دیکتاتوری کرونا در جهان

به گزارش رکنا، یادداشت " هرگز نباید به «شرایط عادی» برگردیم" نوشته پیتر بیکر که در گاردین منتشر شد، نشان می‌دهد که در شرایط بحران، از جمله اپیدمیک شدن یک بیماری چه اتفاقاتی رخ می‌دهد که بعدها می‌تواند کاملا نهادینه شود. این گزارش را محمد معماریان ترجمه و توسط ترجمان منتشر شده است:

احساس می‌کنیم همه‌چیز تازه و باورنکردنی و سهمگین است. گاهی احساس می‌کنیم انگار دوباره به یک خواب قدیمی و تکرارشونده پا گذاشته‌ایم. از یک منظر هم همین‌جور است. قبلاً این وضع را دیده‌ایم، هم در تلویزیون و هم در فیلم‌های پرفروش سینما. تقریباً می‌دانستیم که اگر بیاید چه شکل و شمایلی خواهد داشت. از قضا، همین هم موجب شده مواجهه‌مان با این پدیده غریب‌تر شود، نه آشناتر.

هر روز خبر تحولاتی می‌رسد که تا همین ماه فوریه محال به نظر می‌آمدند، چیزهایی که منطقاً باید ظرف چند سال رُخ می‌داد، نه چند روز. صفحۀ اخبار را به‌روز می‌کنیم، نه به‌خاطر این حس مدنی که پی‌گیری اخبار مهم است، بلکه چون از به‌روزرسانی آخر تا الآن یک عالَم اتفاق افتاده است. این تحولات چنان سریع پیش می‌آیند که بعید است یادمان بماند چقدر رادیکال‌اند.

تصور کنید چند هفته پیش بود و کسی به شما می‌گفت: ظرف یک ماه، مدارس تعطیل می‌شوند. تقریباً همۀ دورهمی‌های عمومی لغو می‌شوند. صدها میلیون نفر در سراسر دنیا بیکار می‌شوند. حکومت‌ها تقریباً بزرگ‌ترین بسته‌های محرّک اقتصادی تاریخ را روانۀ بازار می‌کنند. در برخی نقاط، مالکین اجاره نمی‌گیرند یا بانک‌ها اقساط رهن را نمی‌گیرند، و بی‌خانمانان اجازه می‌یابند رایگان در هتل‌ها بمانند. پرداخت مستقیم درآمد پایه توسط حکومت‌ها تجربه می‌شود. نواحی گسترده‌ای از دنیا، هرکدام با قدری اجبار و سقلمه‌زنی، در یک پروژۀ مشترک همکاری می‌کنند: حفظ حداقل دو متر فاصله با همدیگر در صورت امکان. آیا باورتان می‌شد که چه می‌شنوید؟

آنچه سرگیجه‌آور شده، فقط حجم و سرعت رخدادها نیست. بلکه این حقیقت هم هست که عادت کرده‌ایم بشنویم دموکراسی‌ها قادر نیستند به سرعت (یا اصلاً) چنین گام‌های بزرگی بردارند. ولی این ماییم و این اوضاعمان. نیم‌نگاهی به تاریخ روشن می‌کند که بحران‌ها و فاجعه‌ها مداوماً زمینه‌ساز تغییر شده‌اند، آن‌ هم اغلب تغییراتی که وضع را بهتر کرده‌اند. همه‌گیر شدن آنفولانزا در سال ۱۹۸۱ به خلق ادارات سلامت ملی در چندین کشور اروپایی کمک کرد. دو بحران دوقلوی رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم، زمینه‌ساز دولت رفاه مدرن شدند.

ولی بحران‌ها می‌توانند جوامع را راهی مسیرهای تیره و تار هم بکنند. پس از حملات تروریستی یازده سپتامبر، نظارت حکومتی بر شهروندان ناگهان فوران کرد، و جورج دابلیو. بوش جنگ‌های جدیدی راه انداخت که کِش آمدند و به اشغال‌گری‌های نامحدود تبدیل شدند. (هم‌اکنون که مشغول نگارش این نوشته‌ام، تلاش اخیر آمریکا برای کاستن از حضور نظامی‌اش در افغانستان، ۱۹ سال پس از حمله به این کشور، بواسطۀ مشکلات مرتبط با ویروس کرونا کُند شده است). یک بحران اخیر دیگر، سقوط مالی سال ۲۰۰۸، به‌گونه‌ای حل‌وفصل شد که بانک‌ها و مؤسسات مالی (با هزینه‌ای گزاف برای حکومت) به حالت رایج پیش از مبادلات نقدی بازگشتند، و پولی که حکومت‌های سراسر دنیا خرج خدمات عمومی می‌کردند کاهش یافت.

چون بحران‌ها به تاریخ شکل می‌دهند، صدها متفکر تمام عمرشان را وقف مطالعۀ این کرده‌اند که اوراق کتاب یک بحران چطور ورق می‌خورند. این پژوهش‌ها (که می‌توانیم اسمشان را «مطالعات بحران» بگذاریم) نشان می‌دهند که وقتی یک اجتماع دچار بحران می‌شود، واقعیت بنیادین آن اجتماع چگونه آشکار می‌گردد. چه‌کسی بیشتر و چه‌کسی کمتر دارد. قدرت دست کیست. مردم چه‌چیز را ارج می‌نهند و از چه‌چیز می‌هراسند.

در چنین بُرهه‌هایی معلوم می‌شود که شکاف‌های جامعه واقعاً چقدر شکافته هستند، آن‌ هم اغلب در قالب تصاویر یا داستان‌های کوتاه نفس‌گیر. شرکت‌های هواپیمایی تعداد زیادی هواپیمای خالی یا تقریباً خالی را به پرواز درمی‌آورند، صرفاً چون می‌خواهند جای خود را در خطوط اصلی هوایی حفظ کنند. گزارش‌هایی آمده که پلیس فرانسه به بی‌خانمان‌ها شلیک کرده چون در طول قرنطینه، بیرون خانه بوده‌اند. به زندانی‌های ایالت نیویورک کمتر از یک دلار در ساعت می‌دهند تا بطری‌ها را از مواد ضدعفونی‌کنندۀ دست پُر کنند، موادی که خودشان اجازۀ استفاده ندارند (چون الکل دارد)، آن‌ هم در زندانی که سوپ رایگان نمی‌گیرند و باید آن را در مغازۀ زندان بخرند.

اما فاجعه‌ها و مواقع اضطراری فقط وضع واقعی دنیا را روشن نمی‌کنند. آن‌ها تار و پود وضع عادی جامعه را می‌گسلند. از میانۀ آن شکافی که باز می‌شود، ما هم نیم‌نگاهی به امکان شکل‌گیری دنیاهای دیگری می‌اندازیم. برخی از متفکرانی که فاجعه‌ها را مطالعه می‌کنند، بیشتر بر مشکلات احتمالی تمرکز دارند. دیگران قدری خوش‌بین‌ترند و فاجعه‌ها را نه‌تنها در قالب آنچه از دستمان می‌رود، بلکه همچنین در قالب آنچه شاید به دستمان بیاید صورت‌بندی می‌کنند. صدالبته هر فاجعه‌ای با سایر فاجعه‌ها فرق دارد، و با انتخاب یکی از آن دو گزینه مواجه نیستیم، چون سود و ضرر معمولاً همزیست‌اند. با گذر ایام است که حدّ و مرز دنیای جدیدی که رفته‌رفته به آن وارد می‌شویم، روشن می‌شود.

•••

دیدگاه بدبینانه می‌گوید که در فاجعه، هرچه بد بود بدتر می‌شود. آن‌هایی که فاجعه‌ها (و خصوصاً بیماری‌های عالم‌گیر) را مطالعه می‌کنند، از میل این پدیده‌ها به تشدید بیگانه‌هراسی و یافتن بلاگردان بر اساس تمایلات نژادپرستانه باخبرند. در قرن چهاردهم میلادی که مرگ سیاه گریبان‌گیر اروپا شد، شهرها و شهرک‌ها دروازه‌های خود را به روی بیرونی‌ها بستند، و به اعضاء «نامطلوب» جامعه حمله‌ور شدند، آن‌ها را تبعید کردند و کشتند، که اغلبشان یهودی بودند. در سال ۱۸۵۸، یک دسته از اوباش در نیویورک‌سیتی به زور وارد یک بیمارستان قرنطینۀ مخصوص مهاجران در جزیرۀ استتن شدند، گفتند همه آنجا را ترک کنند و سپس بیمارستان را آتش زدند، چون می‌ترسیدند که وجود آن بیمارستان مردم آن شهر را به خطر ابتلاء به تب زرد بیاندازد. ویکی‌پدیا هم‌اکنون صفحه‌ای را به جمع‌آوری مثال‌های «بیگانه‌هراسی و نژادپرستی مرتبط با بیماری عالم‌گیر ویروس کرونا سال ۲۰-۲۰۱۹» از بیش از ۳۵ کشور اختصاص داده است: از شماتت گرفته تا ضرب و جرح.

مایک دیویس، تاریخ‌نگار مشهور آمریکایی که واقعه‌نگار فاجعه‌هایی بوده که در دامن جهانی‌سازی رشد کرده‌اند، می‌گوید: «در یک دنیای کاملاً عقلانی، لابد فرض می‌کنید که یک بیماری عالم‌گیر بین‌المللی به بین‌المللی‌گرایی بیشتر منجر شود». به نظر دیویس که کتابی دربارۀ آنفولانزای مرغی در سال ۲۰۰۵ نوشت، بیماری‌های عالم‌گیر یک مثال عالی از آن نوع بحران‌هایی‌اند که سرمایه‌داری (به‌خاطر جابجایی مُدام مردم و کالاها در آن) در برابرشان آسیب‌پذیر است، اما آن ذهنیت سرمایه‌دار (که نمی‌تواند چیزی جز سود ببیند) از پرداختن به آن‌ها عاجز است. «در یک دنیای عقلانی، ما باید تولید ملزومات اساسی (کیت‌های آزمایش، ماسک‌ها، دستگاه‌های تنفس) را نه‌تنها برای خودمان بلکه برای کشورهای فقیرتر هم بالا می‌بُردیم. چون این جنگ همۀ ماست. ولی این دنیا که قرار نیست حتماً عقلانی باشد. پس دیوسازی و مطالبۀ منزوی‌سازی، فراوان خواهد بود. که به معنای مرگ بیشتر و رنج بیشتر در سراسر دنیاست».

در ایالات متحده، رییس‌جمهور ترامپ سخت تلاش کرده که ویروس کرونای جدید را «بالذات» چینی جلوه دهد، و این بیماری عالم‌گیر را بهانه‌ای برای سخت‌گیری در مرزها و پذیرش تعداد کمتری از پناه‌جویان کند. مقامات، اندیشکده‌ها و خروجی‌های رسانه‌ای جمهوری‌خواه مدعی شده‌اند یا به تلویح گفته‌اند که این ویروس، یک سلاح زیستی چینی دست‌ساز انسان است. برخی از مقامات چینی هم به نوبۀ خود این نظریۀ توطئه را مطرح کرده‌اند که بیماری از طریق سربازان آمریکایی به چین رسید. در اروپا، نخست‌وزیر مجارستان ویکتور اوربان اخیراً اعلام کرد: «ما درگیر جنگی شده‌ایم که دو جبهه دارد: یک جبهه اسمش مهاجرت است، و دیگری به ویروس کرونا تعلق دارد. این دو منطقاً به هم مرتبطند چون هر دو با تحرّک منتشر می‌شوند».

وقتی درگیر جنگ هستی، باید دشمنت را هرقدر که می‌شود بهتر بشناسی. ولی در بحبوحۀ بحران، بعید نیست ابزارهای نظارتی‌ای نصب کنیم بی‌اینکه به آسیب درازمدتشان بیاندیشیم. "شوشانا زوبوف"، دانش‌پژوه و مؤلف کتاب "عصر سرمایه‌داری نظارتی"، به من خاطرنشان کرد که پیش از یازده سپتامبر، حکومت ایالات متحده در حال طراحی مقررات جدی‌ای بود که به کاربران وب حق انتخاب واقعی می‌داد که اطلاعات شخصی‌شان چطور مصرف شود یا نشود. زوبوف می‌گوید: «ولی ظرف چند روز، دغدغه عوض شد: از چگونه این شرکت‌هایی را که به هنجارها و حقوق حریم‌خصوصی تعرّض می‌کنند تنظیم و تعدیل کنیم؟ رسیدیم به اینکه چطور این شرکت‌ها را بپروریم و محافظت کنیم تا بتوانند داده‌ها را برای ما جمع کنند؟»

آن حکومت‌هایی که مایلند رصد روزبه‌روز شدیدتری بر شهروندان‌شان داشته باشند، و آن شرکت‌هایی که می‌خواهند با این کار پولدار شوند، بعید است بحرانی عالی‌تر از یک بیماری عالم‌گیر به مخیله‌شان خطور کند. این ایام در چین پهپادها دنبال کسانی می‌گردند که ماسک صورت نزده‌اند؛ وقتی آن‌ها را پیدا می‌کنند، بلندگوی داخلی‌شان سرزنش پلیس را پخش می‌کند. آلمان، اتریش، ایتالیا و بلژیک، همگی از داده‌های شرکت‌های بزرگ مخابراتی (داده‌هایی که فعلاً گمنام‌سازی شده‌اند) استفاده می‌کنند تا جابجایی آدم‌ها را رصد کنند. در اسرائیل، آژانس امنیت ملی اکنون اجازه یافته به سوابق تلفن فرد مبتلا دسترسی یابد. کرۀ جنوبی با ارسال پیامک به مردم، افراد بالقوه مبتلا را معرفی کرده و می‌گوید که کجاها بوده‌اند.

همۀ ابزارهای نظارتی بالذات بدخیم نیستند و بعید نیست ابزارهای جدید فناورانه بالاخره نقش مثبتی در مبارزه با ویروس داشته باشند، اما زوبوف نگران است که این اقدامات اضطراری «دائمی» شوند، یعنی چنان در زندگی روزمره جا خوش کنند که هدف اصلی‌شان را فراموش کنیم. قرنطینه موجب شده بسیاری از ما، که در خانه‌هایمان به رایانه‌ها و تلویزیون‌هایمان چسبیده‌ایم، بیش از پیش به شرکت‌های بزرگ فناوری وابسته شویم. بسیاری از همین شرکت‌ها نیز می‌کوشند حکومت را متقاعد کنند که یک عنصر حیاتی در راه‌حل مشکل فعلی‌مان هستند. شایسته است که بپرسیم آن‌ها چه منفعتی می‌برند. وازوکی شاستری، محقق چتهام هاوس که روابط متقابل میان فناوری و دموکراسی را مطالعه می‌کند، می‌گوید: «بعید است حقوق حریم‌خصوصی در ذهن مردمی بماند که با چیزی مثل یک بیماری عالم‌گیر دست و پنجه نرم می‌کنند. وقتی مقیاس کار یک سیستم بزرگ شود، کوچک کردنش تا رسیدن به مقیاس سابق می‌تواند بسیار دشوار شود. و آنگاه شاید برای کاربردهای دیگری استفاده شود».

ظرف چند هفته، هر دو نخست‌وزیر اسرائیل و مجارستان عملاً اختیار پیدا کرده‌اند با فرامین خود حکم‌رانی کنند، بی‌آنکه دادگاه یا قوه‌های مقننه در کارشان دخالت کنند. در این میانه، لایحۀ اخیر ویروس کرونا که انگلستان مطرح کرده است، به پلیس و افسران مهاجرت اختیار می‌دهد که افراد مشکوک به انتقال ویروس را دستگیر و بازداشت کنند تا بتوان آن‌ها را تست کرد، و این اختیارات تا دو سال دیگر پابرجا هستند. از زمان همه‌گیر شدن بیماری، وزارت دادگستری ایالات متحده از کنگره تقاضای تصویب قانون جدیدی کرده است که در شرایط اضطراری فرآیند رسیدگی دادگاه را معلق کنند، که بدین‌ترتیب امکان آن وجود دارد که افراد به زندان بروند بی‌آنکه بتوانند رسماً اعتراض کنند. کوین بلو، عضو نتپل که یک گروه متمرکز بر حق اعتراض در انگلستان است، می‌گوید: «مایی که کار پلیس را دنبال می‌کنیم، می‌دانیم چه می‌شود. این قدرت‌ها نهادینه می‌شوند، و در ایام خاص خود هم معقول به نظر می‌آیند. و بعد، به سرعت، برای اهداف دیگری استفاده می‌شوند که هیچ ربطی به دموکراسی یا ایمنی عمومی ندارند».

در پی افزایش موارد شیوع جهانی بیماری آنفولانزا، یک تیم از مورخان و اخلاق‌شناسان پزشکی که اتحادیۀ آزادی‌های مدنی آمریکا گرد هم آورده بود، در گزارشی در سال ۲۰۰۸ پیرامون جنبه‌های حقوقی واکنش‌های حکومتی به بیماری‌های همه‌گیر، شکایت کرد که حکومت یک عادت رایج پیدا کرده، آن ‌هم عادتی که به نظر آن‌ها پس از یازده سپتامبر مرتب تکرار می‌شود: حکومت با ذهنیتی سراغ مشکلات سلامت عمومی می‌رود که بیشتر مناسب یافتن مجرمان است. به گفتۀ آن‌ها، این ذهنیت شکّاک در نهایت بیش از همه بر اقلیت‌های نژادی و فقرا اثر می‌گذارد. تاکتیک‌هایی از این قبیل شاید مبارزه با بیماری را دشوارتر کنند چون یک دیوار محکم بی‌اعتمادی میان حکومت و شهروندان بنا می‌کنند. به تعبیر آن گزارش: «به‌جای بیماری، مردم به دشمن تبدیل می‌شوند».

یک مکتب فکری دیگر هم هست که در نگاه به بحران، بارقه‌ای از فرصت و امکان می‌بیند. البته سقوط مالی سال ۲۰۰۸ برای متفکران این اردوگاه هراس‌انگیز است. اما با اینکه ماجرای سال ۲۰۰۸ به شکست منجر شد (چون عموم مردم چیزهای زیادی از دست دادند و عده‌ای اندک سود بُردند)، ویروس کرونا می‌تواند باب پیشرفت سیاسی را بگشاید.

ربکا سولنیت، نویسندۀ آمریکایی و یکی از خوش‌بیان‌ترین محققان بحران‌ها و پیامدهایشان، گفت: «به نظرم، نسبت به زمانی که هنوز عواقب سقوط مالی ۲۰۰۸ را ندیده بودیم، خیلی فرق کرده‌ایم. ایده‌هایی که سابقاً چپ‌گرا حساب می‌شدند اکنون به نظر تعداد بیشتری از مردم معقول می‌آیند. زمینه‌ای برای تغییر فراهم شده که قبلاً در دست نبود. این یک گشایش است».

استدلال آن‌ها، به بیان ساده، از این قرار است: ویروس کرونا نشان داد که وضع موجود سیاسی، ورشکسته است. مدت‌ها پیش از آنکه خبر ویروس کرونا به گوش کسی رسیده باشد، مردم در اثر بیماری‌هایی می‌مردند که پیش‌گیری و درمانشان را بلد بودیم. در جامعه‌های سرشار از ثروت، مردم زندگی‌های پرمخاطره‌ای داشتند. کارشناسان به ما می‌گفتند که شبح چه تهدیدهای فاجعه‌باری (از جمله بیماری‌های عالم‌گیر) در افق دیده می‌شود، و تقریباً هیچ کاری نکردیم که آماده‌شان شویم. در همین حال، اقدام‌های شدیدی که حکومت‌ها در چند هفتۀ اخیر انجام داده‌اند، شاهدی بر آن است که دولت به‌واقع چقدر قدرت دارد: یعنی وقتی که حکومت می‌فهمد باید جسورانه وارد عمل شود وگرنه ممکن است اساساً نامشروع جلوه کند، چه کارها که می‌تواند بکند، و آن ‌هم چقدر سریع! همان‌طور که پانکاج میشرا اخیراً نوشت، «باید فاجعه‌ای پیش می‌آمد تا دولت وظیفۀ اصلی‌اش یعنی حفاظت از شهروندان را به عهده بگیرد».

در جریان اصلی سیاست‌ورزی، سال‌ها این حرف متعارف در باب همه‌چیز (از خدمات سلامت تا مخارج معاش پایه مانند خانه) گفته می‌شد که: اگر هم دنیا مشکلات خاص خود را داشته باشد، مداخلۀ گستردۀ حکومتی یک راه‌حل عملی و شدنی نیست. در عوض به ما می‌گفتند که آنچه بهتر از همه ثمر می‌دهد، راه‌حل‌های «بازار» است که نقش بزرگی برای شرکت‌هایی قائل می‌شوند که عامل انگیزه‌بخششان ایده‌های منسوخی مثل «خیر جمعی» نیست، بلکه میل به سودآوری است. اما بعد شیوع ویروس آغاز شد، حکومت‌ها چند هزار میلیارد دلار طی چند روز خرج کردند (و حتی تا آنجا پیش رفتند که مستقیم به شهروندان‌شان چک بدهند)، و ناگهان فهم و حسمان نسبت به پرسش «راه‌حل‌های کاربردی و شدنی» عوض شد.

از این منظر، وظیفۀ امروز این نیست که با ویروس بجنگیم تا به روند معمول برگردیم، چون آن روند معمول فی‌المجلس فاجعه‌بار بود. بلکه هدف این است که با ویروس بجنگیم، و در این مسیر آن روند معمول را به چیزی انسانی‌تر و ایمن‌تر تبدیل کنیم.

سولنیت در کتاب بهشتِ بناشده در جهنم (۲۰۰۹) با موردکاوی فاجعه‌ها (از جمله زلزلۀ مکزیکوسیتی در سال ۱۹۸۵ و حملات تروریستی سال ۲۰۰۱ و طوفان کاترینا) استدلال کرد که وضعیت اضطراری صرفاً بُرهه‌ای نیست که هرچه بد بود بدتر شود، یا مردم لاجرم هراسان‌تر و شکّاک‌تر و خودمحورتر شوند. او نشان داد که فاجعه‌ها به چه طریقی، حتی در میانۀ خُسران و درد، باب ذخایر ابتکار و همبستگی و ارادۀ موجود در نهاد انسان، و همیان‌های عزم و مسرّت، را می‌گشایند. آن کتاب فراخوان تجلیل از فاجعه نیست، ولی از ما می‌خواهد که توجه کنیم فاجعه چه احتمال‌ها و امکان‌هایی در خود دارد، و چگونه می‌تواند ما را از قید راه و روش‌های قدیم برهاند. در روایت سولنیت، واکنش‌های «رسمی» به فاجعه معمولاً گند می‌زنند چون مردم را جزئی از مشکلی می‌شمارند که باید مدیریت شود، نه عنصر ارزشمندی از راه‌حل آن مشکل.

این سوءمدیریت، گاهی نتیجۀ ناشایستگی است و بس؛ در سایر اوقات، موذیانه‌تر است. نائومی کلاین، نویسندۀ کانادایی، در کتاب دکترین شوک (۲۰۰۷) روایتی تیره و تار از بازی قدرت در بحران ارائه داد. از نگاه کلاین، همیشه ابتدا فاجعۀ شمارۀ ۱ داریم (زلزله، طوفان، مناقشۀ نظامی، رکود اقتصادی)، و بعد نوبت فاجعۀ شمارۀ ۲ می‌رسد: کارهای بدی که متعاقباً صاحبان قدرت سراغشان می‌روند، مثلاً پیش بُردن اجباریِ اصلاحات تند و تیز اقتصادی یا بلعیدن فرصت‌های فراهم‌شده پس از بحران جهت پُر کردن جیب خود، در حالی که مابقی مردم آشفته‌تر از آن‌اند که متوجه شوند. (کلاین گفت که این افراد در حقیقت گاهی فاجعۀ شمارۀ ۱ را مهندسی می‌کنند تا این فرآیند آغاز شود).

خلاف کتاب سولنیت، دکترین شوک نمی‌گوید که وقتی اوضاع به طرز هولناکی خراب می‌شود، تاب‌آوری روزمرۀ مردم چطور و چگونه است. (به‌واقع سولنیت مستقیماً از کلاین انتقاد کرده که چرا به این مسأله نپرداخته است). ولی این دو کتاب مثل دو تکۀ پازل با هم جفت و جورند. هر دو کتاب، بحران را از منظر انتخاب‌های مردم در جریان ماجرا بررسی می‌کنند، نه از منظر آنچه ناگزیر (یا «طبیعتاً») در سیر پیشرفت بحران رُخ می‌دهد. و هر دو کتاب در زمان مناسبی منتشر شدند تا در گفت‌وگوهای سیاسی‌ای نقش‌آفرین شوند که در مخروبۀ پس از سقوط مالی شکل می‌گرفتند.

در سال ۲۰۰۸، چند روز پس از انتخاب اوباما، رییس دفتر او رهم امانوئل حرفی زد که مشهور شد: «نباید بگذارید یک بحران جدی، اسراف شود». چپ‌گرایان امروزی، که اوباما مایۀ سرخوردگی‌شان است، لابد با این حرف موافق‌اند. آن‌ها احساس می‌کنند که در پی بحران‌های اخیر چیزهایی باخته‌اند، و اکنون وقت جبران رسیده است. اگر در مواجهه با یک بیماری عالم‌گیر ما می‌توانیم این‌همه تغییر ظرف چند هفته رقم بزنیم، طی یک سال چه‌ها می‌توانیم بکنیم؟

نزد کسانی که این استدلال را می‌آورند، مقایسۀ سال ۲۰۰۸ و بحران فعلی بسیار جالب است. در مقایسه با بحران مالی که مات و مبهم بود (مثلاً «مبادلۀ نُکول اعتبار» یا «بازفروش تسهیلات»)، فهم ویروس کرونا نسبتاً ساده است. ماجرای کرونا از یک دو جین بحران تشکیل شده که یکی شده‌اند، و همگی فوراً پیش می‌روند، آن‌هم به گونه‌ای که آدم طبعاً می‌فهمد. سیاست‌مداران دارند مبتلا می‌شوند. سلبریتی‌ها دارند مبتلا می‌شوند. دوستان و آشنایان‌تان دارند مبتلا می‌شوند. شاید همه‌مان «در یک جبهه» نباشیم (چون طبق معمول فقرا بدتر ضربه می‌خورند)، ولی آن تشبیه جنگی به مراتب بیشتر به درد وضع امروزمان می‌خورد تا دوران پس از سقوط مالی ۲۰۰۸.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.