ماجرای جالب پسری که مادرش را در «ماه عسل» غافلگیر کرد
رکنا: علیخانی شب گذشته در برنامه «ماه عسل» میزبان پسری بود که در زندگی خود سختیهای زیادی کشید.
احسان سلحشور در بخش ابتدایی گفتگو از زندگی خود گفت: ۹ اسفند ۶۸ در فولادشهر اصفهان به دنیا آمدم و در حال حاضر در اصفهان زندگی میکنم، پدرم کارگر ذوب آهن بود و در خانه سازمانی زندگی میکردیم.
علیخانی گفت: یک سال دیگر مانده تا درگیر سی سالگی شوید وقتی که این مرحله را رد کنید متوجه بحران سی سالگی میشوید و بعد منتظر بحران چهل سالگی هستند.
سلحشور گفت: شما که سی سالگی را سپری کردید بحران داشتید؟
علیخانی گفت: بحران به معنای موضوع ترسناک نه، اما به معنای چالش دورنی بله؛ عدد سه، عدد جدیدی است به محض اینکه کیک فوت میکنید و مثل فیلم ها همه خاطرات را مرور میکنید، سوالات زیادی به ذهنت می آید اما تصور من این است که زندگی عمیقتری بعد از سی سالگی تجربه میکنی چرا که خانواده، جامعه و پیرامون تو فرصت اشتباه برایت قائل نیست و اگر تجربهای بوده در این ده سال دیدی و در حال حاضر دیگر نمیتوانی کاری انجام بدهی.
زمانی که احسان سلحشور متولد میشود تنها خواهر بزرگش را داشت و خواهر کوچکش سال ۷۲ به دنیا آمد. در دوران کودکی آنها همه شرایط رفاهی فراهم نبود و از نظر مالی به جهت شغل پدر در مضیقه بودند.
مصداق رویایی ذهن و پول، سریال «کت جادویی» بود که از جیب های خود پول خارج میکرد و به فکر تمام شدن نبود.فردی درسخوان که در کنار درس، بازیگوش هم بود. احسان سلحشور از علاقه اش به پزشکی گفت و این که به درس برای دستیابی به ثروت علاقمند بود.
سلحشور ادامه داد: آخرین تصویری که از پدرم دارم در شش سالگی است. در آن سال ها متوجه شدم که پدرم بیماری سرطان دارد؛ من اولین بار فهمیدم که سرطان چیز بدی است که می تواند پدرم را از من بگیرید. پزشکی که قرار بود پدرم را درمان کند گفته بود که برای درمان بیماری به پنج میلیون احتیاج است و تمام دارایی خانواده ما یک خانه سازمانی ذوب آهن بود که یک میلیون و دویست تومان بود و نمی توانستیم آن پول را تهیه کنیم. آنجا فهمیدم که پول چقدر مهم است و چقدر دنیا به آدم ها سخت میگیرد که به خاطر نداشتن پول عزیزشان را از دست بدهند. تمام عمرم را حاضرم بدهم و برگردم تا آن پول را تهیه کنم تا پدرم را یک بار دیگر ببینم و صدایش بزنم و برای یکبار هم شده از پدرم پول تو جیبی بگیرم.
علیخانی گفت: البته به فرض این که اگر شما پنج میلیون هم میدادید آیا پدرتان میتوانست نجات پیدا کند، در حال حاضر کسانی هستند که میلیاردها خرج بیمار خود میکنند و جواب نمیگیرند. اما کسی که مبتلا به سرطان می شود اینگونه نیست که با دنیا وداع کند کسانی را دیدهایم که بهبود پیدا میکنند و زندگی را ادامه میدهند.
سلحشور گفت: بیماری پدرم ده سال طول کشید و دوران سختی داشت. داروهای سرطان گران بود و امید ما به حقوق از کار افتادگی پدرم بود که هزینه عادی را هم نمیتوانستیم تامین کنیم.
وی افزود: شب تولد امام رضا (ع) مادرم برای بهبود پدرم خیلی دعا کرد. فردای آن روز من به مدرسه رفتم مدیر مدرسه من را صدا زد و درباره خانوادهام پرسید و بعد با هم به خانه ما آمدیم و متوجه شدم که پدرم فوت کرده است. زمانی که پدرم فوت کرد من اول دبیرستان بودم و احساس کردم همه خانواده نگاهشان به من است چراکه من تک پسر بودم. همیشه به این فکر میکردم باید کاری کنم که نبود پدر را حس نکنند اما ما زندگی راحتی نداشتیم، مادرم تا سن ۶۰ سالگی و من تا دبیرستان مسافرت نرفته بودیم.
سلحشور تصریح کرد: تک پسر بودن در خانواده باعث شد او تلاش کند تا خانواده جای خالی پدر را حس نکنند. کار او سخت بود و حس می کرد تنها حامی خانواده اش است. بنابراین تصمیم گرفت علوم تجربی نخواند و به سمت رشته فنی و حرفهای رفت و در این رشته مشغول شد تا زودتر به کار و حمایت از خانواده مشغول شود.
سلحشور مشغول به تحصیل در رشته کامپیوتر شد و پس از پایان سوم هنرستان و در ۱۸ سالگی با ۵ میلیون پس انداز خانواده، ماشینی میخرد و به مسافرکشی مشغول میشود. پس از مدتی به پیشنهاد دوستش در یکی از روستاهای اصفهان ساندویچی میزند و همزمان مسافرکشی میکند.اما بعد از قبولی در دانشگاه دولتی شهرکرد به دلیل نداشتن پول در ورود به دانشگاه دچار مشکل می شود.
سلحشور با اشاره به شروع مشکلات خود گفت: بعد از بحثی که با مادرم داشتم از خونه بیرون رفتم و یکی از همکلاسیم را دیدم که ماشین مدل بالایی دارد از من پرسید چرا اینقدر پریشانی من گفتم نیاز به پول دارم و دوستم از داشبورد به من پول میدهد.
او با این پول وارد دانشگاه میشود و به دنبال چرایی کار دوستش می گردد و او جواب می دهد که در کار سرمایه گذاری در ملک و املاک است. سلحشور با فروش ماشینش سرمایهاش را به دوستش سپرد؛ حتی بعد از مدتی مادرش را راضی کرد تا تمام دارایی خود یعنی خانه را بفروشد که مادرش با اینکه راضی نبود اما این کار را کرد.
مهمان «ماه عسل» گفت: پس از مدتی متوجه شدم که دوستم در کارش موفق نیست و پولی به من نمی داد؛ حتی دیگر جواب تلفن من را نداد و من نمی توانستم این خبر را به خانواده بدهم و تا امروز هم خبری از دوستم ندارم. چند ماهی از این قضیه گذشت و احضاریهای به خانه ما آمد که اسم پنج نفر را روی آن نوشته شده بود و یکی از این پنج نفر اسم دوست من بود و من تعجب کردم که چرا اسم من هم در این احضاریه است. به دادگاه رفتم و آنها گفتند به اتهام کلاهبرداری Fraud باید ۱۰۰ میلیون سند بذارید تا آزاد شوید ما این سند را نداشتیم و من بازداشت شدم و به زندان Prison رفتم، شاکیان به دلیل نزدیکی من به دوستم فکر میکردند با دوستم شریک هستم اما ما یکی از مالباخته ها بودیم.
سلحشور قبل از این که به زندان برود به تازگی نامزد کرده بود.
همسر سلحشور گفت: من شک کردم که احسان کلاهبردار است یا اینکه پول کسی را خورده باشد.
خواهر سلحشور عنوان کرد: من در همه تصمیم های احسان حامی او بودم به او ایمان داشتم. بدترین لحظه ای که بعد از فوت پدرم دیدم زندان رفتن احسان بود .اولین ملاقاتی که رفتم و احسان را پشت میله ها دیدم فقط گریه می کردم.
سلحشور با اشاره به حضور خود در زندان گفت: در اولین جلسه بازپرسی که رفتم فهمیدم چقدر بد است که آدم نتواند از خودش دفاع کند و من بلد نبودم از خودم دفاع کنم، طوری با من برخورد شد که حس کردم باید یاد بگیرم از خودم دفاع کنم برای همین تصمیم گرفتم رشته حقوق بخوانم.
سلحشور تصریح کرد: وقتی در زندان تصمیم گرفتم تغییر کنم، فهمیدم دیوار های زندان هر چه بلند باشند فکر من از آنها بلندتر است. دائما مشغول درس خواندن بودم و زندانی Prisoner ها مسخره می کردند اما با همکاری مسئولان امتحان دادم و با همه وجود می خواستم آدم جدید شوم.
وی بیان کرد: وقتی از زندان آزاد شدم، میخواستم درس بخوانم دانشگاهی را انتخاب کردم که فرصت کار کردن داشته باشم چراکه شرایط زندگی ما خوب نبود. دانشگاه قبول شدم و برای هزینه دانشگاه نیاز به پول داشتم تلویزیون خونه را برداشتم و گفتم میخواهم بفروشم که خواهر و مادرم نسبت به این موضوع اعتراض کردند و حرف غم انگیزی که شنیدم این بود که تو ارث پدرمون را خوردی. من اصلا قصد نداشتم این کار را کنم و حالا از عزیز ترین افراد زندگیام این حرف را شنیدم؛ بنابراین من ساک خودم را بستم و از خانه رفتم.
مادر سلحشور گفت: در این مدت میگفتم که تو باعث شدی من از بهترین خانه بیرون روم که یادگاری همسرم بود.
سلحشور درباره موفقیت خود بعد از زندان گفت: همه چیزهایی که داشتیم را از دست دادم تنها چیز باقی مانده طرز تفکر من بود. من باید یاد میگرفتم که چطور زندگی خودم را تغییر میدادم و تصمیم گرفتم وارد کسب و کار شوم و با این باور کار میکردم که میتوانی دوباره شروع کنی. چیزی که امروز جامعه به آن نیاز دارد، امید است. دوستی داشتم که در کار بیمه بود و از او خواستم که کمکم کند و او گفت اگر بازاریابی بیمه کنم به من یک درصدی میدهد و البته ما به زندانیها کار نمیدهیم. من با بازاریابی بیمه عمر کار خودم را شروع کردم؛ البته با اعتمادچند نفر از دوستانم خیلی کار کردم و امید داشتم که زندگیام تغییر می کند و البته این اتفاق افتاد. رسالت من از بین بردن فقر بود و توانستم این کار را کنم تا هیچ فرزندی به خاطر نداشتن پول پدر خود را از دست ندهد.
در بخش پایانی احسان سلحشور خانهای که آن روزها به خاطر او، مادرش فروخته بود را دوباره به مادر خود هدیه داد.
ارسال نظر