پیشنهاد داد برای کاهش دردهایم مقداری مواد مصرف کنم ، من هم برای لحظه ای وسوسه شدم و پای بساط او نشستم .دیگر طولی نکشید که معتاد شدم و هرشب در کنار او مواد مصرف می کردم.  حالا دیگر زندگی ما به یک جهنم واقعی تبدیل شده بود و من هم به خوبی نمی توانستم کار کنم. یک شب «هومن»به خانه آمد و از یک درآمد عجیب سخن گفت. او مرا ترغیب می کرد تا با هم به مغازه ها دستبرد بزنیم. اگر چه اول می ترسیدم و قبول نکردم ولی بالاخره مرا راضی کرد.

آن شب با یک وانت اجاره ای به یک مغازه لوازم الکترونیکی دستبرد زدیم. من کشیک می دادم و «هومن» هم مغازه را خالی کرد. چندروز بعد اموال را به مالخران فروخت و برای مدتی همه چیز عالی بود. پول ها را حسابی خرج می کردیم و خوش بودیم اما هنوز یک ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که پلیس به سراغمان آمد .آن ها از طریق دوربین های مداربسته ما را شناسایی کرده بودند و ...

بالاخره راهی زندان شدیم. من یک سال بعد آزاد شدم ولی «هومن»هنوز هم در زندان است و من گاهی به ملاقات حضوری او می روم! ولی بعد از آزادی همه چیز از دست رفته بود. شغلم را از دست دادم و از سوی خانواده ام نیز طرد شدم.هیچ جایی برای زندگی نداشتم در این وضعیت به سراغ یکی از دوستانم رفتم ولی همه آن ها از من فرار می کردند به ناچار از پاتوق ها سردرآوردم و دوباره مصرف مواد را شروع کردم.

در یکی از همین شب ها که در منزل یکی از دوستان معتادم بودم گوشی تلفن و پول هایش را سرقت کردم و شبانه از خانه اش گریختم. در همین حال یک روز فهمیدم که باردار هستم .دیگر هیچ چاره ای جز بازگشت به خانه پدری نداشتم. آن ها هم وقتی اوضاع مرا این گونه دیدند دلشان به رحم آمد و مرا پذیرفتند اما همه چیز موقتی بود .زمانی که دخترم به دنیا آمد آن قدر نحیف وکم وزن بود که مدتی او را در دستگاه گذاشتند تا رشد کند. بعد از آن دوباره خماری اذیتم می کرد. ولی پدرم پول نمی داد او هم از این شرایط خسته شده بود که یک روز گفت:حالا فرزندت به دنیا آمده است خودت مخارج اعتیادت را تامین کن! فشار روحی و روانی سختی را تحمل می کردم.

نمی دانم چرا به این جا رسیدم ولی دوباره تصمیم به سرقت گرفتم و از یک فروشگاه تعدادی لباس سرقت کردم . هنوز از مغازه بیرون نرفته بودم که شاگرد مغازه متوجه شد و نتوانستم فرارکنم. دقایقی بعد هم پلیس سررسید و مرا به کلانتری آوردند اما اکنون خیلی پشیمانم از همه چیز! از گذشته ،از انتخاب ها و تصمیم های نادرست! ولی ای کاش ... 

تحقیقات گسترده نیروهای انتظامی با دستور سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد)برای ریشه یابی سرقت های احتمالی دیگر این زن جوان در حالی آغاز شد که وی برای انجام امور مشاوره ای و روان شناختی نیز در اختیار مددکار اجتماعی کلانتری قرارگرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی