پسر با صدای خسرو شکیبایی به سینما آمد ! +صوت + فیلم
حجم ویدیو: 2.62M | مدت زمان ویدیو: 00:00:01
صدای "خسرو" زنده شد +صوت + فیلم

با نگاه به تصویرش درگیر شباهت‌ها می‌شوی، شباهت‌هایی که کم نیستند، حرف‌زدن را که آغاز می‌کند صدایش تو را می‌برد به دل «عبور از غبار» به دقایق «ترن» به لحظه‌های «هامون»، تو را می‌کشاند به دل دیالوگ‌هایی که«خسرو شکیبایی» این اسطوره بازیگری، میان نقش‌آفرینی‌هایش می‌گفت و تو مخاطب با خود زمزمه می‌کردی که این صدا با تمام پر خش بودنش چقدر خاص است و بر دل می‌نشیند. و حال وقتی به صحبت با پسرش می‌نشینی شباهت‌های پررنگ چهره تا صدای پدر و پسر، رهایت نمی‌کند. به بهانه پوستر جشنواره فیلم فجر امسال که طرحش نقشی از چهره خسرو شکیبایی را دارد، به گفت وگو با پوریا شکیبایی نشستیم. وی در میانه این گفت و گو که به دلیل حضورش در استرالیا با فاصله چند هزار کیلومتری بین مصاحبه شونده و مصاحبه‌کننده انجام گرفت ، علاوه بر این که از ورودش به سینما خبر داد، از کودکی‌هایش در کنار پدر و دنیای پدری- پسری گفت.

* از خودتان بگویید

_ متولد ١٧ مرداد ١٣٦٢ هستم. در تهران به دنیا آمدم. فوق دیپلم کامپیوتر و مدرک مربیگرى درجه یکِ فیتنس از Australian institute of fitness هفت سال است که مشغول مربیگرى در مراکز مختلف ورزشى استرالیا هستم.

*از خسرو شکیبایی بگویی، و دنیای پدری - پسری، اسطوره سینمای ما چگونه پدری برای تک پسرش بود؟

_ پدر در رفتار، شکل و شمایلِ مخصوص به خودشان را داشتند. تمام کردار ایشان از سر تا پا متفاوت بود. در هر کارى! نه فقط در امور پدر وُ پسرى، بلکه در زندگى با مادرم، در کار حرفه‌اى و روزمرگى‌ها. طبیعتاً این موضوع از جهاتى خوب بود و از جهاتى هم بد، رفاقتِ ما رفاقتى بود نزدیک اما حد و حدودهای خود را هم داشت! البته هرچه به آخر نزدیک مى‌شدیم، رابطه هم نزدیک‌تر مى شد و جدى‌تر. حال اگر بخواهم از نوع و روش تربیتى صحبت کنم، باید بگویم که ایشان من را عادت داده بودند به یکسرى کلمات و جملاتِ رمزى، که فقط بین من بود و پدر، البته مادر هم با این رموز بیگانه نبودند، مثلا اگر در محفلى عمل نادرست یا نا پسندى را انجام مى‌دادم حتما این جمله را مى‌شنیدم "پوریا، بعدا باهم حرف مى‌زنیم" همین جمله کار را براى کل آن مجلس انجام مى‌داد و من از ترس سر جایم مى‌نشستم و به فکر این بودم که چه نوع صحبتى قرار است بین ما رخ دهد!؟ بُردِ این داستان و این جمله در این بود که آن "بعدا باهم حرف مى‌زنیم" هیچ‌وقت وقت صحبتش نمی‌رسید و من همیشه در خلا اینکه چه بر سرم خواهد آمد می‌ماندم و هیچ‌وقت هم نمى‌فهمیدم که چه بر سرم خواهد آمد! (خنده) نصایحِ پدرانه از جنس پدرم همیشه بجا بود واین درست بودن زمان نصیحت کردن‌هایش را از آنجا می‌دانم که در ذهنم به‌یادماندنى شدند، مشخص بود تأمل و تفکرى پشت آن نوع انتخاب رفتار تربیتی بوده است و بى‌اساس و پوچ نبودند.

*هر پدری تأکیدهای خود را برای فرزند دارد، جمله‌هایی که مخصوص پدران است و هر پدری هم جمله خاص خود را دارد، خسرو شکیبایی برای پوریایش چه تأکیدهایی داشت؟

"_ «پوریا محبوب باش» بى‌اندازه و نامحدود به این موضوع تأکید داشتند. بمحض دیدنِ این سوال صداى ایشان در گوشم پیچید.. "محبوب باش". بسیار حرف پشتِ این جمله است که برداشت‌ها را به عهده خوانندگان خواهم گذاشت.

*صدای خسرو شکیبایی در خانه آرام بود؟ پدر مهربانی بود؟ چقدر خانواده، خسرو شکیبایی را در خانه داشتند؟ دنیای هنر فرصت با خانواده بودن را به وی می‌داد؟

_صداى پدر اصلا صداى بلندى نبود. از ناهنجاری‌هاى خانوادگى هم فرارى بود. همیشه آرام‌ترین راه را براى حل مشکلات انتخاب مى‌کرد و در مورد اینکه چقدر پدر با خانواده وقت می‌گذراند، باید بگویم که حرفه بازیگرى حرفه‌اى فصلى‌ست و پدر مرد خانه بودند. اگر سر کار بودند که هیچ وگرنه، همیشه در خانه بودند یا بهتر بگویم، در آشپزخانه. پدر اصلا آدم پرخورى نبودند اما همیشه دوست داشتند در آشپزخانه باشند در کنار مادرم. به همین دلیل اگر قرار بود به خانه جدیدى برویم، آن خانه اول از روى آشپزخانه پسندیده مى‌شد. معمولا در آشپزخانه تخت سفره خانه‌اى داشتیم و یک تلویزیون براى دیدنِ اخبار و فیلم، ایشان حتى گاهى در آشپزخانه روى سناریوها تمرین مى‌کردند. یکى از بهترین گوش‌هاى شنوا براى پدرم، مادرم بود. مى‌شد که ساعت ها پدر براى مادر حرف بزند و او گوش بدهد، انگار که همین دیروز به هم رسیده باشند و مادر کلى حرف نشنیده از پدر داشته باشد.

*چشمان را که می‌بندید تا یادی از پدر در ذهن‌تان جاری شود آن خاطره‌ها که لبخند به لبان‌تان می‌آورد کدام است؟ خاطره‌هایی که وقتی غرق‌شان می‌شوید نمی‌خواهید چشم باز کنید و می‌خواهید درآن یاد، کنار پدر خاطره بازی کنید؟

_روزى با پدر و مادر به شهربازى رفتیم. آن موقع یادم هست که اوضاع مالىِ درستى نداشتیم. رفتنِ ما به شهربازى آن روز به این شرط بود که فقط چند بازىِ معین شده از قبل را مى‌توانستم سوار شوم و نه بیشتر و اینکه در زمانِ خارج شدن از شهربازى هم نباید بهانه مى‌گرفتم و گریه و زارى راه مى‌انداختم! با این شروط من را به شهربازى بردند. من از بچگى مثل خیلى از پسر بچه‌هاى دیگر شیفته رانندگى بودم و بازىِ موردِ علاقه من در شهربازى "ماشین برقى" بود. از آنهایى که یک پدال گاز فقط داشت و دورش محاصره شده بود با سپرهاى نرم. در آنجا تصادف کردن و شاخ به شاخ شدن با ماشین‌هاى دیگر کاملا قانونى بود. بعد از "کشتىِ صبا" و "سفینه" نوبت رسید به "ماشین برقى" (البته مطمئنم که اسم بهتر و بجاترى از ماشین برقى داشت اما در ذهن من به این اسم همیشه معروف بود)، مى‌دانستم که فقط یک مرتبه مى‌توانم در مدتى کوتاه از رانندگى با ماشین برقى لذت ببرم. همیشه هیجانِ عجیبى وقتى مى‌خواستم رانندگى کنم من را مى گرفت. گرمم مى شد و قلبم تند مى‌زد. همه این فعل وانفعالات برایم به وجود آمد و زمان کوتاه به پایان رسید و من هم افسرده و ناراحت، اقدام به پیاده شدن از ماشین کردم که ناگهان مسئول ماشین برقى به من اشاره کرد و گفت "تو بشین"! من با تعجب نگاهى به پدر و مادر کردم که چرا و مگر مى شود و هـزاران هزار سوالِ دیگر...پدر و مادر خنده‌اى بر لب داشتند ( از آن خنده‌هاى رضایت‌بخش که مادر پدرها به صورت دارند زمانى که مطمئن هستند فرزندشان از ته دل خوشحال شده است . نشستم، قبلى‌ها رفتند و جدیدى‌ها آمدند، دوباره زمانِ بازى شروع شد. دیگر مى‌دانستم که تا چند وقت این آخرین لذت‌هایم با ماشین برقى است ، حالا مگر چه بشود که ما دوباره به شهربازى بیاییم، زنگِ پایان به صدا درآمد و دوباره من بلند شدم، جالب این بود که این مرتبه از دفعه اول ناراحت‌تر بودم. دوباره آقاى مسئول اشاره کرد و گفت "تو بشین"! و تمام اتفاقاتِ اول دوباره تکرار شدند. نگاهِ من به پدر و مادر، حس رضایت در صورت آنها، شادىِ بیش از اندازه من. دوباره قدیمى‌ها رفتند و جدیدى‌ها آمدند. این بار صداى زنگ شروع را هم شنیدم و رانندگىِ راحت‌تر و با خیالِ آسوده‌ترى را هم تجربه کردم. دیگر تصمیم گرفتم که پُرروگرىِ بچگانه و خواستن‌هاى بى منطق را هم کنار بگذارم و دیگر دلم "یک دورِ دیگر" نخواهد. دوباره صداى زنگ پایان شنیده شد، این مرتبه قبل از اینکه اقدام به پیاده شدن کنم، نگاهى به مسئول ماشین برقى کردم (که کم کم چون فرشته‌اى مى‌نمود، با بال‌هاى سفید)، با اشاره دست گفت "بنشین" و باز نگاه به مادرو پدر و لذتى بى کران. آن روز من ١٢ دور ماشین برقى بازى کردم، هر دورش به دلم مى‌چسبید و هر مرتبه‌اش انگار دنیارا به من داده بودند.

*کدام فیلم پدر را در این روزهای نبودنش بیشتر برای رفع دلتنگی نگاه می‌کنید؟

_نگاه نمى‌کنم. همه فیلم‌ها را از حفظم، براى آرام شدن در ذهن یادآورى مى‌کنم. روزى روزگارى را خیلى دوست دارم اما آرامم نمى‌کند. شاید هامون و سرگشتگى‌ها و گمگشتگى‌هایش گاهى سرپوشى باشد براى سرگشتگى‌ها و گمگشتگى‌هاى من و باعث آرامش شود.

*گوش سپردن به کدام آلبوم موسیقی خسرو شکیبایی برای پوریا مثل نشستن مقابل پدر و دل به سخن وی سپردن است؟

_صداى پاى آب و مهربانى

*سینما و دنیای تصویرو هنر می‌گفت و می گوید که پدر را دوست دارد و برایش احترام قائل است؟ پدر از سینمای ایران چه می‌گفت، از پوسته زیرین این هنر میان حرف‌های دلی خود چه می‌گفت؟

_خب مسلما هر حرفه اى بالا و پایین هاى مخصوص به خود دارد و همیشه، همه چیز خوب نیست. با اینکه پسر عاشقانه حرفه خود را دوست می داشت اما چندین مرتبه هم تاکیدی گفت : "سینما بى رحم است" که طبیعتا مزه این بى‌رحمى را من هم که با ایشان زندگى مى‌کردم به دفعات چشیده‌ام.

*بعد از رفتن همیشگی پدر، برخورد دنیای هنر با خانواده شکیبایی چگونه بود؟ به خاطره‌ها پیوستند یا نه حواس‌شان به شما بود و احترام‌ها ادامه داشت؟

_همیشه احترام‌ها ادامه داشت و دارد. دنیاى هنر همیشه براى پدر و خانواده ایشان سنگ تمام گذاشته‌اند، البته این احترام دوطرفه هم بوده است .

*با رفتن پدر، شما هم رفتید، از این دیار دل کندید و به استرالیا سفر کردید، از قبل تصمیم به رفتن بود و یا با رفتن پدر این سفر را نیاز روحتان می‌دانستید؟

_ سه سال قبل از رفتنِ پدر تصمیم به رفتن گرفته بودم، فوت ایشان مصادف شد با زمانِ رفتن و رفتم ولی دلم همیشه با جایی است که پدر آنجاست.

*پدر در مصاحبه ای گفته بود عشق به دنیای بازیگری را با درکنار پدرش به سینما وتئاتر رفتن پیدا در خود کشف کرده و در ادامه این راه را عاشقانه پیموده بود واما شما چقدر با پدر فیلم می دیدید و در مورد سینما صحبت می کردید ؟ شکیبایی دوست داشت پوریاش به دنیای سینما به عنوان حرفه نگاه کند؟

_من با پدر بسیار فیلم دیدهام، اصلا آن عادت دیرینه و همیشگىِ من به فیلم دیدن همه‌اش تقصیر پدر است. او مرا درگیر این عادت زیبا کرد. بیشتر از نصفى از فیلم‌هاى تاریخِ سینماى جهان را من به اتفاق ایشان دیده‌ام. پدر در فیلم دیدن خیلى جدى بود، مخصوصا سکوت در حین تماشای فیلم 'قــــٰانـــون' بود! حرف زدن در موقع فیلم دیدن در خانه ما مجازاتى الیم داشت!

*حال و هوای شکیبایی پدر موقع تماشای فیلم چگونه بود؟

_ مى شد که یک فیلم یک ساعت و نیمه را ما در چهار ساعت می‌دیدیم، چون تمامِ صحنه‌هاى متفاوت یا حرکت دوربین و همه شاهکارهاى سینمایى را باید چندین مرتبه مرور مى کردیم و دوباره و دوباره به تکرار می‌دیدیم و به تفاوت‌ها دقت دقیق می‌کردیم. جالب است بگویم در مورد سینما زیاد صحبت نمى‌کردیم، آن روزها سینما بیشتر از آنچه باید به ما نزدیک بود پس صحبتى در موردش نمى‌شد.

*از اینکه خسرو شکیبایی دوست داشت پوریا شکیبایی هم وارد سینما شود یا خیر نگفتید؟

_ بله، بسیار دوست داشت . دلیلش را نمى‌دانم اما ایشان با جدیت کامل چندین مرتبه کرد مرا وارد دنیای سینما کند، حتى به جایى رسید که با جناب تخت‌کشیان قرارداد هم بستم، تست گریم را هم انجام دادیم اما به مراحل پایانى نرسید.

*در تمام این سال‌ها تجربه بازیگری داشتید؟ منظورم از دوره حتی دبستان و دبیرستان در تئاترهای مدرسه است ؟ اشتیاقی در بازیگری در شما بود؟

_اشتیاق در بازیگرى در من بود اما باورش خیر. آخر سختى‌هاى کار را شاهد بودم و وقتى در خلوت به این مقوله مى‌اندیشیدم فقط و فقط افکار منفى تمامِ ماجرا را رد مى کردند و جوابِ تمامِ اگرها و اماها شاید اشتیاق یاعلاقه پنهان در ذهنم، منفى بود. به عمد و از سر لج همه شوق را رد مى‌کردم. همیشه به دلیل پدر و اسمِ فامیلم، دوستان و اهالىِ مدرسه اسمِ من را براى کارهاى فرهنگى مدرسه لحاظ مى‌کردند ولى هیچکدام از پروژه‌ها هیچ‌وقت به ثمر نرسید.

*وقتی ازسینما حرف می‌زنید آنقدر اطلاعات دارید که گویی ساعت‌های بسیاری از روزگارتان به خواندن ودانستن از این حرفه و هنر گذشته است از سینما و توجه اینگونه به هنر هفتم بگویید ؟

_تازه به استرالیا آمده بودم و این توجه از زمانى شروع شد که حسى ناشناخته در من به وجود آمد. یک نا آرامىِ همواره و پیوسته که از آن گریزی نداشتم. براى به آرامش رسیدن به هر درى زدم. ورزش را بیشتر کردم، رژیم غذایی‌ام را تغییر دادم، شروع به گوش دادن به انواع مختلف موسیقى کردم اما هیچ‌کدام دواى درد من نبودند. همان روزها که به سوی خواندن و بیشتر دانستن از سینما شیده شدم، در آن زمان که هیچ چیزی آرام روحم نبود کم کم با توجه به علاقه دیرینه به سینما و فیلم و زندگی که به واسطه حضور پدر در سینما همیشه با این عرصه شانه به شانه حرکت کرده بود توجه‌ام به کتاب‌ها و مجلات سینمایی جلب شد. در ضمیر ناخودآگاهم مى‌خواهم و باید به خانواده سینما برگردم و آن ناآرامى گونه‌اى از دلتنگى بوده و چون من با آن جنس از احساس آشنا نبودم، پس مرهمى هم براى درد سراغ نداشتم، البته این را باید اضافه کنم که با تمام مطالعاتی که کرده‌ام می‌دانم که هنوز هیچى نمى‌دانم و بسیار دارم براى یادگیرى و باید یاد بگیرم.

*پیگیر آثار چه کارگردانانی هستید؟

_سعى مى‌کنم پیگیر کل سینما باشم، اگر چیزى را از سینما ندانم از خودم مى‌رنجم. دوست ندارم براى خودم مرز تعیین کنم و ریزبینى بر روى کارهاى مشخص داشته باشم. سعى مى‌کنم سینما را با هرچه دارد دنبال کنم.

*سینمای امروز ایران را در چگونه می بینید؟

_ فکر مى‌کنم ، تولیدات سینمایى ما نسبت به ٧ یا ٨ سال گذشته بهتر شده است. جوان‌گرایى و فکرهاى نو در کنارِ تجربیاتِ پیشکسوتان قرار گرفته و مکملى زیبا وُ مخاطب پسند را حاصل آورده است. سینمای این روزها در سطحِ سینماى حرفه‌اى است. در ژانر اجتماعى چندین اثر خیلى خوب در چند سال گذشته از کارگردانان ایرانی دیده‌ام که بسیار لذت بردم. این در حالیست که به یاد دارم هفت سالِ پیش، کمتر مى‌شد که از دست دادنِ اکرانِ فیلمى من را ناراحت کند. اما باید این را هم خاطر نشان کنم که در ژانر اجتماعى در حال حاضر سینمایى عصبانى و پرخاشگر داریم و البته این فقط عقیده شخصی من است .

*بسیار از فرزندان بزرگان سینمای ما به راه والدین پا گذاشته اند شما هیچ‌وقت با خود به این قطعیت نرسیدید که شما هم به دنیایی که پدر در آن بزرگ هنرآفرینی بود بپیوندید؟

_همیشه خودم را کوچک مى‌دیدم و سینما را بسیار بزرگ و ترسناک، این عامل بازدارنده من بود و باعث می‌شد که حتى به حضور در سینما فکر نکنم و با این فکر و تصور ازاینکه وارد سینما هم بشوم فرار مى‌کردم و اگر کسى همین سوال شما را از من مى پرسید طفره مى‌رفتم ولی از یک زمان این ترس از من دور شد و با خود به این تصمیم رسیدم که دیگر به حضور در سینما «نه» نگویم.

* پیشنهاد بازیگری داشتید ؟

_ بله، هم قبل از فوت پدر پیشنهاد حضور در آثاری به من داده شد و هم بعد از رفتن پدر پشنهاداتی داشتم ولی بهتر است که ذکر نام آثار و کارگردانانشان نشود چون هیچ‌کدام به بخاطر تردیدهایم به نتیجه نرسید.اخیرا دوستى با ایده‌اى جذاب به سراغم آمد و نوشتنِ فیلمنامه فیلمى کوتاه را باهم شروع کردیم. چندى پیش هم جناب امیرحسین محمدخانى که مشغول ساختن فیلم کوتاهى هستند به اسمِ "بازباران" به من پیشنهادِ کارِ صداپیشگى در این کار را دادند که متعلق به خیریه "بازباران" بود و دنبال کننده باورها و نحوه کمک‌هاى این خیریه به کودکان بود و من هم با اشتیاق پذیرفتم.

*حال که این تردید را کنار گذاشته و قصد ورود به سینما را دارید به نظر می‌رسد برای ورود به سینما به حتم نباید فکر کنید که پسر خسرو شکیبایی هستید، با این فکر کار برایتان سخت می‌شود و مسئولیت سنگین

_بله حتى فکرش هم باعث مى‌شود که فرار کنم به مریخ! پس سعى مى‌کنم که پسر خسرو شکیبایى بودن و مسئولیت‌هایش را فراموش کنم و فقط سعى کنم که آنچه باید و درست است، یاد بگیرم و با تمامِ سعى و تلاشم بهترین که "از من بر مى آید" را انجام بدم.

*دوست دارید بیشتر بازیگری چه ژانر سینمایی و چه جنس قصه‌هایی باشید؟

_مسلما اولویت‌هایی در ذهن دارم ولی الان سعی نمی‌کنم برروی آنها پافشاری کنم ، هرنقش و فضایى را باید کار کرد و سعی کرد کاراکتری با ساختاری درست و قابل ارتباط گیری صحیح با مخاطب را ایجاد کرد.

* پوستر امسال جشنواره مزین به تصویر پدر است، شاید برای نخستین مرتبه است که پوستر جشنواره اینگونه طراحی را برخود دیده است. پوستر را چگونه دیدید؟

_راستش در لحظه اول باورم نشد، فکر کردم کسى ایده‌آل‌هایش را دارد بلند فکر مى‌کند اما بعد از اندکى تحقیق فهمیدم که حقیقت دارد و دیگر نمى‌دانستم چطور احساساتم را ابراز کنم! من خیلى ممنونم از عکسِ آقاى امیر عابدى جان که در سال ١٣٧٣ گرفته شد، جناب مجید برزگرِ عزیز که طرحِ این کار متعلق به ایشان است و جنابِ آقاى بزرگمهر حسین‌پور که زحمت طراحى و نقاشىِ پوستر را کشیدند و عرض خسته نباشید دارم براى هر سه عزیزِ دل.

حجم فایل صوتی: 13.61M | مدت زمان فایل صوتی: 00:00:00