زندگی در وحشت کرونا ! / شوهرم از ترس من و دخترش را هم به خانه راه نمی دهد

با آن که عشق و عاشقی های قبل از ازدواج پایه های زندگی ام را متزلزل کرده بود و سختی های زیادی را تحمل می کردم، اما بیماری سرطانم موجب شد خانواده و اطرافیانم گذشته ها را فراموش کنند و در کنارم قرار بگیرند اما ناگهان شیوع کرونا دوباره اوضاع زندگی ام را به هم ریخت طوری که ...

زن 37ساله با چشمانی پر از اشک و دلی آکنده از درد و رنج با بیان این مطلب به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: سال ها قبل در یک دیدار خیابانی عاشق «رحمت» شدم و به او دل باختم اما خانواده ام وقتی در جریان این ماجرا قرار گرفتند، به شدت سرزنشم کردند و به خواستگاری خانواده رحمت پاسخ منفی دادند.

با وجود این مرغ من یک پا داشت. آن قدر اصرار کردم و خانواده ام را تحت فشار قرار دادم که بالاخره با این ازدواج موافقت کردند اما دیگر در دل آن ها جایی نداشتم، به همین دلیل همه ناملایمات زندگی را تحمل می کردم و دم بر نمی آوردم.

هر نوع رفتار نامناسب و سختی های روحی و روانی را به جان می خریدم چرا که خودکرده را تدبیر نبود!  تازه فهمیده بودم که آن عشق و عاشقی های خیابانی فقط هوس های احساسی و زودگذر بود که با ازدواجم فروکش کرد و حقیقت زندگی مشترک برایم نمایان شد ولی دیگر کاری از دستم بر نمی آمد و باید تا پایان عمر تاوان یک اشتباه دوران جوانی را می دادم. 

خلاصه با تولد دخترم دردهای شدیدی به سراغم آمد به گونه ای که دیگر نمی توانستم آن را تحمل کنم. بعد از انجام آزمایش های مختلف و معاینات متعدد پزشکی وجود توده های سرطانی در بدنم تایید شد اما من باز هم دور از چشم خانواده ام و به همراه مادرشوهرم نزد پزشک می رفتم.

با آن که می دانستم مادرشوهرم مرا در حد و اندازه های یک عروس خوب نمی داند و بر همه بدی های پسرش سرپوش می گذارد ولی مدتی بعد بیماری ام شدیدتر شد و خانواده ام از چهره رنجور و ظاهر نحیفم متوجه ماجرا شدند.

این بود که با مهربانی در کنارم قرار گرفتند تا چند سال گذشته را جبران کنم. حالا سفره هایی پهن می شد و دو خانواده در کنار هم می نشستند. گاهی مادرم و مادرشوهرم را می دیدم که از گفت و گو با یکدیگر لذت می برند و دیگر از آن کینه و نفرت ها خبری نیست. با مشاهده این صحنه ها خوشحال بودم که اگر روزی از دنیا بروم دخترم تنها نخواهد ماند. 

خلاصه مراحل درمانی را می گذراندم که ویروس کرونا شیوع پیدا کرد. مدت زیادی بود که خودم را قرنطینه کرده بودم و از خانه خارج نمی شدم. با وجود این حدود یک ماه قبل پدر و مادر رحمت به ویروس کرونا مبتلا شدند و نیاز به بستری در بیمارستان پیدا کردند.

در همین گیرو دار رحمت و خواهرش نیز به این ویروس لعنتی آلوده شدند. دیگر اوضاع زندگی ام کاملا به هم ریخته بود و من هم می ترسیدم دچار این بیماری خطرناک شوم به همین دلیل مادرم به سراغم آمد و مرا به خانه خودشان برد تا پیکر نحیفم را از ابتلا به این بیماری وحشتناک نجات دهد. 

در حالی که باید از دخترم مراقبت می کردم اما نمی توانستم شوهرم را نیز تنها بگذارم چرا که او و خواهرش در خانه بستری بودند، به همین دلیل با تهیه سوپ و آب میوه و غذاهای تقویتی تلاش می کردم رحمت را در برابر این بیماری مقاوم کنم ولی در همین شرایط پدرشوهرم فوت کرد  و مادرشوهرم نیز به کما رفت. همسرم که داغ عزیزانش را دیده بود روزهای سختی را می گذراند چرا که پزشکان امید چندانی به درمان مادرشوهرم نداشتند.

با وجود این حال همسرم بهتر شد و من به همراه دخترم به خانه ام بازگشتم تا در کنار همسرم قرار بگیرم ولی او از نظر روحی و روانی در وضعیت نامناسبی به سر می برد طوری که خودش را در خانه زندانی کرده و حتی من و دخترم را نیز نمی پذیرد اگرچه من قصد دارم گذشته را جبران کنم ولی ...

شایان ذکر است، بررسی های تخصصی و مشاوره های روان شناختی توسط مددکاران اجتماعی و با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد شجاعی (رئیس کلانتری گلشهر مشهد) در این باره آغاز شد.