اگر می خواهید مردم ایران همدیگر را بکشند و بخورند چرا اعلان نمی فرمایید

به گزارش خبرنگار تاریخ رکنا،45 سال پیش هنگامی که این نویسنده به اتفاق دوستان مرکز پژوهش های تاریخی روزنامه اطلاعات سرگرم بررسی تاریخ معاصر ایران بودیم ، این مطالب را که برگرفته از نامه های مرحوم «حاج میرزا ابوطالب زنجانی» بود، در روزنامه اطلاعات به چاپ رساندیم. امید آنکه مورد استفاده ی پژوهندگان معاصر تاریخ ایران باشد.

اگر می خواهید مردم ایران همدیگر را بکشند و بخورند چرا اعلان نمی فرمایید

(برگرفته از نامه ی حاج میرزا ابوطالب به محمدعلی شاه قاجار )

محسن میرزایی

در مرکز پژوهش روزنامه اطلاعات،یکصد نامه از مرحوم «حاجی میرزا ابوطالب مجتهد زنجانی»  مورد بررسی قرار گرفته است  که  چون  دارای اهمیت تاریخی است در این گزارش مختصرا اشاره هایی به آن نامه ها خواهد شد.

«مرحوم زنجانی» این نامه ها را طی سی سال به برادرش مرحوم «حاجی میرزا ابوالمکارم مجتهد» ، که هردو از دانشمندان و علمای معروف بوده اند نوشته است.

این یک صد نامه که به وسیله ی مرکز پژوهش دقیقا خوانده شده است، به تفاوت از سال 1300 هجری قمری تا سال 1329 هجری قمری که وفات آن مرحوم است، نوشته شده و شامل وقایع و حوادث سیاسی دوران سلطنت چهار پادشاه یعنی «ناصرالدین شاه» ، «مظفرالدین شاه» ، «محمد علی شاه» و «احمد شاه» است. از بررسی این نامه ها نکات تاریخی جالبی به دست آمد که مختصری از آنها دریکی از شماره های روزنامه اطلاعات منعکس است.

نکته جالب تر این که بر اثر بررسی نامه های مزبور، توانستیم بیوگرافی آن مرحوم را به رشته ی تحریر درآوریم. این بیوگرافی حاوی مطالبی است که برای بازماندگان  وی  نیز از هر جهت تازگی دارد زیرا تنها بیوگرافی «مرحوم زنجانی» در کتاب رجال دوره ی قاجار( تالیف مهدی بامداد) به اختصار آمده است که بیشتر شامل خصوصیات اخلاقی آن مرحوم می باشد.

همین اقدام مرکز پژوهش می تواند به طور نمونه اهمیت کار بزرگی را که ما آغاز کرده ایم برای شما هموطنان عزیز روشن سازد. راستی چقدر جالب است که از میان تعدادی نامه که  ممکن بود چند سال بعد، با بی اعتنایی دور ریخته شود، اینک به اسنادی  دسترسی پیدا کردیم که  می توان آنها را  در شمار اسناد مهم تاریخ  معاصر به شمار آورد.

«مرحوم زنجانی» با « ناصرالدین شاه » ،« مظفرالدین شاه»  و «محمد علی شاه»  روابط نزدیک داشت، به خصوص «محمد علی شاه»  در سال اول سلطنت  شدیدا  تحت تاثیر وی بود  و با او در مسایل مملکتی مشورت می کرد، لذا نکاتی که وی در نامه های خود به آنها اشاره می کند در زمان نگارش، جزء مسایل محرمانه به شمار می آمده است و به همین جهت در نامه های خود به خاطر آنکه کسی متوجه این قسمت از نوشته ها نشود آنها را به عربی نوشته است. بررسی این نامه ها بسیاری از نکات تاریخ مشروطیت را روشن می کند ، از جمله بر ما روشن می شود که:

«محمد علی شاه» برای سرکوبی مشروطه خواهان، اتابک را تحت فشار می گذارد و چون او تعلل می کند شاه او را معذول می سازد و بعد به توصیه ی «مرحوم زنجانی» به ناچار دوباره در مسند صدارت برقرار می شود. این نکته ایست که در هیچ منبع تاریخی ذکر نشده است و کاملا تازگی دارد و ما جداگانه  انرا مطرح کرده ، از محققین در این مورد نظر خواهیم خواست.

بر ما روشن می شود که «سید احمد کسروی»  که برای تحقیقات وی در تاریخ  مشروطیت  مقام  شامخی  قایل هستیم، متاسفانه در اسناد تاریخ مشروطیت ایران گاهی از راه مصلحت ، از ذکر مطالب خودداری کرده است.

این اسناد نشانگر آن است که تمام اغتشاش ها و قتل و غارت هایی که در گوشه و کنار مملکت قبل از به توپ بستن مجلس انجام شد،  همگی به دستور شخص «محمد علی شاه» بوده، چنانچه «مرحوم زنجانی» به وسیله ی ایادی خود دردربار یک مورد آنرا کشف کرده و گستاخانه طی تلگرام معروف خود به شاه نوشته است.

این اسناد نشان می دهد که :

 

فکر نزدیکی به آلمان در برابرفشار های روس و انگلیس و عثمانی از چه تاریخی پیدا شد و چگونه قوت گرفت و آن ماجرا که بعدها مهاجرت نام گرفت دنباله همین فکر است.

و این اسناد نشان می دهد که روس و انگلیس برای جلب توجه روحانیان ایران ،چه رقابت ها و خود شیرینی ها که نکرده اند.

و میبینیم که محمدعلی شاه چگونه تعادل روانی خود را از دست می دهد و مرحوم زنجانی حالات غیر عادی شاه را احساس کرده ؛ ابراز نگرانی می کند و سرانجام می بینیم که دوستان شاه چگونه او را رها می سازند و چگونه دوستی ها به دشمنی بدل می شود.

هموطنان عزیز :امثال چنین نامه های تاریخی در خانواده ها چه در تهران و چه در شهرستان ها بسیار است. از این رو خواهش می کنیم ما را در راه خدمت بزرگی که آغاز کرده ایم یاری دهید تا بسیاری از خلاء های اطلاعاتی تاریخ مشروطه پر شود.

نخستین دیدار با «ناصرالدین شاه» :

دیروز به حضور ملوکانه رفتم، حضرت ظل السلطان قبل از من شرفیاب شد ، پرتغالی برای من در خلوتِ کریم خان فرستاد و احوالپرسی نمود.

«ملا علی» ( منظور آخوند «ملاعلی کنی» ، مجتهد معروف و با نفوذ تهران) هم احضار شده بود، قبل از بنده سایرین بودند احضار نشدند ، شاه در منزل «حاجب الدوله» تشریف داشتند.

«حاج ملا علی کنی»  با حضرت نایب السلطنه در توی حیاط  دیدم که نشسته بودند، حضرت نایب السلطنه خواستند سلام  و تعارف به عمل آید. با حاجی مسافت زیاد بود، وقتی که شرفیاب شدم، وقت ورود و مراجعت ، قیام همایون به عمل آمد.(منظور این است که موقع ورود ایشان و موقع بازگشت ،شاه از جای خود بلند شد)

 

دیدار با «ظل السلطان»

پریروز حضرت «اسعد اشرف ظل السلطان»  فرستاده  بودند که سه  به غروب مانده ، منتظر خواهم بود ، رفتم  ملاطفت و مهربانی نمودند که  من شرمسار شدم، حتی اینکه فرمودند: خداوند به جناب عالی و من یکصد و بیست سال عمر بدهد که به یکدیگر تبریک بگوییم. اگر ده  نفر مثل شما با غیرت و بصیرت در ایران بود ، این مملکت مثل سایر ممالک متمدنه بود.

 

امر شاه دائر بر دخالت زنجانی در امور کشور

موکب همایونی از عشرت آباد تشریف فرمای شهر شدند ،بنده را احضار فرمودند . جناب اجل «امین السلطان» ، جناب اجل «امین الدوله» و جناب اجل «قوام الدوله» و جناب اشرف «مشیرالدوله» حاضر بودند.اینقدر مرحمت ها فرمودند که من خود را شایسته نمیدانستم ، اول سوال از درس و وقت و محل تدریس بود، بعد فرمودند که مراتب علمیه شاید در ایران بعضی هم  داشته باشند ، اما فلانی(حاج میرزا ابوطالب) بسیار عاقل اند خیلی عقل دارند، در کارهای دولتی مسلط اند. «قوام الدوله» و «مشیرالدوله» خیلی تمجیدات فوق العاده عرض کردند، جناب «امین السلطان» خیلی تفصیل عرض کرد، شاه فرمودند من خود بهتر می دانم و بهتر می شناسم فلانی چنین و چنان است. فرمودند کمتر پیش ما می آئید ؛ بیشتر بیایید و بروید «امین السلطان» ؛ شاه خطاب به «امین السلطان» صدراعظم فرمودند : مواظبت کن فلانی را بیشتر به حضور بیاور، فلانی چنین و چنان است، بعد فرمودند کارهای مملکت را بی اطلاع فلانی نباید کرد، صدر اعظم عرض کرد در کارهای خمسه (زنجان و طوابع) با ایشان مشورت می کنم ، شاه فرمودند : در همه ی کارها بعد شاه قدری صحبت از سفیر سابق عثمانی فرمودند که سفیر از شما خیلی شاکی بود ، عرض کردم خلاف عرض می کرد ؛همه هم همین طور عرض کردند. شاه فرمودند : خود ما هم می دانستیم بسیار حرامزاده و بدذات و نانجیب بود.

کدورت «امین السلطان»

«امین السلطان» چندماه قبل درباره عمل بسیار محقری به من نوشته بود که دستورالعمل چیست، در جواب عرض شد وزیر بزرگ یک دولت، نباید در مورد مسائل بدیهی ازشخصی مثل من دستورالعمل بخواهد ؛از آن طرف(از طرف صدر اعظم) قدری برودت حاصل است و الخیر فی ماوقع.

«ظل السلطان» و علمای عراق

حضرت والا «ظل السلطان» که  ثمره ی اول ابناء ملوک محسوب می شد، به یک طور فوق العاده با بنده آمیزش نمود که موجب حیرت بود و این آمیزش موجب خسارت کثیره برای بنده شد.

روزی دیدن «ظل السلطان» رفته بودم، آن وقت بحبوحه اقتدار او بود، خلوت کرده بود ، دو نفر از علماء عراق(منظور اراک است) بار حضور خواستند، به خواهش من اذن داد و آمدند ، دم در نشستند و اظهار دعاگوئی کردند  و عرض خود را رساندند؛ شاهزاده گفت عرض کردید تکلیف من رسیدگی است و احقاق حق، طرف مقابل شما هم صدر اعظم  پادشاه و بانوی حرم پادشاه ، مادر من است ؛ لیکن درنظر من در این فقره امتیازی از ناوه کش ندارند؟ حکمش را بعدالتحقیق خواهم کرد، دعا هم نمی خواهم ؛نه به دعای شما معتقدم و نه از نفرین شما وحشت دارم.

وداع با شاه شهید

زمانی که بنده بر سر نعش که در تکیه دولتی گذاشته شده بود و اطراف آن را سیاه کشیده ، دسته های گل بر روی تابوت چیده بودند و پرده ی تصویر آن مسرور را هم در چارچوب مطلا در کنار نعش به همان قد و قامت رسا نصب کرده بودند و تمامی بزرگان از علماء و غیره هم حاضر بودند، رسیدم . خیلی حیرت دست داد ، مانند خواب به نظر می آمد. حضرت اجل اشرف ، صدر اعظم دام اقباله و شاهزاده های معظم، پذیرائی می فرمودند. سبحان الله لایدوم الا ملکه  ،چقدر حیرت انگیز است که تدارکات جشن ، صرف تعزیه داری بشود و پادشاه عظیم المقدار در کمال صحت و سلامت، به آن عجله و اصرار به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام برود و به منعِ مانعی ممتنع نشوند و لدی الورود و زیارت بعد از امر بعدم قوروق، بلاتاخیر در کنار ضریح ،هدف یک گلوله شده ، نفس آخرین را با آن حالت اسفناک بکشند.

 

تکفیر «امین السلطان»

این ایام ورقه ی چاپ شده ی تکفیری «اصغر امین السلطان» ، منسوبه به علما عربستان منتشر است. از این که دارای پنج غلت کتبی و علمی بود ، به علماء عربستان نوشتم که دیگر چرا غلط باید نوشت و مرتد فطری را ملی نگاشت. منتظر جواب هستم. اما خیلی شدیداً تکفیر شده است. حضرت والا (منظور نایب السلطنه کامران میرزا) هم نوشته اند تا جواب چه آید .

کناره جویی از سیاست و تن درندادن به ملاقات شاه

به مشهد مقدس با یک عبا مشرف شدم، الله الحمد خیلی خارق العاده محترم بودم . به اندازه که بعد از مراجعت بنده اعضا مشهد و خراسان گفته بودند که دیگر هر عالِمی به مشهد بیاید، بعد از فلانی جلوه نخواهد کرد که آدمی بی بار و بی بُنه، بی های و هوی و بی خبر وارد شود. حکام این طور کنند، امرا این قسم تعلیق نمایند . علماء دین این قسم استقبال بروند و نائل بشوند. انگلیسی ها این طور پذیرائی نمایند. پادشاه آن طور از اقصای فرنگستان تلگراف کنند. به هر حال امیدوارم که در آخر عمر باز با یک عبا این سفر مبارک را تقدیر فرماید و همان طور ها بلکه بالاتر و بهتر شود.

آمدیم بر سر وقایع اینجا، پادشاه ذی جاه (مظفرالدین شاه) کناره جویی بنده را(منظور کناره جوئی از سیاست در وقایع قبل از مشروطه) حمل بر میدان داری فرموده، ابتدا «مختارالدوله» ، ثانیا «سالار اعظم»  و ثالثا «سپهسالار اعظم» را ربط بر بنده فرموده و زبان گله و شکایت را عوض امر و فرمایش به کار آوردند. لاکن از آنجائی که مصلحت شخصی خود را با دوربین عقل کاملا به دست اورده ام ، مقدمات را بی اثر گذاشتم و ابدا تن به شرفیابی ندادم، گویا بعد ها این نعمت را فاقد باشم.

در مورد واقعه میدان توپخانه

بله در میدان توپخانه که یک ساعت و چیزی بنده مقهوراً (به زور) در آنجا بودم ،زیاده از هزار نفر معمم و از علمای معروف طهران اینها بودند.

جناب «آخوند ملا محمد آملی» ، جناب «سلطان العلماء» ، جناب آقا «سید ابراهیم  قزوینی» ، جناب «حاج  شیخ عیسی چالمیدانی» ،جناب «شیخ  فضل الله» ،جناب «سید علی آقا» ، جناب آقا «سید مهدی آقا امام» و رئیس مسجد نوریه ،جناب آقا «سید محمدوله» مرحوم آقا «سید علی اکبر»، دیگر از قبیل جناب آقا «علی اکبر بروجردی» و آخوند «ملامحمد» پیشنماز و ائمه جمامه و مدرسین و طلاب و سادات.

اما قتل نفس..آن روز نبودم ، دونفر در مجمع تیر خالی کردند ، یکی بر آن سرباز خورده بود که گویا هر دو کشته شدند، دیگر چادر زنانه بر سرش بوده در میان زنها نشسته تیری به جناب آقا «سید علی» خالی کرده بود و نخورده بود او را گرفته بودند و ..مردم او را کشته بودند

 

یک تلگراف تاریخی

«محمد علی شاه» برای اینکه به ملت بفهماند مشروطیت یعنی فتنه و فساد ، به رؤسای عشایر و غارتگران حرفه ای که با عنوان خان در گوشه و کنار مملکت فراوان بودند دستور داد تا املاک و اموال مردم را غارت کنند. مرحوم زنجانی در خمسه املاک موروثی بسیار داشت، در این ماجرا دهات او نیز غارت شد تلگراف زیراز طرف مرحوم زنجانی به دنبال آن غارت به شاه مخابره شده است.

 

«من نه خود نوکر شما بوده ام و نه اَسلافم نوکر اَسلاف شما ، ذره ای هم نفعی از دولت  قاجاریه نبرده ایم تا تحمل مضرات را کرده باشیم، وقتی که قاطع الطریق را به خلوت می خواهید(امیر افشار) و تحریک بر قتل و غارت می فرمائید همین طور می شود.من تا به حال در هیچ فسادی و آشوبی حاضر نبوده ام، خدا می داند عجز نبوده بلکه می خواستم از خط علما خارج نشوم ،حالا که این طور است یا تحریک فرموده اجازه داده اید یا نه. اگر اولی است کتمان چرا می فرمائید؟ مقصود از این کارها اگر اعاده استقلال است فرضی است محال ، زیرا که عود استقلال به دویست هزار سرنیزه محتاج است که نفرش در ایران موجود نیست و هرگاه مقصود این است که اهالی ایران یکدیگر را بکشند و بخورند چرا اعلان نمی فرمائید و هرگاه بی اجازه شد چرا سیاست نمی فرمائید و اگر عجز دارید چرا علنی اظهار نمی فرمائید که من عاجز هستم؟

خوابی که به حقیقت پیوست

ورود سه دسته قشون روس را قبل از وقوع در خواب به صورت دسته های کلاغ سیاه دیده بودم ، به همه هم گفتم حتی به «محمد علی شاه» مخلوق بی عقل و می گفت محال است ، وزراء احمق هم حضوراً می گفتند بلی قربان محال است. بنده گفتم اگر نشد انفعال برای من بس است که با پادشاه مجادله می کنم، در سر مطلب واهی و اگر شد فقط یک سلام می دهم و عرض می کنم سلام علیکم. به شاه گفتم در ظهر همان قرآن کوچک که در بازو دارید و گاهی استخاره حضوری می کنم بنویسید فلانی در روز فلان همچه گفت ، وقتی که وارد شدند (منظور سه دسته قشون روس ) همانطور که بنده خبر داده بودم اول تبریز بعد خراسان بعد گیلان ، در شمیران بودم «مختارالدوله» را با احوالپرسی فرستاده بود(محمد علی شاه) گفتم به شاه سلام برسان و عرض کن اینجا تشریف ندارید و لهذا سلامی فرستادم که دو فرسخ طول دارد.

در مورد استخاره ها

«مظفرالدین شاه» به «حاجی میرزا ابوطالب» اعتقاد بسیار داشت به طوریکه هنگام مسافرت به اروپا دائماً به وسیله تلگراف از او احوالپرسی می کرد بر اساس همین اعتقاد هر وقت مشکلی پیش می آمد ، به وسیله او به استخاره متوسل می شد. همان طور که در این شرح حال خوانده اید «حاجی میرزا ابوطالب» از دیدار با «مظفرالدین شاه» پرهیز می کردو حاضر به ملاقات نمی شد ولی به استخاره های شاه که به منزل وی برده می شد پاسخ می داد، «محمد علی شاه» نیز مثل پدر تحت تاثیر حسن شهرت «حاجی میرزا ابوطالب» بود و چون شدیداً به استخاره عقیده داشت ، در مواردی که می خواست تصمیمات مهم بگیرد استخاره می کرد.

استخاره هائی که به جا مانده است دو نوع است ، یک قسمت مربوط به مطالب کاملاً محرمانه و مهم سیاسی است مانند استعفا از سلطنت که در پاکت در بسته برای «حاجی میرزا ابوطالب» فرستاده شده و او پشت پاکت جواب داده و استنباط خود را از ایات کلام الله نوشته است.

دسته ی دیگر استخاره های سرباز می باشد ، این استخاره ها بیشتر مربوط به عزل و نصب ها و مسائل دیگر مملکتی است و چون شاه او را به این مسائل نامحرم نمی دانسته و خود می خواسته است که وی در جریان امر قرار گیرد ،نیت خود را در پاکت درباز نوشته و فرستاده است.

«حاج میرزا ابوطالب» نیز ضمن نقل آیه نظر خود را به صراحت اظهار داشته وی همان طور که گفتیم با «میرزا علی اصغرخان اتابک»  و دوستان وی به شدت  دشمنی می کرد . این اظهار نظر در مورد عزل «مستوفی الممالک» از وزارت جنگ ، نمونه ی دشمنی وی با اتابک و دوستان اوست.

هرگز قوه قهریه دولت نباید در دست آدمی باشد که نه سررشته دارد و نه در هیچ وقت نظامی بوده قطع نظر از شیطنت و پروردگی «میرزا علی اصغر خان» (امین السلطان)دشمن دین و دولت به حکم فاتخذوعدوا..

تغییرش لازم به نظر می رسد.

 

خاطرات آقای «اصانلو»

آقای «اسماعیل اصانلو» (مدیرالدوله) نماینده دوره ششم  مجلس شورای ملی که از رجال دانشمند کشور هستند و از گذشته های دور، خاطرات بسیار دارند در مورد مرحوم «حاجی میرزا ابوطالب» ، این اطلاعات را در اختیار مرکز پژوهش گذاشته اند.

«حاجی میرزا ابوطالب» یکی از مغرورترین و متکبرترین رجال دوره قاجار است ، او حتی برای رجال طراز اول مملکت حاضر به تواضع نبود به طوریکه هر وقت اتابک اعظم صدر اعظم وقت به دیدن وی می رفت قبلاً خود را در اتاق به کاری مشغول داشته و سرپا می ایستاد تا مجبور نباشد به جهت ورود صدر اعظم قیام و تواضع کند ، با شاهزادگان و رجال مملکت نیز به همین ترتیب رفتار می کرد و اتفاقاً همین بی اعتنایی و خشونت وی با رجال خودمایه رونق کار او بود.

«حاجی میرزا ابوطالب» ، قاضی زبردستی بود. شادروان «شریعت زاده» وکیل معروف دادگستری ،حکمی را از آن مرحوم به من نشان داد . «شریعت زاده» این حکم را شاهکار قضاوت می دانست و همیشه آن را با مباهات به حقوقدان ها نشان می داد،موضوع حکم از این قرار بود که یکی از رجال معروف زنش را مجبور می کند که تمام اموال خود را مصالحه کند و زن بیچاره همین کار را می کند و آن مرد به محض انجام مصالحه زن را طلاق می دهد ، زن از ناچاری به «حاجی میرزا ابوطالب» متوسل می شود و او چنین حکم می دهد:

از دو حالت خارج نیست ، این زن یا عاقل است یا دیوانه ، اگر دیوانه است مصالحه باطل می باشد و اگر عاقل است هیچ آدم عاقلی مال خود را به کسی که بخواهد دو روز دیگر او را طلاق دهد مصالحه نمی کند،پس این کار یک دسیسه است و به حکم شرع مصالحه باطل می باشد.

بدین ترتیب «حاجی میرزا ابوطالب» با صدور این حکم بی سابقه ، اموال را به زن مطلقه مسترد می دارد.

«ناصرالدین شاه» به صدر اعظم دستور داده بود در تمام مسائل مملکتی با «حاجی میرزا ابوطالب» مشورت کن.

علامه فقید «حاجی میرزا ابوطالب زنجانی» فرزند «حاجی میرزا ابوالقاسمِ مجتهد» است و پدرش از علمای مشهور ایران بود. جد بزرگ این خاندان به دعوت «شاه طهماسب اول صفوی» ، از عراق به ایران آمده از طرف شاه مأمور قضاوت در زنجان و ساوه شده است.

«حاجی میرزا ابوطالب» در جوانی به عراق رفت و در محضر «شیخ مرتضی انصاری» و سپس در خدمت آقا «سید حسین ترک کوهکمری» تلمذ نمود و به درجه اجتهاد رسید و جزو شاگردان برجسته و ممتاز سید بود.آنگاه به وطن بازگشت و چون وضع شهر کوچکی مثل زنجان با روحیات و طبع بلند وی سازگار نبود در سال 1300 هجری به تهران مهاجرت نمود.

«ناصرالدین شاه» توجه خاصی به وی پیدا کرد و او به خواهش شاه قوانین قضائی و بهداشتی جدیدی تنظیم نمود که مورد توجه و تمجید قرار گرفت.

چند بار به خواهش «میرزای شیرازی» عازم مهاجرت به عراق بود ولی «ناصرالدین شاه» جداً ممانعت نمود ، «زنجانی» در این مورد به برادرش می نویسد:

رقیمه کریمه وقتی رسیده است که بنده غرق دریای خیال و طرف گفتگوی با دیوان شده ام. عزم مسافرت قوت گرفته و منع اکید دولت هم جلوی کار را دارد. اعلاحضرت دستخطی مرقوم فرموده اند که عزم عربستان بی معنی است ، با شما کار دارم و کار را هم نفرموده اند . دستخط هم صادر شده تا دیروز انتظار اثر دستخط  ثانی را داشتم که پانزده روز است شرف صدور یافته و مضمونش را اطلاع نمی دهند. بلاخره به قصر دوشان تپه تلگراف مفصلی کردم ولی الی الان که بیست ساعت است جواب نرسیده .

شورش خراسان و سبز شدن حرف های بنده ،یک هفته می شود که دولت را مشغول کرده است.

در جای دیگر می نویسد : «اما مسئله بنده پنجاه رقعه پاکت از پادشاه و وزیر و …در نزد بنده جمع شده و عاقبت کار عجاله مجهول است ، ظَن قوی حاصل است که از خدمت ذیموهبت دولت مرخص شوم ، در صورتیکه به همین طورها اذن ندادند و منع کردند، به وجه دیگر می توان رفت، در وضع حاضره ، اقامت تهران برای بنده به هیچ وجه فایده ای غیر ضرر ندارد.

«حاجی میرزا ابوطالب» با «سید جمال الدین اسدآبادی» دوست و همفکر بود ،وقتی سید به حضرت عبدالعظیم پناهنده شد ، زنجانی در رفع اختلاف سید با شاه ، وساطت داشت. در این مورد می نویسد:

«جناب مستطاب سید جمال الدینِ زَیَدُفضله که از بزرگان دانشمندها و حامل عقل و پولتیک و عالِم به السنه مختلفه به لهجه مخصوصه به آن لغت هستند، پس از اشتهار از هندوستان نفی شده و از افغانستان در جنگ اخیر با انگلیس و استیلای عبدالرحمن خان ، تبعید و به مصر رسید،پس از زمانی از آنجا هم نفی و در قضیه «محمد احمد» و سودانیان متهم شده به پاریس رفتند. پس از طبع جریده ی العُروه الوثقی و اعمال مطالب کثیره و قدغن فرانسه ، طبع روزنامه مسطوره را که بر ضد کفر بود ، برحسب خواهش انگلیس رسماً دعوت به ایران شدند ، پس از ظهور مراحم مُلوکانه دولت عثمانیه و انگلیس نخواست مشارالیه در طهران بماند ، چنانکه خود «خالدبیک» سفیر کبیر برای بنده نقل کرد ،مجدداً به مسکو و پطرزبورغ رفت ،در این دفعه بندگان اعلیحضرت شاهنشاه ، «مشارالیه» را امر به معاودت به ایران فرمودند.

این ایام به ملاحظاتی که نمی توانم عرض کنم حکم به اخراج «مشارالیه» به طور بسیار سخت فرمودند، با اینکه خیلی هواخواه داشت بر رسم دنیا همه کناره شدند، روی به بنده آورد و در حضرت عبدالعظیم متحصن شد. بنده هم در حضور همایونی شفاعت کردم عجالتاً کسی متعرض «مشارالیه» نیست لیکن از حضرت عبدالعظیم معاودت نکرده اند، «حاج سَیاه» اخراج شد خودش هم رفتنی بود نمی دانم کجا رفته معلوم خواهد شد. «حاجی میرزا ابوطالب» پس از تبعید «سید جمال» ارتباط خود را با وی حفظ کرد و با او مکاتبه می نمود.

درهمان روزها که «میرزا رضای کرمانی» در اسلامبول به قصد ترور «ناصرالدین» عازم تهران شد ، پلیس اسلامبول که برای شاه ایران جاسوسی می کرد ، نامه ای از«حاجی میرزا ابوطالب» کشف و ضبط  نمود، این نامه به عنوان «سید جمال» نوشته شده و سراپا بدگوئی از اوضاع ایران بود.

سفیر ایران این نامه را فوراً برای «میرزا علی اصغر خان امین السلطان» فرستاد و او نامه را به شاه داد و «ناصرالدین شاه» که بسیار خشمگین شده بود ، با همه ی علاقه ای که به او داشت دستور تبعید وی را صادر کرد ولی در همین اوقات شاه ترور شد ؛ «حاجی میرزا ابوطالب» پس از ترور شاه برای برادرش چنین می نویسد:

«در فَقَرات راجع به خودم از شاه مرحوم گذشتم زیرا که با من  به لطف و مهربانی سلوک فرمود و مرا به اولاد خود تقدیم نمود (ترجیح داد) و این حق بزرگ ایشان را فراموش نمی کنم و همیشه طلب مغفرت می کنم.

ولی میان «میرزا ابوطالب» و «امین السلطان» کدورتی پدید آمد که تا پایان عمر ادامه ، آغاز می شود «حاجی میرزا ابوطالب» در زمان «مظفرالدین شاه» به اوج قدرت و شهرت رسید، او با نفوذ روسیه تزاری به خصوص قرضه های ایران شدیداً مخالفت داشت و بر سر اینکار همه جا متعرض «امین السلطان» بود . «حاجی سیاح» در خاطرات خود می نویسد:

«حاجی میرزا ابوطالب» که از علمای غیور تهران بود روزی در مجلسی که با هم بوده اند گفته بود:

«میرزا علی اصغر خان» ایرانیان را خیلی ارزان فروختی ، من حساب کرده ام هر ایرانی 15 قِرآن به خارجی فروخته شده و «میرزا علی اصغر خان» گفته بود «خیلی هم گران فروخته ام ، ایرانیان نفری دو قِرآن بیشتر نمی ارزند.»

«حاجی میرزا ابوطالب» از جمله کسانی بود که عقیده داشت مشروطیت برای ایران خیلی زود است ، بدین جهت خود را در این ماجرا کنار کشید. مرحوم «آقا سید عبدالله بهبهانی» وقتی خواست مردم را علیه «عین الدوله» بشوراند، در میان علمای تهران روی دو نفر حساب می کرد ، یکی مرحوم «آقا سید محمد طباطبائی» و دیگری «حاجی میرزا ابوطالب زنجانی» آقای «سید محمد» به طور مشروط این دعوت را قبول کرد ولی او ضمن رد دعوت «آقا سید عبدالله» قول داد بی طرف بماند و بی طرف هم ماند . همین ماجرا بود که به صدور فرمان مشروطیت منتهی گردید.

«حاجی میرزا ابوطالب» در «محمد علی شاه» نفوذ فوق العاده ای داشت و در ابتدای سلطنت بسیاری از عزل و نصب ها با نظر و مشورت وی بود ، به طوریکه در یکی از نامه های خود اشاره می کند «محمد علی شاه» ، «علی اصغر خان اتابک» را معزول می کند ولی به توصیه «حاجی میرزا ابوطالب» مجدداً به صدارت منصوب می شود ، البته در هیچ یک از تواریخ به این مسئله اشاره نشده.

«حاجی میرزا ابوطالب» مردی دانشمند و مطلع از علوم جدید و قدیم بود وی در خمسه املاک موروثی فراوان داشت، زندگی اشرافی و مجلل او در تهران به زندگی سایر روحانیان شباهت نداشت. در منزل وی از دستگاه تصفیه آب و «زنگ اخبار» استفاده می شد ، وی کالسکه شخصی زیبائی داشت که با یک راننده ترک از اسلامبول آورده بود.

«حاجی میرزا ابوطالب» در تهران قضاوت هم می کرد و پرونده ها در مجلس مرافعه وی ثمره گذاری شده و به ترتیب مورد رسیدگی قرار می گرفت، حتی اختلافات اتباع انگلیس نیز به مجلس مرافعه وی رجوع می شد . وی در قضاوت ، تحت تاثیر هیچ مقامی قرار نمی گرفت و به همین جهت گاهی بین او و مقامات مملکتی برخورد شدید پیدا می شد، یک بار به نایب السلطنه که توصیه ای کرده بود پیغام داد به شاهزاده بگوئید شریعت توصیه بردار نیست، به همین جهت وقتی داور عدلیه را منحل کرد و تشکیلات جدید دادگستری را پی ریزی کرد، در عدلیه جدید تنها مدارکی که بی هیچ گفتگو مورد قبول واقع می شد ،اسنادی بودند که مهر «حاجی میرزا ابوطالب» زیر آنها بود.

«حاجی میرزا ابوطالب» فوق العاده مغرور و متکبر بود ، روزی سوار بر کالسکه در حرکت بود . کالسکه ناب السلطنه از راه می رسد راننده به رسم آن روزگار کالسکه را نگه می دارد تا کالسکه حضرت والا بگذرد ولی حاجی دستور می دهد که کالسکه چی معطل نشود و حرکت کند . نایب السلطنه که شدیداً ناراحت شده بود پیغام های تند می دهد و شکایت به شاه می رسد ، «حاجی میرزا ابوطالب» در حضور شاه به نایب السلطنه سخن های درشت می گوید و «ناصرالدین شاه»  سرانجام آن دو را آشتی میدهد و اینکه حاجی می نویسد: «مرا بر فرزند خود تقدیم نموده» اشاره به همین ماجراست.

در اواخر سلطنت «مظفرالدین شاه» ، تولیت مسجد «سپهسالار» به «سید جواد ظهیرالاسلام»  داده  شد. طلاب زیر بار نرفتند بحث بر سر این بود که آیا «ظهیر الاسلام» ، روحانی است یا شاهزاده و آیا صلاحیت دارد یا خیر؟(ظهیرالاسلام پدرش امام جمعه تهران بود و مادرش دختر شاه)

چاره را در این دانستند که از «حاجی میرزا ابوطالب» کسب تکلیف کنند نامه ای نوشته و برای حاجی فرستادند . «حاجی میرزا ابوطالب » در حاشیه نامه نوشت:

«سید جواد اگر درس بخواند ، طلبه است.»

«حاجی میرزا ابوطالب» دو بارازدواج کرده و هر دو زن او شاهزاده و از نواده های «فتحعلی شاه قاجار»  بودند، زن اول دختر «ابراهیم خان مظفرالدوله»  و زن دوم دختر «بهرام میرزا معزالدوله»  پسر «عباس میرزا ولیعهد» بود.

«حاجی میرزا ابوطالب»  در سال 1329 هجری قمری در کتابخانه منزل خود واقع در سرچشمه به وضع مشکوکی در گذشت.

 

منبع : هستان