وقتی نوشابه گازدار نقطه اشتراک یک خلافکار و پسربچه میشود + عکس
حوادث رکنا: فیلم سینمایی «یک دنیای بیعیب و نقص» روایت آشنای همراهی دو انسان ناهمگون به اضطرار شرایط است که در قالب یک خلافکار و پسربچه با خلأهای مشترک، دچار تأثیرپذیری ملموس از یکدیگر میشوند.
به گزارش رکنا، کلینت ایستوود این فیلم را سال ۱۹۹۳ براساس فیلمنامهای از جان لی هنکاک ساخت که اثری قابل تأمل در کارنامه درخشان او به جهت فیلمسازی است. او که در کنار بازیگری از دهه ۷۰ میلادی به کارگردانی روی آورده، معمولاً بر اساس فیلمنامههای خودش آثارش را ساخته که «یک دنیای بیعیب و نقص» از موارد نقض آن و البته فیلمنامه از نقاط قوت این اثر است.
«یک دنیای بیعیب و نقص» در اتمسفر آمریکای دهه ۶۰ میلادی میگذرد؛ جغرافیای شهر دالاس کانتی در ایالت تگزاس آنهم در بحبوحه سفر مرگبار جان اف کندی به این ایالت و روزی مقارن با جشن هالووین که هر دو مولفه یعنی مکان و زمان تبدیل به عناصری کاربردی در پیشبرد درام محوری میشوند.
فیلمنامهنویس و کارگردان ساختار آشنای دایرهوار را برای روایت این قصه چند خطی و پرافت و خیز انتخاب کردهاند به گونهای که خوانش مخاطب از سکانس آغازین در پایان فیلم تغییر شکل داده و به کلی متفاوت میشود. نمایی از مردی جوان و خوشچهره؛ رابرت بوچ هینس (کوین کاستنر) که میان علفزار آرمیده و در اطرافش ماسک روح (از نمادهای هالووین) و اسکناسهای کاغذی با وزش باد حرکت میکنند.
مرد لحظهای چشمانش را باز میکند و نمای نقطه نظر او پرواز پرندهای از مقابل خورشید و نمای یک هلی کوپتر در آسمان از پایین است. سکانس آغازین کنجکاوی برانگیزی که قرار است در ذهن مخاطب تبدیل به کاشت شده و در پایان به برداشتی تراژیک و البته خوانشی متفاوت منجر شود.
پس از این شروع؛ فیلم به ساعاتی قبل در شب گذشته بازمیگردد و سه خط داستانی را به تناوب تا رسیدن به نقطه تلاقی، به شکلی دقیق و حساب شده پیش میبرد. خط داستانی اول مربوط است به پسربچهای به نام فیلیپ پِری (تی جی لودر) با مادر و دو خواهرش در خانه که به واسطه اعتقادات مذهبی از شرکت در جشن هالووین منع میشود.
خط داستانی دوم به فرار دو خلافکار؛ رابرت و تری (کیت سارابایکا) از زندان ایالتی میپردازد که با حمله آنها به خانه فیلیپ و گروگان گرفتن و بردن او، تلاقی این دو خط داستانی شکل میگیرد. در ادامه نیز خط داستانی سوم یعنی تلاش رئیس پلیس؛ رِد گارنت (کلینت ایستوود) و گروه همراهش برای دستگیری خلافکاران و نجات پسربچه وارد کار میشود.
این خط داستانی تا انتها به شکل موازی در کنار خط فرار رابرت و فیلیپ پیش میرود تا رسیدن به نقطه تلاقی که این نقطه، پایان تراژیک و قریب الوقوع فیلم را رقم میزند. در واقع از پیش تعیین شده بودن این الگو میتواند نقطه ضعف اولیه و بالقوه آن در نظر گرفته شود که نویسنده و کارگردان توانستهاند با هوشمندی تبدیل به نقطه قوت، تمایز و ارتقا اثر خود کنند.
آنچه در طول حرکت موازی این دو خط داستانی اهمیت مییابد؛ تعامل و تأثیرپذیری کاراکترها از یکدیگر و تغییرات بطئی است که بر یکدیگر میگذارند. البته این روند در خط قصه رابرت و فیلیپ هم محوریت بیشتری دارد و هم مسئله و موضوع اصلی درام را شکل میدهد.
یک خلافکار و یک پسربچه که به نوعی گذشته و آینده یکدیگر هستند؛ با دردها، زخمها، علایق و خلأهای مشترک. از علاقه به نوشابه گازدار تا داشتن پدرانی که به قول رابرت (یه قرون نمیارزن) و یک وجه ریشهای و درونیتر که او اینگونه توصیف میکند (ما هر دو شیطانهای دوستداشتنی هستیم).
این مولفههای درونی و بیرونی کافیست تا همراهی این دو انسان را از اجبار و ناگزیری تبدیل به انتخابی خواسته کند. همچنانکه در چند مقطع فیلیپ امکان فرار از دست رابرت را دارد، اما همسفری با او را ترجیح میدهد که نقطه اوج آن در فرار از مغازه لباسفروشی است درحالیکه یک دست لباس روح مخصوص هالووین را دزدیده است!
این سویههای حسابشده به گونهای درونی و روانکاوانه همراهی رابرت و فیلیپ را باورپذیر جلوه میدهند تا محدود در مولفههای نمادین باقی نماند. در عین حالیکه قرار است در زیرمتن اثر نقبی هم به سیستم تأدیبی و تنبیهی کودکان و نوجوانان خلافکار زده شود و به همین واسطه رابرت را در آینه فیلیپ در معرض دید مخاطب قرار میدهد.
پسرکی خلافکار با قتلی ناخواسته در کودکی که بنا بر تز رِد به واسطه همراهی با پدری خلافکار از دست میرفت و به همین دلیل از پدرش دور نگه داشته شد. درحالیکه سیستم کانون اصلاح و تربیت و زندان کودکان و نوجوانان، او را تبدیل به همان خلافکار و قاتل کرده؛ آنهم با خلأ وجود پدر که عقدههای این فقدان درونش را سیاهتر کرده و ایدهای جز رفتن به آلاسکا برای پیدا کردن پدرش ندارد.
فیلیپ همان آینه است که به واسطه جادوی سینما مقابل رابرت و در اشل وسیعتر مقابل مخاطب قرار گرفته تا با این همانی، آینده این پسربچه با پرونده قتلی ناخواسته در روند تأدیبی و تربیتی سیستم زندان و بازپروری این کشور؛ در صورت اصلاح نشدن و آسیب شناسی، مسیر تراژیک رابرت را در پیش داشته باشد.
تأثیرپذیری ظریفی که در این همراهی اتفاق میافتد به شکل دوجانبه و ملموس فیلیپ را در مسیر بیان خواستهها و آرزوهایش و رابرت را در مسیر تعدیل خشونت برآمده از عقدههای درونیاش قرار میدهد.
این همان سنتزی است که فیلیپ و رابرت را به تقابل و مواجهه وامی دارد تا در نهایت برخلاف آنچه بر آنها گذشته، در کنار هم آرام بگیرند و با تماشای کارت پستالی که پدر رابرت از آلاسکا فرستاده، خلأ مشترکشان را بهانه همدلی کنند. هرچند راه مرد به فنا و راه پسربچه به آیندهای چه بسا شبیه رابرت ختم شود.
خط موازی تلاشهای رِد و همکارانش که در رأس آنها یک جرمشناس زبده به نام سالی گِربر (لورا درن) قرار میگیرد، قرار است در عین تعقیب و گریز نقبی هم به کاستیهای این سیستم و البته خشونت کور و بدون تفکر اعمال شده از سوی نیروهای پلیس به زندانیان و خلافکاران بزند که مأمور پلیس فدرال نماینده این دیدگاه است.
هرچند در پایان باز هم خشونت پلیس این پرونده را به شکلی تراژیک میبندد، اما به نظر میآید همراهی و تعامل رِد با سالی در طول این سفر کوتاه، او را به بازنگری در تحلیلها و عملکردش وادارد. هم او که نقشی اساسی در دور افتادن رابرت از پدر خلافکارش در کودکی داشته و امروز شاهد سرانجامی است که به واسطه همین تصمیمگیری گریبان رابرت را گرفته است.
فیلم در بخش میانی واجد گذرگاههایی برای عبور و پیشبرد درام است به گونهای که این خطوط و کاراکترهای فرعی در روند حرکت، تغییر و تأثیرپذیری رابرت و فیلیپ از هم نقش دارند تا در بزنگاه حضور در کانون خانواده سیاهپوست، غده چرکی درون مرد سر باز کند و پسربچه با چهرهای تازه از خشونت رابرت مواجه شود که او را به کنشمندی و تغییر مسیر درام وامیدارد.
فیلم در انتها با رسیدن به فینالی که تکههایی از آن در سکانس آغازین گرد هم آمده، مخاطب را به بازنگری در برداشت اولیه خود و خوانشهای مختلفی که از نماهای اولیه وجود داشته، فرا میخواند. سکانسی رویاگون و لطیف این بار از زاویه نگاه فیلیپ سوار بر هلی کوپتر؛ رابرت آرمیده در میان علفزار کنار ماسک روح همزادگون و اسکناسهای کاغذی برای لحظهای چشمانش را باز میکند و پسرک یا کودکی خودش را نظاره میکند.
ارسال نظر