رکنا از آنچه در کمتر از 48 ساعت در میانکاله گذشت گزارش می دهد
روایتی از ضیافت خبری جنجالی در میانکاله/ از دستگیری حر منصوری تا آزاد شدن او در کمتر از 24 ساعت
رکنا: برای یک نشست خبری رفته بودم اما با یک ضیافت بزرگی رو برو شدم که برگزار کنندگان آن سعی داشتند با توجیهات به بحث برانگیزترین مساله این روزهای محیط زیست کشور یعنی پتروشیمی میانکاله پاسخ دهند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، داشتم صفحه اینستاگرامم را چک می کردم که دیدم صفحه دیده بان میانکاله بنر نشست خبری سرمایه گذار مجموعه را منتشر کرده، پیام دادم که آیا این یک دعوت عمومی است یا فقط یک نشست برای خبرنگاران استانی؟ بعد از چند دقیقه « حر منصوری » ، فعال محیط زیست منطقه پاسخ داد که بله این دعوت از خبرنگاران است و تو هم میتونی بیایی، گفتم باید هماهنگ کنم. به دبیرم آزاده مختاری گفتم که سرمایه گذار پتروشیمی قراره یک نشستی برگزار کنه و اونم گفت، آره حتما برو، ولی، مثل دفعات قبل نری سوالاتی که همه می پرسن رو بپرسی و بیایی، و شروع کرد به توضیح دادن اینکه باید چه سوالاتی رو با چه شدتی باید بپرسم.
هنوز زیاد مطمئن نبودم که برم یا نه تا اینکه حر تماس گرفت و گفت چند نفر دیگه از خبرنگاران هم میخوان بیان و من گفتم حالا بهتر شد چون حس می کردم اگر تنها به عنوان خبرنگار از تهران به این نشست بروم شاید نگاه ها در برنامه به من به عنوان تنها عنصر خارج از استان و ضد توسعه باشد و نتوانم آنچه را که باید انتقال بدم و پاسخ درستی دریافت کنم. شب آن روز و چند ساعت قبل از حرکت متوجه شدم که این دوستان هم به دلایل مختلف از رفتن به نشست منصرف شدند. اما من کوله پشتیم را برداشتم و راه افتادم.
ساعت یک ربع به 5 صبح رسیدم به بهشهر ، نیم ساعت قبل از رسیدن بیدار شده بودم و از توی ماشین صحنه های حیرت انگیزی از طلوع آفتاب را دیدم که به جرات می توانم بگویم تا حالا ندیده بودم، داشتم دنبال دوربینم می گشتم که این صحنه ها را ثبت کنم و اونجا بود که فهمیدم دوربینم رو که توی تحریریه بود اصلا برنداشتم و مطمئنم این حجم از فراموشکاری یک روزی کار دست من می دهد. همزمانی که با کم و زیاد کردن نور گوشی داشتم سعی می کردم عکسهای خوبی از طلوع آفتاب بگیرم به این فکر می کردم که اگر آزاده مختاری بفهمه دوربینو نبردم باید دقیقا چطوری بهش توضیح بدم؟ بعد گفتم اصلا به دروغ بهش میگم دوربینو بردم و اونجا نیازی به استفاده از دوربین نداشت. بعد گفتم اگر کشوی بغل دستیشو یک لحظه باز کنه و دوربینو ببینه میفهمه بهش دروغ گفتم خلاصه تصمیم گرفتم کلا هیچ حرفی نزنم. استرس جواب دادن به دبیر رو خدا نصیب هیچ خبرنگاری نکنه.
به راننده گفته بودم جلوی یک قهوه خانه سنتی که صبحانه سرو میکنه نگه داره پیاده شدم و رفتم داخل. صاحب قهوه خانه یک پیرمرد نزدیک به 70 ساله بود. یک نگاهی به سرو وضع من کرد و گفت بشین منم گفتم لطفا نان و پنیر بدید. غیر از من 4 تا مشتری دیگه داشت که هر چهار تا در حال خوردن دیزی بودند. تا حالا ندیده بودم قهوه خانه ای برای صبحانه دیزی بده ولی گویا این یک روال عادی در بهشهر است خلاصه من سرم تو نان و پنیرم بود و این 4 نفر مشغول کوبیدن گوشت و نخود و باقی محتویات در درون کاسه فلزی.
هرکس در بهشهر مخالف پتروشیمی باشد به مشکل بر می خورد
بعد از صبحانه رفتم داخل خیابان ساعت 6 شده بود آرام آرام مردم وارد کوچه و خیابان می شدند از یک نفر پرسیدم مردم برای ورزش و پیاده روی کجا جمع می شوند؟ آدرس پارک ملت را به من دادند وقتی وارد پارک شدم داشتند نارنج های کنده شده را پشت کامیون جمع می کردند داخل تر که رفتم محوطه ای برای پیاده روی و دویدن داشت. از چند نفر خواستم تا با من صحبت کنند. بهشون گفتم که خبرنگار هستم و از تهران آمدم اول قبول نمی کردند. یکی از آنها که دبیر بازنشسته بود گفت چند نفر از افرادی که میشناسم که کارمند هستند و با این پروژه به صورت علنی مخالفت کرده اند و بعد از اعلام مخالفت برای آنها مشکلاتی پیش آمده و من هم نمی خواهم آینده بچه هایم به خطر بیافتد. با چند نفر دیگر صحبت کردم که اغلب مخالف بودند و چیزی که بیشتر باعث تعجب من میشد این بود که مردم عادی از استدلال های دقیق و کاملا علمی در مورد لزوم مستقر نشدن یک چنین صنایعی در منطقه صحبت می کردند و آگاهی خوبی نسبت به تبعات استقرار چنین واحدی در آینده داشتند.
بعد از صحبت با آنها حر منصوری با من تماس گرفت و گفت یک سری اطلاعات در گروه کمیته مشورتی میانکاله ارائه شده و بهتره اونها رو ببینم. عکس ها و نوشته ها اذعان می کرد که یک محوطه تاریخی در منطقه وجود دارد عکس ها مستند بود اما مشخص نبود که آیا اونجا میانکاله است یا نه در یکی از عکس ها تصویر یک کوزه سفالی قدیمی دیده می شد که بعد از تماس با یکی از باستانشناسان منطقه متوجه شدم که این شی تاریخی مربوط به دوره اشکانی است اما او نیز اصالت ارتباط این عکس با میانکاله را زیر سوال برد و گفت باید حتما به صورت میدانی بازدیدی از آنجا داشته باشم تا بتوانم به صورت دقیق اظهارنظر کنم.
در ابتدا ما را به نشست راه ندادند
نشست خبری ساعت 11 بود و من حدود 3 ساعت وقت داشتم برای همین به اداره میراث فرهنگی شهرستان رفتم عکس ها را نشان دادم و گفتند برای ما بفرست و نتیجه استعلام را چند روز دیگر بهت اطلاع می دهیم. آنجا را ترک کردم تا یک کافه ای پیدا کنم و یک قهوه بخورم که یک نفر با من تماس گرفت گفت میترا درویشی هستم فعال محیط زیست و دوست حر منصوری و به من گفته بیام دنبال شما. من آدرس کافه ای که بودم را دادم و چند دقیقه بعد آمد.
او به من گفت حر باید بومگردی را از یک نفر تحویل بگیرد و به یک میهمان دیگر تحویل بدهد به همین دلیل دیر به نشست می رسد و از من خواسته تا شما را تا آنجا ببرم.
رفتیم داخل محوطه ای که نشست قرار بود آنجا برگزار شود. اما گفتند اسمت در لیست نیست و نمی توانیم اجازه دهیم. بعد از ارائه کلی توضیح در مورد اینکه آقای منصوری هماهنگ کرده و من از تهران فقط برای پوشش اخبار این نشست آمده ام و .... هیچ کدام کارساز نبود ما برگشتیم سمت ماشین و من سعی کردم تا با چند نفر تماس بگیرم و از آن ها بخواهم که این عدم هماهنگی را در این لحظات آخر مدیریت کنند تا من به نشست برسم. بعد از چند تماس ناموفق دیدم مسئول هماهنگی نشست که جلوی در با ناراحتی از ورود من جلوگیری کرد با سرعت در حال نزدیک شدن به ماست.
مواجهه با فنس هایی که پتروشیمی میانکاله به پا کرده است
این آقای مسن بعد از دقایقی عذرخواهی و اینکه عدم هماهنگی از سوی خود مجموعه بوده از ما خواست تا وارد برنامه شویم و آنجا بود که برای اولین بار وارد فنس هایی شدم که در دو هفته اخیر تنها نظاره گر نصب آنها در فضای مجازی بودم. فنس هایی که نصب هرکدام از آنها تیری بر قلب دوستداران میانکاله بود.
درون فضای فنس کشی شده یک چادر خیمه مانند بزرگ نصب شده بود که ابعاد حدودی آن 50 متر در 50 متر بود و داخل آن نیز میزهای دایره ای با 6 تا 8 صندلی قرار داشت. شبیه به نشست خبری یا یک برنامه خبری نبود. بیشتر شبیه ضیافت بزرگی بود .
نشستیم و منتظر ماندیم تا بقیه خبرنگاران نیز برسند. من هیچ کس را نمی شناختم.
قاسم خلیل خلیلی، نماینده سهام دار، محمد رمضانی، مدیر عامل و محمد محمدی، مشاور محیط زیست پروژه در جایگاهی که از قبل برای آنها مشخص شده بود حاضر شدند. در ابتدا خلیل خلیلی از همه خواست تا کلیپی را که تهیه شده است ببینند تا شاید به سوالات و ابهامات موجود پاسخ داده شود و بعد از آن افرادی که سوال دارند سوالات خود را مطرح کنند.
پاراف هایی که مجوز قلمداد شده بود
در این کلیپ پاراف مسعود تجریشی، معاون وقت سازمان محیط زیست به عنوان مجوز رسمی برای آغاز به کار این پروژه برای بینندگان ارائه شد و چندین بار سازمان محیط زیست نیز متهم به کارشکنی در روند استقرار پروژه شد که در نوع خود بی نظیر بود.
خلیل خلیلی بارها در این جلسه اذعان کرد که ما تمامی مجوزهای لازم را دریافت کرده ایم و به تکرار از کلمه کلیدی، اشتغالزایی استفاده می کرد تا خود را سرمایه گذاری مسئول در برابر مشکلات اجتماعی نشان بدهد در حالیکه به اصلی ترین مسئولیت اجتماعی خود در قبال طبیعت عمل نکرده بود. جلسه با سوال و جواب های خبرنگاران پیش رفت.
50درصد سوالات در نقد پتروشیمی میانکاله بود
حدود 50 درصد افرادی که سوال می پرسیدند در موضع انتقاد از مجموعه قرار داشتند و این نشان می داد که جمع گزینشی نبود. حتی یکی از خبرنگاران گفت که این مجموعه از من شکایت کرده است اما من آمده ام تا بازهم حرف های شما را بشنوم و دغدغه های خودم را مطرح کنم.
ما بدهکار بانکی نیستیم و اصرار به واژه میانکاله ترفند رسانه های معاند است
قاسم خلیل خلیلی، نماینده سهام دار در نشست به خبرنگاران اصرار داشت که اینجا میانکاله نیست و زمین های حسین آباد بهشهر است و اطلاق واژه میانکاله کلید واژه رسانه های معاند است. او می گفت ما بدهکار بانکی نیستیم و تمامی وام های خود از جمله وام ارزی را با بانک تسویه کرده ایم.
وسط نشست بود که یکی از دوستان به من گفت حر دم در با تو کار دارد. من سریع خودم را به درب اصلی رساندم و به شوخی گفتم این درست نبود که دیدار اول ما پشت میله های زندان باشد و چقدر میله های درب پتروشیمی شبیه به میله های زندان است.
او هم خندید و گفت ما را راه نمی دهند .گفتم چطور ممکن است تو منو دعوت کردی بعد تو را راه نمی دهند. گفت برو با آقای رمدانی صحبت کن و بگو حر هماهنگ کرده بود چرا اجازه ورود نمی دهید.
رفتم دنبال آقای رمدانی گشتم و وقتی به او رسیدم فهمیدم که همان فردی بود که دم در به من اجازه ورود نداد و بعد آمد و به ما گفت بیایید داخل، ناهماهنگی از ما بود.
گفتم چرا اجازه نمی دهید حر داخل شود گفتند نه، اینجا نشست خبری است نه نشست با فعالان. پ
گفتم این وجهه مناسبی برای شما نخواهد داشت. کاش بزرگی کنید و اجازه دهید حر وارد نشست شود. گفت به هیچ عنوان امکان همچین چیزی وجود ندارد و خودت را خسته نکن. رفتم و همه اینها را به حر گفتم.
رفتم داخل و بعد از چند دقیقه نوبت به من رسید.
توضیح دادم که پاراف یک نامه مجوز رسمی نیست. و در انتها نیز گفتم: با اطلاع از اینکه این ادعای من می تواند بار حقوقی در پی داشته باشد باید به شما و جمع حاضر بگویم که فعالیت شما در این محل کاملا غیرقانونی است. صحبت های من با استقبال جمع حاضر روبرو شد اما مهمتر از آن این بود که هر سه نماینده بعد از صحبت های من و دلایل واضح و روشنی که در مورد نداشتن مجوز به آنها اشاره کردم کاملا پذیرفتند که مجوزی ندارند و باقی صحبت های آنها در ذیل این مساله بود که باید یک جلسه آشتی جویانه با محیط زیست برگزار کنیم تا بتوانیم مجوز بگیریم. گویی تازه عروس قهر کرده را می خواهند به خانه شوهر بفرستند.
گوشی و دوربینمان را چند بار بررسی کردند
در این بین چند بار مسئولان حراست پتروشیمی من و یکی دیگر از حاضران را که در ابتدای جلسه از او خواهش کردم برای من هم عکاسی کند را صدا کردند و دوربین و گوشی ما را چک کردند. آنها حتی یکبار از من کارت شناسایی خواستند و من گفتم که موقع ورود کارت شناسایی ارائه کرده ام و اسمم در لیست است اما گفت اگر کارتت را ببینم خوب است من کارت ملی خودم را دادم و او بدون اجازه از آن عکس گرفت. اول خواستم اعتراض کنم بعد گفتم خوب که چی؟ هرچقدر میخواهی عکس بگیر.
آن فرد که تی شرت سیاه به تن داشت گفت من یک مامور دولتی هستم و مسئولیت حفظ امنیت این نشست را بر عهده دارم و من متوجه نشدم که چرا یک مامور دولتی باید مسئول حفظ امنیت نشست خبری یک سرمایه گذار باشد.
در ادامه کارت خبرنگاری را هم به او دادم از آن هم عکس گرفت و بعد به او گفتم چند کارت دیگر هم دارم اگر تمایل به عکس گرفتن دارد آنها را هم ارائه دهم و خندید. بعد گفتم اگر تمایل داری حالا بیا یک سلفی هم با هم بگیریم و گفت من مشکلی ندارم. من هم گفتم که این یک شوخی بود و نیازی به این کار نیست.
این پایان جستجو و کاوش در وسایل ما نبود. به فاصله چند دقیقه دوباره من و همان فرد که از او درخواست کرده بودم وقتی سوال می کنم از من عکس و فیلم بگیر که بتوانم برای رسانه بفرستم را داخل یک کانکس بردند.اینبار از ما فیلم هم گرفتند.
به آن فردی که زمان سوال پرسیدن از او درخواست کرده بودم از من فیلم بگیرد، گفتند که بگو که هیچ عکس و فیلمی از پرسنل و ماشین های مجموعه نگرفتی و آن بنده خدا هم گفت هیچ فیلم و عکسی نگرفتم.
بعد دوربینش را چک کردند و بعد به او گفتند. دوربینت کارت حافظه دیگری دارد؟او را به آقای لاهوت داده ای؟ من گفتم این گوشی من، این هم کوله پشتیم، هرجا را می خواهید بگردید.
تنها به چک کردن گوشی من اکتفا کردند و این بازخواست دوم هم با شوخی و دست دادن و بغل کردن و بوسیدن تمام شد.
و این پایان تجسس های عجیب نبود.در طول نشست جمعا سه یا چهار بار به انحای مختلف من را صدا کردند و من هیچوقت با چنین شرایطی روبرو نشده بودم.
حر منصوری دستگیر شد
اواخر نشست بود که متوجه شدیم حر دستگیر شده است. من ابتدا باور نکردم و احساس کردم شاید مثلا فردی برای اینکه بخواهد جلسه را تحت الشعاع قرار دهد این مساله را عنوان کرده است. رفتم دم در حر آنجا نبود. آمدم داخل تقریبا جلسه تمام شده بود. و یکباره دیدم دکتر محمدی، مشاور طرح مرا صدا می زند و گفت با شما کار دارم و میخواهم یک صحبتی داشته باشیم. بهش گفتم حر دستگیر شده او گفت امکان ندارد من به عوامل برگزاری گفتم حتما از او دعوت کنند.
گفتم من اینجا کسی را نمی شناسم میشه لطفا پیگیری کنید تا ببینیم این خبر صحت دارد یا نه. گفت باشه و رفت تقریبا نیم ساعت با دو سه نفر صحبت کرد و در این مدست به من اشاره می کرد الان می آیم.
بالاخره آمد و گفت بله حر را دستگیر کردند این خبر مثل بمب در آنجا منفجر شد.
من چند بار پیش مدیر عامل و نماینده سرمایه گذار رفتم و گفتم چرا چنین اقدامی انجام دادید و آنها گفتند ما اصلا اطلاع نداریم احتمالا به دلایل دیگری دستگیر شده است.
من از دوستانی که با آنها آمده بودم درخواست کردم که برویم و در آنجا نمانیم.
از تحریریه هم آزاده مختاری بعد از اطلاع از دستگیری حر به من گفت که سریع از آنجا خارج شو و برگرد تهران. اما عوامل برنامه و سه نفر مسئول اصلی اجازه ندادند خارج شویم و به صورت جدی ما را درگیر این مساله کردند که اگر بروید ناراحت می شویم و این خیلی بد است که شما میهمان ما هستید و بدون پذیرایی تشریف می برید. این اصرار و انکار تا جایی پیش رفت که دیگر من توان مقابله با آن را نداشتم و دوستان بومی هم همینطور.
حر منصوری پیش از این تذکراتی را از نهادهای مختلف دریافت کرده بود
بعد از ناهار و خداحافظی، محل احداث پتروشیمی را ترک کردیم. در ابتدا به ما گفتند حر در دادسرا است. من به همراه 5 نفر دیگر از دوستان به سوی دادسرا رفتیم اما کسی در آنجا نبود. بعد از چندین تماس و پیگیری از سوی دوستان فهمیدیم که حر در یکی از نهادهای امنیتی در بهشهر است.
رفتیم آنجا و بعد از حدود 20 دقیقه در زدن ، در را باز کردند. مردی بلند قامت بود .
پرسیدم که آیا آقای منصوری اینجاست. گفت صبر کنید. رفت داخل و دوباره آمد گفت بیایید داخل. من به همراه میترا درویش و آزاده بابانژاد رفتیم داخل و بقیه در ماشین ماندند. وارد یک ساختمانی شدیم که دو نفر دیگر در آنجا بودند از فردی که احساس کردم مدیر مجموعه است، پرسیدم حر اینجاست گفت شما چکاره حر هستی. گفتم دوستش هستم. گفت بگو فامیل درجه بیاید. گفتم پس اینجاست. گفت من نگفتم اینجاست. بگو فامیل درجه یک بیاید تا جواب دهم. مکالمه ما بعد از طی یک روند سینوسی وارد مرحله صمیمی تر شد و در نهایت خیلی دوستانه و با بگو بخند محل را ترک کردیم.
فردی که مسوول آنجا بود گفت. ما هم شهروند همین شهر هستیم می دانیم اینجا چه خبر است و حر به تذکرات ما اعتنایی نداشت. خلاصه محل را ترک کردیم و قرار شد تا من را برای دسترسی آسان و راحت به قهوه در همانجایی که صبح سوار شدم پیاده کنند تا هم بتوانم استراحت کنم و هم خبر نشست را بفرستم و هم اینکه قهوه ای خورده باشم و باقی دوستان بروند دنبال دختر حر منصوری تا پیگیر آزادی او باشد.
در این وضعیت بود که گوشی خانم بابانژاد زنگ خورد و گفت آقای لاهوت با شما کار دارند. گفتم کیه. گفت خانم مختاری. گفتم شماره شمارو از کجا گیر آورده؟ گوشی را گرفتم و دیدم آزاده مختاری با یک نگرانی و عصبایت گفت: لاهوووووت کجایی تو؟ چرا گوشیت خاموشه؟ گفتم میروم کافه بعد از شارژ باتری گوشی خبر را میفرستم.
مختاری گفت: هیچ خبری نمی خواهم سریع سوار ماشین شو و برگرد.قشنگ از پشت گوشی نگرانی و اضطراب را حس می کردم. اما توانستم قانعش بکنم که باید بمانم و نیاز به شارژ گوشی و کمی قهوه دارم.
هدیه خاص برای خبرنگاران
بعد از این اتفاقات و اطمینان از اینکه حر فردا آزاد می شود به پیشنهاد یکی از دوستان به منزل آنها رفتیم تا کمی استراحت کنیم. بعد از استراحت و شام متوجه شدیم که بسته ای که در ابتدای ورود به جلسه به ما دادند حاوی یک کارت هدیه 2 میلیون تومانی هم بود. نمی دانستم باید چکار کنم.ترجیح دادم فعلا آن را کناری بگذاریم ولی به معنای اینکه بخواهم از آن استفاده کنم نبود فقط خستگی ذهنی و جسمی امانم را بریده بود دیگر قهوه هم به دادم نمی رسید.
قصد داشتم برگردم تهران که بعد از مراجعه به ماشین های خطی و اتوبوس و اطمینان از اینکه تنها راه رفتن به تهران، ماندن در کنار جاده و منتظر ماشین های بین راهی بودن است، منصرف شدم.
به پیشنهاد دوستان چند نفری به دریاچه عباس آباد رفیتم و انعکاس نور ماه در دریاچه و آرامش آنجا تنها خاطره خوب من از این سفر شد.
فردا صبح زود راه افتادم و در طول مسیر به هر لحظه از اتفاقات دیروز که فکر می کردم باورم نمی شد که این اتفاقات برای ما افتاده باشد. فکر می کردم اگر اینها را برای کسی تعریف کنم باور نخواهد کرد که به یک نشست خبری دعوت بشوی بعد با اینهمه ماجرا مواجه شوی .بعد از رسیدن به تهران مطلع شدم که حر منصوری آزاد شده است.
به گزارش رکنا، در پایان باید تاکید داشت اینکه چرا در خصوص این پروژه که در حال حاضر تبدیل به جنجال برانگیزترین پروژه سرمایه گذاری تاریخ ایران شده است، نهادهای دولتی و قضایی تا این حد انعطاف از خود به خرج داده اند جای بسی تعجب است و بیم آن می رود که میانکاله آبستن یک توافق برعلیه طبیعت باشد.
خبرنگار: مسعود لاهوت
ارسال نظر