باز نشر مصاحبه/ گفت و گو با یک هنرمند
تهمینه میلانی: یا همه موفق می شویم یا همه نابود
تهمینه میلانی گفت: وقتی از زندان بیرون آمدم در ادامه تفکرات خودم، یک نامه مفصل برای آقای شاهرودی، رییس قوه قضاییه نوشتم و تاکید کردم که این نامه را برای شما می نویسم نه برای مطبوعات، از اتفاقات و شرایط بد زندان گفتم. و خوشبختانه جواب خوبی گرفتم. بعدها خبردار شدم که بر مبنای نامه من، تغییرات مهمی در زندان افتاده است.
به گزارش خبرنگار رکنا، خانم تهمینه میلانی ! اینجا، دفترکارتان را می گویم حس و حال خاصی دارد، نمی دانم از نوع چیدمان است یا ترکیب رنگ های وسایل کنار هم جای گرفته ولی هرچه هست حال آدم را خوب می کند.
وقتی وارد فضایی می شوی، وقتی حس می کنی آن مکان را دوست داری، یکی از دلایل این است، آدم های ساکن آنجا، برای چیدمانش زحمت احساسی کشیده اند. این زحمت به ارزش مادی آن برنمی گردد. به دفترم بیایید یا به خانه، تک تک اشیا که اینجا و آنجا می بینید، معنای خاصی برای من و همسرم دارد. هریک، از جایی تهیه شده اند که یادمان هست، یکی از روستایی، دیگری از شهری در نقطه یی دور یا نزدیک، حال وقتی خانه یی را حاضر و آماده، تقدیم شما کنند و بگویید: «بفرمایید اینجا زندگی کنید» آن زمان آن وسایل چه ارزشی دارد؟ وقتی «تو» اشاره به این مجسمه «چالی چاپلین»یا آن تابلوی «فروغ» می کنی یا این تابلو که خودم کشیده ام، نقشی از نیزارهای اهواز، همه برایم پر از حس است، وقتی ارتباط حسی با اشیای اطرافت نداشته باشی، بنشین وسط قصر! آن قصر متعلق به تو نیست، چون حسی نسبت به او نداری، تلاشی برای چیدمان و داشتنش انجام نداده یی، هرآنچه اینجا می بینی ارزشمند است، این گلدان را برادرم هدیه داده، این گل را دخترم برایم کاشته، این گلدان از سر فیلم آتش بس 2 آمده است، هرکدام از این اشیا، شجره نامه یی برای خود دارد ارزشی که به چشم شما شاید نیاید ولی برای من روح زندگی است.
بله! عکس «ژینا» است، معماری می خواند، خارج از ایران، من و همسرم هم در دانشکده معماری تحصیل کرده ایم، من در دانشگاه علم و صنعت تهران و همسرم در دنور کلرادو و دانشگاه مینوسوتای امریکا. خواهرم آزیتا هم که طراحی صحنه و لباس فیلم آتش بس 2 را بر عهده داشت، معماری خوانده است.، خواهرزاده هایم سحر و پریا و«السا» هم همین طور. اگر یادتان باشد السا نقش اول فیلم «یکی از ما دونفر» را که یک خانم آرشیتکت بود، بازی می کرد. همین طور دو پسر خاله ام حمید و فرهاد که البته شروع کننده تحصیل در رشته معماری بودند.
سینما را من به خانواده آوردم، یا بهتر بگویم تحت تاثیر علاقه زیاد مادرم به سینما به سمت این رشته هنری کشیده شدم وکشف رمز و راز جادوی سینما را به ایشان مدیونم.
بله بسیار نزدیک است. نزدیک ترین هنر به سینما معماری است.
برای اینکه مادرم عاشق سینما بود ولی این ماجرا، یعنی علاقه به هنر و ادبیات و البته تحصیل در دانشگاه ریشه در گذشته های دور در خانواده دارد. مادربزرگ مادری من، معلم بود، یعنی 75 سال پیش معلم بود. کتاب خواندن، مطالعه، علاقه به شعر، موسیقی همه و همه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. می گویند بچه ها آینه «ما» هستند، شبیه خود ما می شوند. هر رفتاری در خانواده نهادینه شود به طور طبیعی انتقال می یابد. دانشگاه رفتن در خانواده ما شبیه این بود که کلاس اول ابتدایی رفته باشی، اجازه نبود و نیست که، دانشگاه نروی، فرقی هم نمی کند دختر باشی یا پسر، بالارفتن مرتبه علمی برتر از بالارفتن توان مالی در خانواده برای همه ما ارزش بیشتری دارد. علاقه خانواده به مطالعه و تحقیق و کتابخوانی، موجب شد که همه اهل خانه تحت تاثیر پدرم که پزشک بودند و سال پیش فوت کردند و مادربزرگ مادری ام به اشعار شعرای صاحبنامی چون: مادرم به سینما فردوسی، حافظ و مولانا... علاقه مند شوند و اشعار ایشان را حفظ کنند.
بله! مادرم خیلی زود فوت کرد. این عکس را می بینید، تصویر مادر و پدرم است، اینجا بهار سال 1339 است، مادر در این عکس مرا باردار است. (قاب عکسی جای گرفته روی میز کار، همان میزی که فیلمنامه هایی که از تهمینه میلانی می خوانیم و فیلم هایی که حاصل آنها می شود، آنجا نوشته می شود، کنار نگاه پدر و مادر).
مادرم عاشق فیلم دیدن بود، یادم می آید هفته یی چند مرتبه سینما می رفتیم وقتی برمی گشتیم مادر ما را به بازی می گرفت و همان فیلم را کارگردانی می کرد، لباس هایی مدل لباس های بازیگران آن فیلم را توسط خیاطش برای مان می دوخت، خلاصه قصه فیلم ها بازی ما با مادر می شد. ولی با این حال، وقتی دیپلم گرفتم نه او و نه پدر، اجازه ندادند که دانشگاه: سینما بخوانم، گفتند: «برو دکتر شو، مهندس شو، ولی سینما نه! محیط سینما سالم و مناسب نیست.» به همین دلیل من هم معماری خواندم. اما همان سالی که دانشگاه قبول شدم انقلاب شد و مادرم با کنترل نمره های درسی ام وقتی می دید نمرات خوب است، اجازه می داد که در پشت صحنه سینما فعالیت بکنم. انقلاب که شد فضای سینما بهتر شد، آن روزها انقلاب فرهنگی و تعطیل دانشگاه اجازه داد سینما را جدی تر دنبال کنم و به عنوان نخستین زن دستیار کارگردان بعد از انقلاب در سینمای ایران شدم.
19 ساله بودم، یک روز برای دیدن دوستی به موسسه یی رفتم. دیدم نوشته اند: مهمان هفته، «مسعود کیمیایی»، کنجکاو شدم، چرا که آن موسسه متعلق به مائوئیست ها بود و از آنجا که آقای کیمیایی کارگردان محبوب من بودند می دانستم که چنین گرایشی ندارند.
به وقت برنامه مجددا خودم را به آنجا رساندم و با اینکه دعوت نداشتم در گوشه یی از سالن نشستم. وقتی آقای «کیمیایی» آمد در ردیف پشت صندلی من جا گرفت به نظرم رسید که نمی داند این موسسه متعلق به چه گروهی است! چراکه از یکی از همراهان شان پرسید: «اینها از چه طیف و گروهی هستند» که او هم نمی دانست. سوال شان راکه شنیدم، آرام سر برگرداندم و برای شان توضیح دادم، همان لحظه از جا برخاستند و رفتند. بیرون از آن مکان، ایشان در انتظار من بود. از من در مورد سابقه سیاسی آن موسسه سوال کرد و در ادامه از من پرسید: «مرا می شناسی؟» گفتم «بله» گفت: چه می کنید، گفتم: «دانشجوی معماری هستم»، از من خواست برای شان یک کار تحقیقی انجام دهم، قبول کردم، صبح بروم کتابخانه ملی، از روی اسناد تاریخی جنگ انگلیس ها در بوشهر نت برداری کنم. کاری که خیلی دوست داشتم. وقتی نتیجه تحقیق مرا دیدند خیلی راضی بودند. بعد تحقیق روی زندگی شهید «اندرزگو» را به من سپردند، یک پرونده برای شان درست کردم که زمینه نوشتن فیلمنامه ایشان بشود. بعد از این فعالیت ها ایشان در مورد من بیشتر کنجکاو شدند و از من خواستند تا اگر قصه یا نوشته یی دارم بدهم مطالعه کنند.
ازبچگی، شاید نخستین شعری که گفتم هشت ساله بودم. یادم می آید یک روز از پدر پرسیدم: «چرا اسمم را تهمینه گذاشتید؟»، ایشان برایم یک کتاب شاهنامه فردوسی مخصوص خودم خرید. همین جاست، آنجا، کنج آن طبقه کتابخانه و از من خواست تا با هم شروع به خواندن شاهنامه کنیم تا دلیل انتخاب اسمم را پیدا کنم. کل شاهنامه را کنار پدر و با پدر خواندیم، طبیعتا بعد از آن حافظ را باهم خواندیم...
بله! پدرمن فارس زبان با شخصیتی نسبتا آرام و مادرم ترک زبان با شخصیتی پرشور بودند، من در خانه یی بزرگ شدم با دو فرهنگ و دو زبان، مثلابه مادر می گفتم: «مامان! گلدیم» به پدر همزمان می گفتم: «پاپا اومدم و همین تفاوت فرهنگی تاثیر مثبت خود را روی من و خواهر، برادرها گذاشت، می گویند دوزبانه بودند مغز را فعال تر می کند.
زمانی که در دفتر آقای کیمیایی مشغول به کار بودم، درآمد زیادی نداشتم و فقط سینما یاد می گرفتم برای همین جهت کسب درآمد در عین حفظ استقلال مادی، شروع کردم به تدریس خصوصی. در خانه ها ریاضی، فیزیک درس می دادم. بچه های طلاق زندگی یکی از آن بچه ها بود که معلم شان بودم و برای پرورش شخصیت معلم هم از شخصیت و تیپ خانواده یکی از دوستانم که او هم تدریس می کرد وام گرفتم. دختری به نام «فرشته» که شخصیت او، به شکل دیگری درفیلم های دوزن و نیمه پنهان هم حضور دارد.
اغلب فیلمنامه هایی که نوشته ام با الهام از آدم ها و مشکلات و مسایل آنها شکل گرفته است. در واقع از آنچه دور و برم، می بینم، می نویسم و می سازم. مثل همین آتش بس 2 که دقیقا آینه جامعه امروز نسل میانی جامعه ما است.
می گویند تهمینه میلانی فمینیسم است ولی من به شخصه معتقدم زن های آثار شما خودخواه و مقتدر نیستند، با نگاه منصفانه گویی حق و حقوقی که نمی شناسند را با کاربردهای سینمایی به آنها می گویید.
فمینیسم که به معنی خودخواهی و اقتدار زنان نیست! حتی اگر عده یی چنین برداشتی از آن داشته باشند! اساسا این کلمه با مفهوم نادرستی وارد ایران شده است. پایه و اساس شکل گیری این ایسم بسیار مترقی و جهت احقاق حقوق فراموش شده یا بهتر بگویم ضایع شده زنان شکل گرفته است و مثل بسیاری از ایسم ها در مناطق مختلف جغرافیایی، اجتماعی و سیاسی تغییر معنی داده است. این کلمه را یک روزنامه عصر برای کوبیدن و تحریف فیلم های من به کار برد و به من چسباند که ظاهرا موفق هم شده است. شما در هیچ یک از فیلم های من جز نقد مردسالاری که مانع بزرگی برای رسیدن زنان به حقوق انسانی شان است، نمی بینید. هرگز مشتم را گره نکرده ام که بگویم: «ما زن ها برتریم و...»! کاراکترهای زن فیلم ها و داستان هایم زن هایی هستند که خواهان زندگی هستند که طبیعی و حق انسانی آنها ست.
معتقدم هنرمند باید چشم سوم و منتقد کاستی های جامعه باشد. متاسفانه از نیمه پنهان به بعد، هنر، به ویژه هنر سینما در ایران ایدئولوژیک تر شد. آدم افراطی نبوده و نیستم، برای همین با ساخت فیلم نیمه پنهان قصد داشتم با طرح موضوعاتی که پرداختن به آنها تابو شده است و طرح مسایلی که به آنها جوابی داده نشده است، به تعادل اجتماعی کمک کنم. این فیلم به نوعی نقدی بود به عملکرد یک دوره تاریخی. می خواستم بگویم یک جوان18 ساله هنوز به بلوغ فکری نرسیده است و یک بچه 18 ساله است. باید به نگاه یک بچه کمی بزرگ شده به او نگاه کرد، نباید برخورد تلخ و کشنده یی با او داشت. اگر خطا می کند باید اصلاح شود، نه اینکه ضربتی با او برخورد شود. از سوی دیگر به گروه های سیاسی مختلف که جوانان را جذب خود می کردند یا می کنند نیز نقد دارم و به این پرداخته بودم که این گروه ها بسیار قالبی فکر می کنند و مسوولیت عواقب کار های خود را نمی پذیرند. بنابراین نقد دوسویه بود، ولی نتیجه آن شد که افتادم زندان و بعد از هشت روز با وساطت رییس جمهور وقت و نامه مقام معظم رهبری آزاد شدم. روزهایی که خاطره شدند، خاطره هایی که نوشته ام و روزی قطعا ساخته خواهند شد.
وقتی از زندان بیرون آمدم در ادامه تفکرات خودم، یک نامه مفصل برای آقای شاهرودی، رییس قوه قضاییه نوشتم و تاکید کردم که این نامه را برای شما می نویسم نه برای مطبوعات، از اتفاقات و شرایط بد زندان گفتم. و خوشبختانه جواب خوبی گرفتم. بعدها خبردار شدم که بر مبنای نامه من، تغییرات مهمی در زندان افتاده است.
قویا معتقدم در جامعه ما زن ها بسیار خوب عمل می کنند، اما تشویق که نه، حتی گاه برای اعمال نیک شان تنبیه هم می شوند. به تاریخ خیلی دور هم نگاه نکنیم در همین یکی، دو هفته اخیر، فیلم خانم بنی اعتماد فیلمش در جشنواره ونیز جایزه گرفت، مریم میرزایی ریاضیدان، جایزه نوبل ریاضی دریافت کرد و فیلم خانم برومند رکورد فیلم های پرفروش را زد.
کمی به تاریخ این روزها نزدیک بشویم و نگاهی به آثار این چند سال نزدیک تر شما داشته باشیم. از آتش بس 1، یکی از ما دونفر و حال آتش بس 2، این سه اثر با اینکه قصه های جدا دارد ولی وزنه روانشناسی زیادی دارد.
به مباحث فلسفی و روانشناسی بسیار علاقه دارم، مطالعات آزادم نیز بیشتر دراین زمینه ها است. اصولاانسانی اجتماعی هستم و مسائل جامعه می بینم و با تکیه به تجربه و مطالعه آنها را دسته بندی و آنالیز می کنم. طبعا وقتی فیلمی هم می سازم مسایل روانشناسی، جامعه شناسی در آن لحاظ می شود. قصد من از فیلم ساختن تاثیر گذاشتن و تغییر علمی مثبت در جامعه است که گاه در قالب فیلمی روانشناختی خود را عرضه می کند که فیلم های آتش بس 1 و 2 وفیلم یکی از مادونفر و همچنین فیلم سوپراستار خود را می نمایاند. البته تصور خود من این است که گرچه فیلم های دیگرم همانند دوزن و... به طور مستقیم به مبحث روانشناسی نمی پردازد اما در ساخت آنها، این مباحث به دقت لحاظ شده است.
متاسفانه در ادامه سیاست های غلط فرهنگی، کانال های تلویزیونی ما از مردم عقب مانده است، یعنی مردم صف جلو هستند، سینما دو، سه سال از مردم عقب تر و تلویزیون شاید به جرات می توان گفت که بیش از 20 سال از مردم عقب تر است! گرچه ناگزیر است این مسایل را یک روز مطرح کند ولی ممکن است دیگر خیلی دیر شده باشد. آنجا را نگاه کنید! کلی فیلمنامه در مورد «ایدز» نوشتم. 15 سال پیش، این فیلمنامه ها را نوشتم، گفتم بیایید بسازیم و پیشگیری کنیم. نگذاشتند ساخته شود. الان می گویند بیایید بسازید، اما دیگر خیلی دیر شده است و اتفاقاتی که نباید می افتاد، افتاده است.
نه قصدم ندارد پشت سر هم طنز بسازم، امیدوارم به زودی ساخت فیلمنامه «تنهایی پرهیاهو» که موضوعی ملی میهنی دارد و در مورد ارزش امنیت است را بسازم. فیلم بعدی من یک فیلم جنگی است.
برای آنکه قصد نداریم فقط مخاطب را بخندانیم، بلکه با خنداندن مخاطب، حرف مان را به آنها می زنیم، چون این حرف ها اگر مستقیم به مردم زده شود، ممکن است از آن استقبال نکنند. اغلب مردم دوست ندارند که کسی آینه مقابل شان بگذارد. ما در فیلم آتش بس 2 با استفاده از قالب طنز، مردم را از داخل جعبه بیرون می آوریم، و در حالی که می خندند، می گوییم خودت را نگاه کن، نقد کن و درباره آن فکر کن و حرف بزن.
امروزه روانشناسی در جهان غرب رشد بسیاری کرده است تا جایی که گاه روانشناس از کلینیک بیرون می آید و با همراهی مراجعان، بهتر و عملی تر به آنها سرویس بدهد. من هم در فیلم آتش بس 2 روانشناس (مشاور) را از کلینیک بیرون آوردم، تا به رنجی که خسرو از فوبیای پرواز دارد، خاتمه بدهد.
مبحثی که شما در این فیلم به آن می پردازید معضل روحی و زندگی خیلی از ما است دردی که با آن درگیر هستیم، شاید به خاطرش دعوا کنیم و حتی اشک هم بریزیم، ولی در مقابل آینه یی که مقابل مان گذاشته اید به همان درد کلی می خندیم و آخر هم وقتی صندلی سینما را ترک می کنیم این فکر با ما هست که «جدی! می شد به جای این همه دعوا این روش را هم پیش برد» شما با یک راهکار تماشاگر را راهی می کنید.
این نکته قشنگی است که شما درک کردید، هدف همین است. من شما را می خندانم که شما را به خودتان بیاورم. امیدوارم با ساخت فیلم های آتش بس 3 و شاید 4 و 5 هم به همین شیوه اثرگذار باشیم.
بله می ماند. یعنی منظورم این است که دکتر روانشناس خواهد ماند. دکتر روانشناسی که محور قصه هاست و در نقش مشاور حرف های گروه ما از زبان او شنیده می شود.
پیش تولید «تنهایی پرهیاهو» را شروع کردیم، یک فیلم جنگی که از نگاه یک دختر 20 ساله، شاگرد خیاط در جنگ ایران و عراق تعریف می شود: فیلمی از جنگ از نگاهی نو.
خبرنگار : آزاده مختاری
ارسال نظر