عروس سیاه بخت ! / داماد در مرخصی از زندان 2 زن گرفت!

زن جوان در حالی که از روی تخت بیمارستان راهی مرکز انتظامی شده بود با بیان این که من همان عروس سیاه بخت هستم، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: ما ۱۰ فرزندیم که من بزرگ‌ترین دختر خانواده هستم و تا ترم سوم دانشگاه در رشته مدیریت صنعتی درس خواندم.

همه خواهر و برادرانم ازدواج کردند ولی من نتوانستم ازدواج کنم. مادرم خیلی از حرف مردم نگران بود راستش بعد از30 سالگی خودم هم نگران شدم. 35ساله بودم که دوست خواهر کوچکم در دبیرستان شبانه مرا برای ازدواج به برادرش شهرام معرفی کرد.

آن ها گفتند شهرام  2 بار ازدواج کرده و از همسرانش جدا شده است. ما کمی تحقیق کردیم همه ازخانواده او به خوبی یاد می‌کردند مخصوصا از پدرش که معلم بود ولی از شهرام زیاد خوب نمی‌گفتند. با وجود این، پدر شهرام قول داد که پسرش را سر به راه می کند.

خلاصه ما عقد کردیم. هنوز چند ماهی از عقدمان نگذشته بود که شهرام به جرم نپرداختن دیه روانه زندان شد. چرا که همسر سابقش را هدف ضرب و  جرح قرار داده بود. او و مادرش هر روز با من صحبت می کردند. شهرام از زندان زنگ می زد و مدام مرا دلداری می داد.

بعدها معلوم شد که شهرام  ۵ سال  دیگر هم باید به جرم سرقت در زندان باشد. دیگر ناامید شده بودم ولی هر بار مادر او مرا در زندگی نگه می‌داشت. در همین حال خواهر شهرام خودکشی کرد و او که قرار بود برای عروسی مرخصی بگیرد، نتوانست حتی به تشییع جنازه خواهرش برسد.

خلاصه مادر من و پدر شهرام هم از دنیا رفتند ولی او همچنان در زندان بود. مادرش برای این که مرا به زندگی مشترک امیدوار کند برای شهرام مرخصی گرفت و عروسی ما برگزار شد. اما شب بعد از عروسی دوباره شهرام به زندان بازگشت. بالاخره به او عفو خورد و  از زندان آزادی مشروط گرفت.

بعد از آن مادرش با من صحبت کرد که شهرام به بندرعباس برود تا هم کار کند هم بتواند خانه و زندگی درست کند و هم اگر آن جا باشد با دوستان خلافکارش در ارتباط نیست. خلاصه هر طور بود مادر همسرم مرا راضی کرد که شهرام به بندر برود. 2 ماه اول خوب بود ولی از حدود ۳ ماه بعد دیگر  زنگ نمی زد و ارتباطش را با من قطع کرد. هرچه تماس می گرفتم‌ بی فایده بود.

من هم برای این که بتوانم مخارج زندگی ام را دربیاورم به سرکار می‌رفتم تا این که عکس های پروفایلش تغییر کرد. یک سال پیش در خانه نشسته بودم که خانمی با من تماس گرفت. او می‌گفت  نامزد شهرام است و به زودی با هم ازدواج می کنند. به در خانه مادر شوهرم رفتم. او اول منکر شد و بعد که عکس و فیلم ها را نشانش دادم، مدعی شد که شهرام جوان است و خام و گول آن دختر را خورده است.

یک سالی گذشت ... هر چه به در خانه مادر شوهرم می رفتم بی‌نتیجه بود. او می‌گفت شهرام اصلا مشهد نمی آید تا این که  چند روز پیش برادرم اتفاقی شهرام را در خیابان دیده بود و به من گفت من هم به درخانه مادرش رفتم. مادرش اجازه نمی داد من به داخل خانه بروم.

بلند گفتم آمدم تا همسرم را ببینم و با او صحبت کنم. من و خواهر و مادرش با هم درگیر شدیم که یک دفعه شهرام با یک دختر از اتاق بیرون آمد. او مدعی شد که از اول مرا دوست نداشته و الان هم بهتر است به دنبال زندگی خودم بروم. در یک لحظه تمام این چند سال مثل فیلم از مقابل چشمانم گذشت.

تمام حرف ها و تحقیرهایی را که به خاطر شهرام از مردم و خانواده و دوستانم شنیده بودم به خاطر آوردم حتی یک لحظه قیافه مادرم از جلوی چشمانم رد شد. قرص هایی را که چند روز قبل برای درمان بیماری گوارشی از دکتر گرفته‌بودم از کیفم بیرون آوردم و خوردم اما شهرام و خانواده انگار برایشان مهم نبود و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی روی تخت بیمارستان به هوش  آمدم گفتند من مدت طولانی در کوچه بودم تا همسایه ها بالاخره با اورژانس و پلیس تماس گرفتند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. اما ای کاش ...

 با صدور دستوری از سوی سرگرد احمد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد ) بررسی های قانونی در این باره آغاز شد.

کدخبر: 1040634 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟