نقدی جالب بر فیلم سایه /هنوز هم فیلم بد ساخته می شود +عکس
رکنا: فیلم «سایه» به کارگردانی مسعود نوابی یک شوخی سینمایی است. کارگردانی که تحصیلاتش در انگلستان بوده، فیلمی ساخته است که محدوده استانداردش بسیار پایینتر از استاندارد فیلمسازی در ایران است.
سالن کوچک سینما سپیده همواره میزبان فیلم هایی بوده است که در ادامه مهجور میمانند و کمتر دیده میشوند. البته در این سالها استثنا هم وجود داشته، از «ایستاده در غبار» گرفته تا «اژدها وارد میشود»؛ اما ساختار این سالن به نحوی است که بیشتر پاتوقی برای سینمابینهای قهار است. کسانی که فارغ از تبلیغات و حواشی یک فیلم، فیلم را به صرف دیدن و بهره بردن سینمایی میبینند. به معنای دیگر نسبت به جنس فیلم فارغ از محبوبیت عموم به سالن رفته و از سینمای نه چندان مردمپسند حمایت میکنند. عموم این فیلمها آثاری در زمره رویه هنری بوده و این مسئله تبدیل به یک عادت شده است.
با همین متر و معیار سپیده 2 را برای تماشای فیلم «سایه» ساخته مسعود نوابی برگزیدم تا شاید باز با نوع مهجوری از سینما روبهرو شوم. فیلم داستان دختر و پسری است که در پی مخالفت پدر دختر، از دادگاه حکم عقد میگیرند. دختر به همراه پسر خانه را ترک میکند تا در دفتر ثبت ازدواج، عقد را جاری سازد؛ اما در پی تصادف با خودرویی به کما میرود. پسر صحنه تصادف را ترک میکند و به شمال میرود. در طول سفرش این باور را دارد که معشوقش در کنار خود میبیند و حرف میزند. پسر را به جرم قتل عمد - دقت کنید، قتل عمد - دستگیر میکنند. گفتههای پسر موجب میشود پزشک قانونی اظهارات او را با تأمل دنبال کند. در مسیر مطالعات میدانی پزشک مربوطه، او متوجه میشود هرگاه پسر در نزدیکی دختر بوده، سطح هوشیاری او بالا رفته است. پس از پلیس میخواهد این دو - با وجود منع قانونی - در کنار هم باشند. در نتیجه فیلم با بارقههایی از امید به پایان میرسد.
این خلاصه داستانی از یک فیلم سال 1395 است. البته فیلم محصول 1393 است. قرار است داستانی عاشقانه با درونمایه مأورایی نقل کند. از همان درونمایههایی که با ساخته شدن «اغما» تبدیل به یک عادت و کلیشه شد. اگرچه نوابی کار خود را با «بازگشت به خانه» در سینما شروع کرده؛ ولی تلویزیون جایی است که با آن برای خود اسم و رسمی به دست آورده است. پس چندان تعجببرانگیز نیست با فیلمی روبهرو میشویم که قد و قامتش در حد همان قاب تلویزیونی است. فیلمی که منطقی پشتش نیست و تنها با چند صحنه شبهعاشقانه مخلوط به موسیقی دهه شصتی ستار اورکی میخواهد بغضی در گلوی مخاطبش بترکاند؛ ولی کلیت اثر بر یک خطا دنبال میشود که نتیجهاش یک فاجعه است.
برای بررسی این فاجعه سینمایی تنها به چند مورد شاخص در اثر اشاره میکنم تا شاید بتوان درک کرد چرا پس از گذشت یک هفته از اکران فیلم، در بهترین زمان فروش نگارنده آن را تنها به سه نفر دیگر تماشا کرده است:
پدر با بازی رضا کیانیان - که یکی از فراموش شدنیترین نقش های او خواهد بود - در مونولوگی به همسرش میگوید دلیل مخالفت با ازدواج آس و پاس بودن پسر است. پسر که هنرمند مجسمهسازی است، از دید پدر دختر فاقد مولفههای موفقیت است؛ پس محکوم به نرسیدن به عشق است. در ادامه اما مخاطب با چیز غریبی مواجه میشود. در کمال تعجب پسر مالک یک خودروی 206 است و قرار است پس از عقد به ویلای خود در حوالی رشت - در نمیدانم چه محله - ساکن شود. ویلای پسر سازهای است سهطبقه با فضای اعیانی وسیع، مشرف به جنگل و در مکانی منحصربهفرد که میتوان مزنهای عجیب بر آن زد. حال سؤال این است که این پسر آس و پاس ساکن یک خانه قدیمی به کدام دلیل چنین تجملاتی دست یافته است. جواب این سؤال سَمبلکاری در یک اثر سینمایی است.
در ادامه مونولوگ یا بهتر است بگوییم سولولوگ پدر، پس از گذشت زمانی دختر وارد خانه میشود. پدر در این مدت کاملاً خود را جمع و جور کرده است. البته قبل از آن به کارگاه پسر مراجعه کرده و او را شسته و روی بند پهن کرده است. یعنی می توانیم مواجههای تند و آتشین میان دو شخصیت داشته باشیم؛ ولی در کمال تعجب اولین دیالوگ دختر این است «با کسی حرف میزدین؟». به کدامین منطق روایی یا اصول دیالوگنویسی و داستانپردازی باید چنین جمله فاجعهباری گفته شود؟
پس از تصادف پسر جوان به هر دلیلی صحنه را ترک میکند. حال پلیس به سبب شکایت پدر - که یک سرهنگ است - به اتهام قتل عمد به تعقیب او میپردازد. سؤال مهم این است که کدام قتل عمد؟ نویسندگان یک منطق در داستان قرار داده تا احیاناً وجوه سَمبلکاری را بپوشانند. علت عمدی بودن قتل مجبور ساختن دختر به سوار شدن به خودرو اعلام میشود. حال با چند مسئله مواجه میشویم. نخست آنکه وقتی دادگاه حکم قضایی برای ازدواج طرفین اعلام کرده است دیگر اجبار به سوار شدن منطقی نیست؛ چون بدون خواست دختر برای دل کندن از خانه پدری، دادگاه چنین حکمی را صادر نمیکند. مسئله دیگر آن است که تصادف با خودرو به آن شکل و شمایلی که در فیلم رخ داده است، قتل عمد محسوب نمیشود. مضافاً که تصادف توسط شخص ثالثی رخ داده است و در کلیت فیلم هیچ وقت او را بازجویی نمیکنند. مسئله دیگری که سَمبل بودن منطق روایی فیلم را مطرح میکند زنده بودن دختر است. چگونه دختری که هنوز زنده است، ضارب خیالیش را به اتهام قتل عمد دستگیر میکنند؟
پلیس در جستجوی پسر با کامبیز دوست او برخورد میکند. کامبیز است که در بازجویی از وجود ویلا خبر میدهد؛ اما اطلاعات ناقصی از ویلا دارد و تأکید میکند که ویلا متعلق به پسر است؛ چرا که رابطه دوستی او و پسر عاشق تعمیرات ویلا بوده است. پلیس به گره نسبتاً کوری برخورده است و در اولین واکنش مأمور پرونده از نیروهایش میخواهد با یک عبارت «-محله» ویلا را بیابند. جالب اینکه مادر پسر زنده است و پیش از کامبیز مورد سؤال واقع شده است؛ اما عقل پلیس آگاهی گویا بدان خطور نمیکند که از مادر متهم خیالی سؤال کند «ویلا کجاست؟»
پسر داستان با وهم معشوق خود وارد ویلا میشود. آنان متوجه میشوند که برق خانه قطع است؛ پس دست به دامن یک کارتن شمع میشود. حال این بماند که شمعهای روشن شدن در فیلم بیش از شش کارتن شمع است؛ اما در صحنهای به راحتی میتوان دید که چند لامپ در سمت چپ ورودی ویلا روشن است؛ ویلایی که فاقد برق است.
شبنم مقدمی در نقش زنی که او نیز همانند دختر در آستانه مرگ است و منتظر روح دیگری است در فیلم از عبارت «توت فرنگیهای وحشی» استفاده میکند. عبارتی که او به کار میبرد برآمده از یکی از شاهکار اینگماربرگمن است و البته با موضوع به ظاهر مرتبط با فیلم «سایه»: عشق و مرگ. اما مشخص نیست کارکرد این عبارت فلسفی در فیلم نوابی چیست. در حالی که در فیلم برگمان این مسئله عنوان فیلم میشود و حتی میتوان ریشههایش را در اندیشه کانت در کتاب «نقد قوه حکم» در تبیین امر زیبا و خیر و والا جستجو کرد. نتیجه کار هم چیزی نیست که این عبارت تاریخی فیلم در حد همان دو کلمه باقی میماند تا سازندگان اثر از برگمان دیدنشان به ما پز دهند.
پلیس به دنبال پسر به پلیس قزوین تماس میگیرد. نما به مکانی کات میخورد که پسر در آن حضور دارد و از قضا آنجا ورودی شهر رشت است. پلیس قزوین اتوبوس رد شده از دروازههای رشت را در نمای بعد متوقف میکند.
اینها تنها بخشی از یکی از شاهکارهای سال 1395 سینمای ایران است. بماند که فیلمبرداری و تدوین خامدستانه و غیراصولی فیلم - که نمیتوان آن را به آوانگارد بودن و خاص بودن تعمیم داد - از استانداردهای تلویزیونی نیز پایینتر است. بماند که بازی بازیگرانش به ماقبل ورود سینما به ایران بازمیگردد. بماند که فیلم فاقد اصول اولیه گرهگشایی و گرهافکنی است. مسئله مهم این است که چه کسانی روی این آثار سرمایهگذاری میکنند؟ بازیگری چون رضا کیانیان با چه متر و معیار هنری - آن گونه که خود مدعای آن است - بازی در آن را پذیرفته است؟ در وانفسای کمبود نوبت اکران فیلمها چه چیز باعث میشود به چنین اثری نوبت اکران دهند؟ برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
احسان زیورعالم
وصلی الله محمد وآل محمد ولعنة الله علی اعدائهم و منکری فضائلهم و مناقبهم و غاصبی خلافتهم و حقوقهم اجمعین من الاولین والاخرین و عجل فرجهم.این فیلم را دیدم لکن چند مشکل اساسی به ذهن انسان متبادر میشود البته از جایی دیدم که جناب سرهنگ با بازی رضا کیانیان به کارگاه سفالگری و مجسمه سازی میره و برگه گواهی تایید واجازه دادستانی مبنی بر ازدواج دخترش و این آقا پسر میده و جلوی جمع تحقیرش میکنه و بعد گورش رو گم میکنه میره به لونه اش و بازنش درددل میکنه.اولا این چه پسر آس وپاسیه که پژو۲۰۶ داره و یک ویلای اشرافی در شمال کشور؟درثانی این حکم از طرف دادگاه صالحه یا حاکم شرع اجازه ازدواج این دو جوون رو صادر میکنه لکن گویی این مجوز از حاکم شرع چغندر هم پنداشته نمیشود چرا که اگر میشد این پسر بیچاره به عنوان قاتل اونهم قاتلی که از قبل برنامه قتل دخترروداشته که تمامی نیروها رو بسیج میکنند.با بودن این حکم از حاکم شرع به هیچ وجه من الوجوه نمیشود ادامه فیلم منطقی به نظر برسه مگر در یک حالت و اون اینکه پدر دختر از نفوذ زیادی برخوردار باشد و خرش خیلی بره که متاسفانه ما میدانیم این شرایط در کشور ما حاکم است بی قانونی و زور زیاد.آره ازاون به بعد میشود فیلم در موارد غیر از قسمتهای ماورائی فیلم منطقی شود لکن در کل ساختن این قبیل فیلمها را باید به فال نیک گرفت چرا که گویی همه ما فراموش کرده ایم که مرگی هست و قیامتی و حساب وکتابی.از مسئولین رده بالای مملکت تا ملت چون به فرموده معصوم(صلوات الله علیه):الناس علی دین ملوکهم.مردم به روش و آئین و سبک زندگی حاکمانشان زندگی میکنند.وساختن این سنخ فیلمها مخصوصا الان ودر این شرایط که دوره آخرالزمان و فتن و آزمایشهاست و صاحب ما ظهور نفرموده اند بسیار ضروری و واجب است.یا علی