این زن عشق اول شوهرم بود / طلاق گرفت و زندگی ام را نابود کرد

به گزارش رکنا، دست‌هایش را به هم می‌فشرد و زیر لب تکرار می‌کرد : خدایا چه کار کنم. 

دقایقی بعد زن ۲۹ساله در گفتگو با مشاور دایره اجتماعی کلانتری گفت: شوهرم قبل از آن که با من ازدواج کند خاطرخواه دختری بوده است.  از این موضوع خبر نداشتم. 

او که بعد از ازدواج دختر مورد علاقه اش شکست عشقی  خورده بود سراغ من آمد و با حرف‌های احساسی اش خام شدم.

در فضای مجازی مدتی در ارتباط بودیم ، چند بار هم بیرون رفتیم. 

خواستگاریم آمد. پدرم از همان لحظه اول مخالفت خودش را اعلام کرد. 

گوشم بدهکار حرف هیچ‌کس نبود. پافشاری کردم. احترام او و مادرم را زیر پا گذاشتم .

جلوی برادرم ایستادم و گفتم به شما هیچ ارتباطی ندارد. 

 خانواده‌ام کوتاه آمدند و با پسری که می گفت چشم‌هایت را ببند و تصور کن تو را با یک کالسکه و اسبی یال بلند به قصرخوشبختی می برم ازدواج کردم.

دوران عقدمان کوتاه،  اما شیرین و رویایی بود. 

من از همه خواسته‌هایم گذشتم و با برگزاری جشنی ساده زندگی مشترک خود را آغاز کردیم .

همه  سعی و تلاشم این بود خرج اضافی روی دستش نگذارم .

خودم هم در خانه  کار می‌کردم  و می خواستم کمک خرج باشم.

ما صاحب یک فرزند شدیم.  دختر شیرین زبانی که همه دنیای من در اون خلاصه می‌شود. 

نزدیک ۴ سال از زندگی ما گذشت.

رفتار شوهرم تغییر کرده بود. با ایرادهای جور وا جور ، تیپ و قیافه ام و حتی خانواده ام را به تمسخر می‌گرفت. 

از رفتارش خیلی عذاب می‌کشیدم .

ولی نمی‌دانستم علت این کارها چیست.

خواهرش لو داد او خاطرخواه کسی بوده و حالا که آن زن از همسرش جدا شده احتمال دارد دوباره ... .

باور نمی‌کردم چه می‌شنوم. از طرفی رو نداشتم خانه پدرم‌بروم.

چه می‌توانستم بگویم خودم خواسته بودم .‌

او را زیر نظر گرفتم. حدس خواهر شوهرم درست بود. با چشم‌های خودم دیدم  زنی را سوار ماشینش کرده و دور می‌زنند. 

خون دل خوردم و هیچ نگفتم. 

فقط خواهر شوهرم می‌دانست و من حتی آبروی او را جلوی مادر و پدرش حفظ کردم. 

به رویش نیاوردم چه کاری کرده است. خرجی نمی‌داد. می‌گفت کاروبار رونق ندارد.

من با این رفتارها شکستم ، خرد شدم و تمام احساسات و عواطفم خشکید. 

یک سال فقط و فقط خودم را با کاری که در خانه می‌کردم و عشقی که به فرزندم داشتم مشغول کرده بودم. 

باز هم به رویش نیاوردم چه بلایی سر زندگی مان آورده است. 

من دوستش داشتم .می‌خواستم احترامش خرد نشود ، ولی او... .

شاید یک سال و نیم حتی به چشم‌هایم نگاه نکرد و سرش را مثل کبک زیر برف کرده بود. 

خواهر شوهرم می‌گفت نفرینش کن. دلم نمی‌آمد.

 یاد روزهایی می‌افتادم برایم شعر می‌خواند و قهقهه می‌زد و ادا اطوار در می‌آورد. 

یاد لحظه‌هایی که با هم در پارک قدم می‌زدیم ، دست‌های هم را می‌گرفتیم و می‌گفت لحظه‌ای طاقت دوری ام را ندارد.

من آن قدر جوش زدم و غصه خوردم که بیماری سراغم آمد .

پدر و مادرم  با اطلاع از بیماری ام مثل دو فرشته  آمدند، کنارم بودند و برایم سوختند. 

من یک کلمه از کارهای شوهرم به زبان نیاوردم.

راست می‌گویند در همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد. 

امروز خبردار شدم شوهرم را دستگیر کرده اند. 

با عجله خودم را رساندم. سرش را پایین انداخته بود. 

بعد از این همه بی‌مهری به چشم‌هایم نگاه کرد. 

اشک‌هایش را پاک کردم و گفتم تو ، اینجا این زن؟

گفت برایت توضیح می‌دهم. 

حرفش را قطع کردم و گفتم من تمام این مدت خبر داشتم که تو... .

آن زن ، مرتکب جرم سنگینی شده و پای شوهرم هم در این پرونده گیر است. 

نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم . یک زن مگر چقدر طاقت دارد؟

رو برگرداندم . صدایم زد .نمی‌خواستم دوباره به چشمانش نگاه کنم ، دلم نیامد.

گفتم بعضی چیزها ، بعضی حرف‌ها ، بعضی قول و قرارها احترام و حرمت دارند، قیمت دارند. 

در حالی که گریه می‌کرد گفت دوستت دارم. 

سرم‌ را  تکان دادم و آرام گفتم من هم دوستت دارم. 

نمی‌خواهم زندگی ام خراب شود.  الان پدر شوهرم در راه است. نگران هستم مبادا غرور شریک زندگی ام خرد شود. 

امیدوارم به اشتباه خودش پی برده باشد. 

ببخشید بغض گلویم را فشار می‌دهد و نمی‌توانم ادامه بدهم. 

سرش را پایین انداخت و صورتش را با دستانش  پنهان کرد تا کسی اشک‌هایش را نبیند. 

همسرش  آن سوتر نشسته بود و اشک ریخت. 

صدایش می‌زد و تکرار می‌کرد من اشتباه کردم . مرا ببخش.

غلامرضا تدینی