جا ماندن کودک یک ساله در آتش اختلاف والدین (داستان)

زن و مرد پس از سه سال ازدواج دیگر تحمل یکدیگر را حتی برای یک ثانیه هم نداشتند. پس از توافق بر جدایی، حکم طلاق را گرفته و راهی محضر شدند. عجله آنان برای دور شدن قانونی از هم آنقدر زیاد بود که فرزند خردسالشان را هم همراه بوده بودند. زن در حالی که بالحنی خشن و عصبی حرف می زد، گفت: دیگر این زندگی قابل تحمل نیست، دیگر این شرایط باورکردنی نیست یعنی تو همان مردی هستی که روز اول به خواستگاری من آمده بودی. یعنی تو همان کسی هستی که می گفتی مرا خوشبخت می کنی. خوشبختی این است؟ اینکه تو برای من فراهم کرده ای. مرد که عصبی و ناراحت بود. ولی سعی می کرد خودش را کنترل کند، جواب داد: چقدر حرف می زنی، تو چه فکری می کنی؟ چه فکر می کنی؛ من باید تمام زندگی ام را وقف تو کنم؟ خسته شده ام از این شرایط این سه سال زندگی به اندازه 30 سال بر من گذشته است. بعد هم با عصبانیت پسر کوچکشان را روی میز نشاند. حکم طلاق را از جیبش درآورد و گفت: بفرمایید. این حکم آزادی را زودتر صادر کنید. این زندگی و انتخاب از اول باطل بوده است. یوسفی در حالی که سعی می کرد آرامش را برقرار کند شروع به صحبت کرد. از پاسخ های آنان متوجه می شد که اختلاف این زن و شوهر تا جایی پیش رفته که دیگر امکان ادامه زندگی را ندارند. کودک که متعجب شده بود هر چند دقیقه یکبار با بغض به سوی پدر یا مادرش نگاه می کرد. وقتی نصایح بی فایده شد و حرف آنها، تنها حرفی بود که زده می شد، همین که سر دفتر محضر دوباره خواست با آنها صحبت کند، زن در حالی که داشت فریاد می زد دفترخانه را ترک کرد. مرد که از رفتن زن بشدت ناراحت شده بود. با داد و فریاد قصد باز گرداندن او را داشت، ولی زمانی که دید فریادهایش هیچ اثری ندارد و زن راه خود را کج کرده و رفته است به دنبال او دفترخانه را ترک کرد. کودک که از رفتن والدین بشدت ترسیده بود و گریه می کرد با تلاش کارمندان دفترخانه آرام شد. همه فکر می کردند که زن و مرد جوان بزودی باز خواهند گشت ولی انتظار آنها تا غروب به طول انجامید. پلیس 110 که در جریان این اتفاق قرار گرفته بود وارد عمل شده و کودک را تحویل گرفت. چند ساعت بعد بود که پدر بزرگ کودک یک سال و نیمه به کلانتری فرا خوانده شد. این مرد که فردی خوشنام و معروف بود، نوه تنها و درمانده اش را که قربانی آتش خشم والدین شده بود، تحویل گرفت.