رکنا گزارش می دهد
معجزه نقاشی های زنان در بخش روانی بیمارستان فارابی اصفهان + فیلم
به این نقاشی های نگاه می کنید، شگفت زده می شوید. وقتی متوجه شوید که نقاشی هایی چنین پر معنا، هنر دست و ذهن انسان هایی است که دچار بیماری روانی شده اند بیشتر برایتان جالب خواهد بود. بیماران زن بیمارستان فارابی اصفهان این نقاشی ها را کشیده اند، نقاشی هایی که هر کدام تصویری آن قابی است که از خود متصور هستند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، این روزها در دنیا، از هنر، برای درمان بیماری های روانی استفاده می شود. در واقع با پرداختن به هنر، هم افکار و احساسات فرد درگیر هنر می شود و هم در او انگیزه ای به وجود می آید که در روند درمان می تواند موثر باشد. ادامه هنر درمانی، منجر به خودآگاهی، شناخت استعدادها و مهارت ها خواهد شد که در نهایت فرد بیمار، به احساس رضایت درونی می رسد. رسیدن به رضایت و خوشبختی درونی بسیاری از نابهنجاری ها و ناملایمات فکری و ذهنی در افراد را برطرف می کند.
از «هنر درمانی» در ایران نیز در مسیر شناخت ابعاد ناگفته یک بیماری استفاده می شود. موردی که در ادامه این گفت و گو آمده است، مربوط به خاطرات زنِ کار درمانگری است که 25 سال در بیمارستان فارابی اصفهان، به زنانِ دارای اختلالات روانی خدمت کرده و در مسیر بهبودشان، استعدادهایی را کشف کرده است که شاید اگر او آنها را نمی دید، شاید برای همیشه نادیده گرفته می شدند.
مهناز کاظمیان، کاردرمانگر، 25 سالی می شود که در این بیمارستان مشغول به خدمت است. در واقع کاردرمانگر، کسی است که بر اساس تشخیص روانپزشک و نوع بیماری، روی نقاط ضعف مددجو، مثل عدم توانایی در تمرکز کردن، وسواس فکری و... شرایطی را آماده می کند که توانایی آنها را بیشتر بروز دهد و عزت نفس بیمار را زیادتر کند.
دختری بی همتا که راهی تازه را برای مددجوها باز کرد
داستان آغاز هنردرمانی، از نقاشی دختری به نام بیتا شروع می شود. سال 1398، بیتا درخواست می کند که بوم و رنگ در اختیار داشته باشد و تصویری را روی بوم می آورد که همه را حیرت زده می کند. او یک ظرف پر از میوه می کشد که خودش پشت آن ظرف پنهان شده است. مدتها بعد که مهناز کاظمیان، کاردرمانگر بیمارستان، نمایشگاهی از آثار مددجوها برپا می کند، این تابلو به قیمت یک میلیون و 500 هزار تومان خریداری می شود.
این نقاشی ظرف پر از میوه و بیتایی که پشت آن پنهان است، آغازی می شود برای «هنردرمانی» در بیمارستان. در واقع بیتا، راه را برای سایرین هم باز کرد تا دست بر قلم ببرند و آنچه در فکرشان می گذرد را روی بوم نقاشی به تصویر بکشند.
3 نقاشی فراموش نشدنی؛ از تاریکیِ افسردگی به روشنایی زندگی
سه نقاشی فراموش نشدنی دختر جوانی به نام «رویا» دو سال پیش همه را شوکه می کند. سه نقاشی رویا، از تاریکی به روشنایی می رسید و روند درمانش را نشان می داد.
مهناز کاظمیان در خصوص رویا می گوید: «او 25 ساله بود که بستری شد. رویا والدینی داشت که از یکدیگر جدا شده بودند. مادرش در تهران و پدرش در اصفهان مجددا ازدواج کرده بودند و زندگی های جداگانه ای داشتند. رویا در این بین، گیر افتاده بود. یک روز با خانواده جدید پدرش به مشکل بر می خورد و روز دیگر با خانواده مادرش. استرس، ترس از بلاتکلیفی و اینکه چه چیزی در آینده برایش رخ خواهد داد، باعث شده بود تا افسرده شود و مدام احساس کند که بی ارزش است و کسی برای او اهمیتی قائل نمی شود.»
او در ادامه می افزاید: «وقتی رویا بستری شد، بعد از مدتی شروع به نقاشی کشیدن کرد. او نشان داد که در کشیدن نقاشی بسیار با استعداد است. نقاشی هایش انتزاعی بودند و هرکس برداشت متفاوتی از آنها می کرد. اولین نقاشی اش، تابلویی بود که سر یک انسان را نشان می داد که زیر باران، علامت سوال های زیادی که بالای آن قرار داشت. او در بعدا به من گفت که این سر من است که پر از سوال از خانواده ام است. چرا من را رها کرده اند تا به اینجا بیایم؟ چرا؟ چرا؟ و هزاران چرا در سرم است. او همچنین گفته بود که من خودم و بین سوالات بی جوابم گم شده ام.»
کاظمیان در خصوص دو تابلوی بعدی رویا می گوید: «دومین تابلوی او، به شکلی بود که نشان می داد رویا روند درمان را به خوبی طی می کند. این تابلو حس آزادی و رهایی را نشان می داد که در حال خروج از افکار سیاه است. نقاشی سوم رویا را هر کس به یک شکل می دید. یکی طاووس و دیگری ققنوس. این تابلو رنگ های بسیاری داشت و نشان از این بود که حال رویا رو به بهبود است. وقتی که از او می پرسیدم که چرا این تصاویر را کشیده است، می گفت آن زمان حسم این بود؛ من هر چه در ذهنم می آمد را روی بوم می آوردم و هیچ کدام از آنها تصنعی نیستند. زمانی که حال رویا خوب شد و از اینجا رفت، خیلی گریه کردم؛ چراکه دختر بسیار با استعدادی بود. او آخرین روزی که اینجا بود به من گفت که اکنون، بودن در لحظه را درک می کنم و از این به بعد می دانم چگونه با خودم رفتار کنم تا زندگی بهتری داشته باشم.»
پزشکان از نقاشی ها برای درمان بهتر بیماران استفاده می کنند
این کاردرمانگر تاکید می کند: «مددجوها حین نقاشی کشیدن، حس رهایی پیدا می کنند و همه نادیده گرفته شدن های زندگی را در آن لحظه کنار می گذارند و خودشان را تخلیه می کنند. آنها درد و رنجی که سایرین به آنها منتقل کرده بودند، به تصویر می کشند؛ این درد و رنج که روی بوم است، همان چیزهایی هستند که نمی توانستند به روانشناس و روانپزشکشان بگویند. اینگونه است که پزشکان در روند درمان این بیماران، از آنها بهره می برند تا ابعاد پنهان بیماری را بشناسند و در مسیر بهبودش گام بردارند.»
او با اشاره به اینکه سه سالی می شود که نمایشگاهی از آثار مددجوها برگزار می کند، می گوید: «هدف اصلی از این کار این بود که فاصله بین مددجو و جامعه کمتر شود تا بتوان دید مردم را نسبت به بیماری اعصاب و روان تغییر داد؛ چراکه بسیاری از افراد، دید منفی نسبت به این بیماری، دارند. همچنین اگر اثری در این نمایشگاه ها به فروش برسد، عایده مالی اش به خود مددجو می رسد.»
کلیشه های ذهنی نسبت به بخش اعصاب و روان بیمارستان ها را کنار بگذراید
او خانمِ مهربان مددجوها در اتاق کاردرمانی است و از روزهایی می گوید که مثل سایر مردم، کلیشه هایی نسبت به بیماران بستری در بخش اعصاب و روان در ذهنش داشت؛ از جمله اینکه ممکن است این بیماران به او حمله کنند یا اینکه بیماران حتما باید به تخت بسته شوند تا به کسی آسیبی نرسانند. در حالی که وقتی به این بخش پا می گذارد، با کسانی رو به رو می شود که اکنون به مهربانی و نوع دوستی از آنها یاد می کند.
مهناز کاظمیان، همان روز اول، با بیمار جوانی به نام «طاهره» آشنا می شود. کسی که در مواجهه اول، نشان داد که اطلاعات عمومی بالایی دارد و همین موضوع موجب حیرت این کاردرمانگر می شود. او تصمیم می گیرد با این بیمار، با مهربانی باب آشنایی را باز کند.
او می گوید: «حدودا سال 1378 بود. به محض ورود به بخش، دیدم که روی دیوار تابلویی نصب شده است با این عنوان که از هرچه می ترسی با آن رو به رو شو. من هم وارد ترسی شدم که کلیشه های دور و برم برایم ایجاد کرده بودند و سعی کردم با آن رو به رو شوم. طاهره، اولین مددجویی بود که من سعی کردم به او نزدیک شوم. او که 25 سال داشت، به علت افسردگی شدید در بیمارستان بستری بود. با این وجود در زندگی شخصی اش، فردی مستقل و باهوشی بود که تنها به علت درک نشدن از طرف پدر و مادرش به دلیل اختلاف سنی زیاد، دچار این افسردگی شده بود. این افسردگی در روند کاری طاهره نیز تاثیر گذاشته و موجب شده بود تا دیگر نتواند در محل کارش هم دوام بیاورد. اینطور شد که کارش به بستری شدن در بیمارستان کشید.»
کاظمیان می افزاید: «طاهره بسیار مهربان بود. او فقط یک گوش شنوا می خواست که آنچه آزارش می دهد را بشنود. او فقط می خواست درک شود. از آنجایی که متوجه شدم اطلاعات عمومی بالایی دارد، با حل جدول، به هم نزدیک تر شدیم. این در صورتی بود که طبق آن کلیشه های ذهنی قدیمی، تصور می کردم که این افراد خیلی راجع به دور و برشان اطلاعاتی ندارند. او هنوز هم که هنوز است در ذهن من باقی مانده است و باعث شد نگاه من به شغلم از زمین تا آسمان تغییر کند.»
مشکلات مددجوهای بخش اعصاب و روان؛ از طرد شدن توسط جامعه تا مصرف نکردن داروها
کاظمیان در خصوص مشکلاتی که بیماران بخش اعصاب و روان پیش رویشان دارند می گوید: «آنها اگر داروهایشان را مصرف نکنند یا حتی به طور منظم مصرف نکنند، بیماریشان دوباره بر می گردد این در صورتی است که خیلی از آنها فکر می کنند با یک الی دو دوره مصرف، مشکلشان به طور کامل حل شده است. از سویی دیگر، برچسب بستری شدن در بیمارستان اعصاب و روان، باعث می شود از جامعهای که آگاهی کمی نسبت به این نوع بیماریها دارد طرد شوند و نتوانند شغلی داشته باشند. برای همین است که بسیاری از افرادی که از اینجا ترخیص می شوند، بعد از مدتی علاقه مند هستند که به بخش کاردرمانی بازگردند و بخشی از روز را اینجا بگذرانند. با این وجود چنین شرایطی فعلا مهیا نیست. در صدد هستیم یک کارگاه اشتغال زایی برای این دسته از بیمارانی که مرخص می شوند ایجاد کنیم که مراحل اولیه آن طی شده و به دنبال جذب خیر برای به پایان رساندن این کار مهم هستیم.»
نقاشی دختری با شاخه گلی در جیب
«سال گذشته، دختری ۲۳ سالهای وارد بخش اعصاب و روان شد که به علت اختلاف سنی زیاد با پدر و مادر و درک نشدن از طرف آنها و همچنین کنترلهای شدید از سمت خانواده، خودکشی کرده و خوشبختانه نجات پیدا کرده بود. او نقاشی حیرت انگیزی کشید که همه را تحت تأثیر قرار داد. نقاشی دختری در لباس بیماران بخش اعصاب و روان، با پشت زمینهای سرخ رنگ به رنگ خون و غنچهای در جیب.» اینها را مهناز کاظمیان می گوید و می افزاید: «مینا حتی اجازه بیرون رفتن از خانه را نداشت در حالی که خودش مربی نقاشی بود و شاگرد داشت! بعد از خودکشی و بعد از اینکه به بیمارستان اعصاب و روان منتقل شد، خیلی ناراحت بود.
او تصور میکرد اینجا زندان است. روزهای اول من او را تشویق کردم که اینجا به مددجوها آموزش دهد و سعی کردم او را به سمتی بیاورم که به کارهای جمعی گرایش پیدا کند و موفق هم شدم و او اینگونه حس خوبی به دست آورد. در اولین نقاشی، او شروع به کشیدن خودش در لباس و دمپایی بیمارستان کرد. در توضیح این کار گفت که خیلی حس خوبی نسبت به این لباس ها ندارد و گویی لباس ها به او انگ دیوانه بودن می زند.»
این کاردرمانگر در ادامه می افزاید: «همچنین غنچه ای که در جیب دخترک در نقاشی بود. آن غنچه را از تنها ملاقات کنندهاش گرفته بود. نامزد مینا، غنچه گلی را از باغچه میچیند و به مینا هدیه می دهد و آن، تنها نقطه امیدواری این دختر جوان شده بود. از طرفی، صورت دخترک در نقاشی خشمگین کشیده شده و پشت صفحه نیز به رنگ قرمز بود که نشانگر از عصبانیت او نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفته بود.»
او می گوید: «روانشناس ها از نقاشی های مینا در روند بهبود او استفاده بسیاری بردند و این مورد به او نیز در خالی کردن خشمش کمک کرد. با همه اینها مهم ترین مورد این است که وقتی این مددجوها ترخیص می شوند، نباید رها شوند. در خارج از کشور، تیم های درمان، به دنبال مددجو می روند تا روند بهبود او را در منزل نیز پیگیری کنند این در حالی است که در ایران چنین شرایطی فراهم نیست ولی امیدوارم که موانع از این مسیر برداشته شوند تا بتوان به این افراد بعد از ترخیص نیز کمک کرد.»
او می گوید: «چند سال پیش، یکی از مددجوها، دچار افسردگی بعد از زایمان شده بود. او 10 سال قبل، نقاشی می کرد؛ ولی بعد از ازدواج، شوهرش دیگر به او اجازه نداده تا این کار را ادامه دهد. او بعد از اینکه بستری شد، به ما پیشنهاد داد که دیوار محوطه را رنگ کند و من اجازه این کار را به او دادم. زمانی که شوهرش برای ملاقات او آمده بود، متوجه شد که همسرش نقاشی بسیار زیبایی روی دیوار کشیده است. آنجا بود که شوهر این خانم، به خودش آمد و به او گفت که اصلا نمی دانسته که همسرش اینقدر استعداد دارد؛ بنابراین بعد از ترخیص، او را تشویق کرد که کلاس های نقاشی اش را ادامه دهد. این مورد، یکی از مواردی است که خانواده بعد از بستری شدن مددجو، متوجه می شود که باید در رفتارهای خود، تغییراتی ایجاد کند؛ اما مشکل اصلی این است که حدود 90 درصد از مددجوها، بعد از ترخیص، باز هم به اینجا باز می گردند. حتی بعضی از آنها سالی دو یا سه بار اینجا بستری می شوند. این نشان از آن دارد که آنها همچنان نه از سوی اطرافیان درک می شوند و نه خودشان تغییری در خودشان ایجاد میکنند.»
ارسال نظر