زندگی مرد جوان با هیولای سیاه در مشهد / آبروی دخترم را هم در مدرسه شان بردم کمکم کنید + جزییات
رکنا : یک روز انبار لوازم یکی از مراکز مذهبی دچار آتش سوزی شدکه من هم برای خاموش کردن شعلههای آتش به آن جا رفتم ولی وقتی دیدم همکارم تجربه کافی ندارد خودم شیلنگ آب را به دست گرفتم و دل به شعلههای آتش زدم اما ...
به گزارش رکنا ، «قنبرعلی» مرد بازنشسته ۵۰ ساله که مدعی بود حدود 2ماه قبل از دام« هیولای سیاه» گریخته است و دیگر قصد ندارد به مسیر استعمال شیره و تریاک بازگردد، درباره قصه زندگی خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در یکی از روستاهای خراسان رضوی به دنیا آمدم و تا کلاس اول راهنمایی درس خواندم.
پدرم نیز در روستا زمینهای کشاورزی داشت و بیشتر زعفران کاری میکرد اما من آرزوهای زیادی در سر میپروراندم و دوست داشتم خیلی زود پیشرفت کنم و به درجات بالاتر و اقتصادی برسم! با این وجود به خاطر دوری مدرسه محل تحصیلم که در یک روستای دیگر بود، ترک تحصیل کردم و با کمک پدرم شاگرد راننده کامیون شدم. مدتی بعد وقتی به سن قانونی رسیدم گواهینامه پایه یک را هم گرفتم و خودم به عنوان راننده روی کامیونهای دیگران به صورت سرویسی یا روزمزدی کار میکردم.
در همین روزها بود که یکی از رانندگان در دور همنشینی جادهای مدعی شد به خاطر آن که شیره و تریاک مصرف میکند ساعات بیشتری میتواند به رانندگی ادامه بدهد و به همین خاطر درآمد بیشتری از من دارد! من هم که در آن سن و سال محو چرب زبانیها و ادعاهای عجیب و غریب او شده بودم حرفهایش را باور کردم و این گونه به همراه «قدرت» پای بساط شیره کشی نشستم و با این «هیولای سیاه» خو گرفتم.
آن زمان حتی نمیفهمیدم که او اگر درآمدی بیشتر از من داشته باشد باز هم چند برابر آن را صرف خرید مواد مخدر میکند خلاصه این گونه معتاد شدم و بعد هم ازدواج کردم .حدود ۱۴ سال قبل یکی از دوستان پدرم به روستا آمد و از من خواست برای پیشرفت در امور زندگی به مشهد مهاجرت کنم .من هم خیلی زود منزل نقلی را در حاشیه شهر مشهد اجاره کردم و در یکی از مراکز غیرتی مشغول به کار شدم و در ضمن به تحصیلاتم نیز ادامه دادم طولی نکشید با کمک و یاری مهندسان به صورت تجربی در امور نقشه برداری هم فعالیت میکردند ولی آرام آرام در مرکز اطفای حریق آن سازمان استخدام شدم این در حالی بود که تحصیل در دانشگاه را نیز تمام کرده بودم ولی احساس میکردم همکارانم به اعتیاد من مشکوک شدهاند. در یکی از همین روزها بود که انبار لوازم یکی از مراکز مذهبی دچار آتش سوزی شد و من که همکارم را کم تجربه میدیدم خودم دل با شعلههای آتش زدم و زبانههای آتش را در حالی خاموش کردم که خودم نیز صدمه دیدم آن جا بود که ماموران یکی از مراکز نظارتی به سراغم آمدند و مرا به آزمایش اعتیاد فرستادند!
خلاصه ۱۵ روز مهلت ترک اعتیاد به من دادند و من هم مصرف مواد را کنار گذاشتم اما 2روز بعد از منفی شدن آزمایش اعتیاد دوباره «هیولای سیاه» را درآغوش گرفتم و به مسیر تباهی خودم ادامه دادم تا این که حدود 2 ماه قبل دختر کوچکم به من گفت: بابا همکلاسیهایم میگویند پدرت معتاد است! من هم خجالت میکشم! این جمله دخترم روح و روانم را به هم ریخت و ساعتی به حال خودم گریستم بعد هم تصمیم گرفتم این بار برای همیشه از دام این هیولای وحشتناک فرار کنم اماای کاش...
اقدامات مشاورهای و روانشناختی برای رهایی این مرد از چنگ اعتیاد با دستور ویژه سرگرد احمد آبکه(رئیس کلانتری توجه شمالی مشهد) درحالی آغاز شد که وی معتقد بود سرگذشتش میتواند درس عبرتی برای دیگران باشد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر