فیلم گفت‌وگو اختصاصی با قاتلی که دختری را مثله کرد / از هیتلر بدترم!
حجم ویدیو: 41.18M | مدت زمان ویدیو: 00:00:01

سیروس - معروف به حمید - قاتلی است که برای ناشناس ماندن جسد اندام‌های زن جوان را در دو کیسه زیاله مشکی قرار داده بود، تصور نمی‌کرد ناخن‌های مصنوعی رازش را برملا ‌کند:

-چند سالته و چه کاره‌ای؟

44 سالمه و در کار ساخت و ساز هستم

-اگر مقتوله رو نمی‌خواستید چرا از زندگی‌شون نرفتی بیرون؟

(سکوت)

-تحصیلات شما چقدره؟

دیپلم هستم، عمران خوندم اما ادامه ندادم...

-قساوت قلب یعنی چی؟

قساوت قلب یعنی آدم به جایی برسه که اون چیزی که از قلبش بیرون میاد رو پا روی اون بزاره.

-قلبت تند تند می‌زنه؟

بله من مدت ها است خواب ندارم. عذاب وجدان دارم. تداعی می‌شه برام همش اون اتفاق. شما وقتی قساوت قلب رو پرسیدید تلنگری بود به عملکرد احمقانه من در روز حادثه.

-خودتون رو یک آدم قسی‌القلب می‌دونید؟

عملکرد من این رو نشان می‌ده. در زمان بازپرسی، بازپرس به من گفت هیتلر هزاران نفر رو کشت اما کاری که تو کردی از هیتلرم بدتر بود. بابت این عملکردِ روز پنجشنبه 29 بهمن، خودم رو قسی‌القلب می‌دانم.

-چند تا خواهر برادرید؟

سه تا برادر هستیم و من فرزند کوچک خانواده هستم. بقیه ازدواج کردن، آزاده 36 سالش بود و من وی را دقیقا 18 سال پیش سال 76 بالاتر از میدان ونک دیدم. آن زمان من در حال تردد با ماشینم در ونک بودم که آزاده با دوستش سوار ماشین من شدند.

-شما که مسافرکش نبودید چی باعث شد این دو خانم را سوار کنید؟

شاید شور و شوق جوانی. در طول این 18 سال شاید حتی یک سال یا یک سال و نیم حتی دو سال و نیم همدیگر رو نمی‌دیدیم اما در مناسبت‌های خاص مثل تولد زنگ می‌زدیم و با هم قرار می‌گذاشتیم. من با آزاده دوست بودم فقط.

-شما به خانواده آزاده خدماتی می‌دادید؟ در ازای آن چه چیزی مطالبه می‌کردید؟

من چیزی مطالبه نمی‌کردم. هیچ چیز

-چرا یک دختر را 18 سال به دنبال خودتون کشوندید؟

من هیچ‌وقت به آزاده امیدواری نمی‌دادم... فقط از نظر احساسی به آزاده تعلق خاطر داشتم.

-چرا حتی با اینکه دوستش داشتی اما قانونی و شرعی اقدامی نکرده بودی؟ هزینه‌شان را می‌دادی؟ خرجش‌ رو می‌دادی، اما چرا با او ازدواج نکردی؟

بین من و آزاده این اعتماد بود که تا هر زمانی که خواستیم با هم هستیم ولی هر کداممان مورد ازدواج داشت و موقعیت برایش پیش آمد می‌تواند برود و ازدواج کند. برای آزاده اتفاقا خواستگارم زیاد بود اما ازدواج نمی‌کرد. مستقیم به من هم چند بار گفت که بیا ازدواج کنیم اما من اونو نمی‌خواستم برای ازدواج.

-پس اگر نمی‌خواستیدش چرا از زندگی‌اش بیرون نرفتید؟

آزاده رو به عنوان یک دوست می‌تونستم بپذیرم اما به‌عنوان کسی که شریک زندگیم بود نمی‌تونستم بپذیرم.

-چرا وقتی این خانم رو نمی‌خواستید به طور کامل از زندگیش نرفتی؟

آزاده هیچ‌وقت من رو به‌عنوان حساب بانکی نگاه نمی‌کرد.

-روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟

پنجشنبه قرار شد به یاد قدیما صبح زود با هم کله‌پزی برویم. من با خانواده‌اش هم رفت و آمد داشتم اما یک شب هم خانه‌شان نماندم.

-آزاده چی؟

آزاده هم حتی یک بار خونه من نمونده. با هم مهمانی می‌رفتیم اما آزاده همیشه شب به خانه خودش برمی‌گشت.

-با هم سفر خارج از کشور هم رفتید؟

بله. یک بار ترکیه رفتیم.

-خب، از روز حادثه بگو.

ساعت 6:30 صبح با آزاده قرار داشتم. ساعت 6:30 رسیدم و مادرش اومد و سلام علیک کردیم. مادرش و خواهرش داشتند می‌رفتند برای ورزش صبحگاهی. آزاده هم 6:35 دقیقه اومد و رفتیم یک کله‌پزی بالای میدان پروین در منطقه تهرانپارس. شروع کردیم حرف زدیم. این را هم بگم که هم من و هم آزاده همیشه مبادی آداب بودیم و هیچ‌وقت جمله بدی یا کلمات بدی از دهانمان بیرون نمی‌آمد. کلا آزاده استرس داشت و چند بار از دستش حتی قاشق افتاد. من عاشق مادرم هستم ومن شرمنده‌ش هستم که این جنایت را کردم. آن روز آزاده شروع کرد به مادرم فحاشی کردن. من چند بار حرفی نزدم اما در نهایت با هم شروع به ناسزا و جدل کردیم. آزاده بحث را کشاند به سمت من که اگر با من ازدواج کرده بودی الآن زندگیم این گونه نبود. خواهر کوچک من ازدواج کرده و قرار است بچه‌اش هم به دنیا بیاید اما من چی؟ دو سال قبل آزاده به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم گفتم در مورد آن صحبت می‌کنیم. اما بعد از حدودا دوهفته بهش گفتم که با او ازدواج نمی‌کنم. در نهایت بحث ما در روز حادثه به فحاشی کشید و من بهش گفتم فحاشی به مادرم نکن اما اون بدتر کرد. بالاخره صبرم تموم شد و ماشین رو سریع نگه داشتم. روز قبل به دلیل عارضه آرتروز گردن که آزاده داشت و رفته بود فیزیوتراپی دست چپش درد می‌کرد. من ناگهان به سمت آزاده خیز برداشتم با یک دستم گردنش را گرفتم و با دست دیگرم روی دهانش گذاشتم تا دیگر ناسزا نگوید، به خودم اومدم دیدم آزاده کبود شده. چون دستش رو همیشه دو دور دور کمربند ماشین می‌پیچید و دستش تو کمربند گیر کرده بود بنابراین نمی‌تونست از خودش هیچ واکنشی و دفاعی نشان دهد. یک لحظه حس کردم رنگش کبود شد اما دیر شده بود. چون چند وقت پیش در استخر نفسش بند آمده بود و اورژانس توانسته بود احیاش کند من هم فکر کردم مثل همان روز استخر شده و سریع روسریش رو باز کردم و چند تا چک زدم توی صورتش اما به هوش نبود. خیلی ترسیده بودم. رفتم به سمت زمین‌های کشاورزی اطراف تهران. رفتم که آنجا رهاش کنم اما آنجا برعکس هیشه شلوغ بود. برگشتم سمت آپارتمان خودم در ایوانک. پارکینگ رو باز کردم و آزاده روی همان صندلی بود و کبودی صورتش بیشتر شده بود. رفتم بالا و در آپارتمان رو باز کردم و برگشتم تا آزاده رو ببرم داخل آپارتمان. با سختی خیلی زیاد و استرس زیاد بردمش داخل. بیست دقیقه بالا سرش بودم و نگاهش می‌کردم. بعد رفتم توی خیابان و یک نایلون بزرگ خریدم، یک پتو می‌خواستم بخرم تا جسد رو لاش بپیچم که یک جای دیگر ببرم. دو تا چاقو خریدم.

-چرا دو تا چاقو خریدی؟
نمی‌دونم. اصلا باور نمی‌کنید خودم نمی‌دانستم چرا این چاقوها و نایلون‌ها رو خریدم. حتی وقتی چاقو را دور انداختم متوجه اره‌ای بودن یکی از آنها شدم.
-شما عصبانیت‌تان و بحث‌تان اتفاقی بود؟

اما از اینکه شما رفتید چاقو و نایلون خریدید نشان می‌دهد که اینها اتفاقی نبوده؟
خدا شاهده من فقط شاید چون حمل جسد راحت‌تر بشه این کارو کردم. چون واقعا کمرم درد گرفت وقتی آزاده رو تا توی آپارتمانم حمل کردم. هیچ منطقی پشت کار من نیست. من این را قبول می‌کنم.
- استدلال این کار شما چه بوده است؟ شما عمدا کسی را کشتید؟ اما مثله کردن یعنی نفرت و کینه.

(سکوت)
- به‌نظر شما آدم‌های مثل خودتان نقطه ضعف زندگی‌شان چیست؟

حماقت در یک لحظه
- شما 40 سال زندگی کردید فقط حماقت نقطه ضعف شما بوده است؟

نه. من همیشه به دلیل عدم تشکیل خانواده از طرف مادرم مورد سرزنش قرار می‌گرفتم.
- چرا با کراهت از ازدواج کردن با آزاده صحبت می‌کنی؟ مگر از او کینه به دل داشتی؟
نه نه اصلا نفرت نداشتم. این اواخر یک سری رفتارهاش برام روشن شد باعث شد از آزاده کمی ناراحت باشم. اما ازش کراهت یا تنفر نداشتم. ضعف من این بود که هیچ وقت ازدواج نکردم.

-اگر ناراحت بودی از آزاده و رفتارهاش و حتی ناسزاهاش می‌تونستی شکایت کنی نه اینکه بکشیش.

درسته اما اون لحظه که آزاده به مادر من فحاشی کرد. من قصدم کشتن نبود. اصلا قصدم این کار نبود. (گریه می‌کند)
-الان دوست داری به روح آزاده چی بگی؟

(با گریه) شرمنده‌اش هستم.
-یعنی چی شرمندش هستی؟
حاضرم هرگونه مجازات را بپذیرم. من داشتم زندگیمو می کردم. کسی که دست به جنایت می‌زند قطعا هدفی داره، نفرتی داره اما من به خدا هیچ‌کدوم این‌ها رو نداشتم (با گریه) از این بدتر حقمه ولی از این مصاحبه اگر یک نفر عبرت بگیره همین برام کافیه ...

برای مشاهده بازسازی صحنه سلاخی دختر جوان کلیک کنید

وبگردی