چوب خدا صدا ندارد / خدا با ماست

اما همسرم خیلی جدی دربرابرم ایستاد و گفت: اگر بنا باشد کنار خیابان و در چادر هم زندگی کنم، نمی‌گذارم تو پول نجس وارد خانه‌مان کنی.
مرضیه می‌گفت به خدا توکل کن، همه کارها درست می‌شود. فکر می‌کنم دعای او مستجاب شد. شاگرد فروشگاه مصالح ساختمانی که درحال نصب‌ شیشه در خانه ما بود، وقتی فهمید قصد دارم پول نزول بگیرم، آشفته شد. رحمت بر آن مادری که چنین پسر شایسته‌ای پرورش داده است. جوان برومند گفت می‌تواند پولی به من قرض بدهد. با کمک محمدآقا سه چک را پاس کردم. یک سال از این ماجرا گذشت. گاهی به دیدن او می‌رفتم. محمد برای کار از شهرستان به مشهد آمده و اینجا کس‌وکاری ندارد.
او سایه پدر روی سرش نیست و خرج مادر و خواهرش را می‌دهد. امروز شش‌میلیون تومان تراول چک را از بانک گرفتم و می‌خواستم قرضش را بدهم. دو جوان موتورسوار جلوی مغازه‌اش کیف پول را از دست همسرم قاپیدند؛ اما راست می‌گویند چوب خدا صدا ندارد. دزدها درحال فرار با یک سمند تصادف کردند و زمین‌گیر شدند.
موضوع را به پلیس اطلاع دادیم. یکی از آن‌ها زخمی شده است. با اصرار محمد به عیادتش آمدیم. محمد جوان شایسته و شیرپاک‌خورده‌ای است. او به مادر پیر این دزد موتورسوار دلداری می‌داد و حتی کمکش کرد. من از محمد درس‌های زیادی یاد گرفتم؛ نوع دوستی، انصاف، صداقت و رفاقت.... برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی