نقد فیلسوفانه بر یک تئاتر عاشقانه در تهران/ «کافه‌عاشقی» مقاومت در برابر نهیلیسم است

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، بیژن عبدالکریمی ، فیلسوف و متفکر ایرانی در یادداشتی در نقد و بررسی نمایش «کافه‌عاشقی» نوشت: دیشب، 12 اسفندماه 1401، به پردیس تئاتر شهرزاد، واقع در خیابان نوفل لوشاتو تهران، برای دیدن نمایش «کافه‌عاشقی»، اثر دوست بزرگوارم، سیدجلال‌الدین دُرّی رفته بودم. فضای عمومی سالن نمایش، پیاده‌روی اطراف آن و جمعیت عمدتاً جوان تماشاگران مشتاق ورود به سالن‌های نمایش و تیپ اجتماعی، نحوۀ پوشش و حتی گه‌گاه حذف علائم جنسیتی در مدل موی سر برخی از دختران، همه و همه از ظهور نسل‌هایی جدید و ورود جامعۀ ما به مرحلۀ تاریخی جدید و ظهور ایرانی دیگرگون حکایت می‌کرد.

«کافه‌عاشقی»، برداشتی تازه از داستان لیلی و مجنون است که نظامی شاعر بزرگ و پرآوازۀ ما، آن را در سومین مثنوی از مجموعه مثنوی‌های خود، مشهور به خمسه نظامی سروده است. مثنوی «لیلی و مجنون» یکی از زیباترین، شورانگیزترین، انسانی‌ترین و خدایی‌ترین داستان‌های عاشقانه جهان است و منظومه لیلی و مجنون را مشهورترین داستان عشقی کلاسیک نه فقط در ادب و شعر فارسی بلکه در سراسر ادبیات دورۀ اسلامی باید تلقی کرد. عشق پاک و انسانی لیلی و مجنون منشوری است که به نحوی واحد هم عشق انسانی و هم عشق الهی را در هم می‌تاباند. جاودانه شدن این قصه و نیز داستان‌هایی چون شیرین و فرهاد کاملاً حکایت‌گر به رسمیت شناخته شدن عشق‌های پاک انسانی در عالَم و زیست‌جهان ایرانی‌ـ‌اسلامی است. عشق‌های انسانی‌ایی چون عشق لیلی و مجنون کاملاً با  روح توحیدی و الهی و تعالیم بلند دینی و معنوی اسلام، لیکن در افق خرد ایرانی سازگاری و هماهنگی دارد تا آنجا که عشق الهی و توحید الهی دو مفهوم کاملاً قرین و هم‌نشین در فرهنگ اسلامی، به خصوص در روایت شیعی و معنوی آن هستند.

به هر تقدیر، آن چه برایم شورانگیز است، مقاومت و چالشی است که سیدجلال‌الیدن دُرّی هم در برابر نیهیلیسم، روزگار مرگ عشق و جهان تهی از معنا و زیبایی و  نسل‌های غرق در این نیهیلیسم دارد و هم در برابر کسانی که به نام دین حقیقت، معنا، عشق و زیبایی را قربانی می‌سازند. درّی، در مقام نویسنده و کارگردان، جهان را، به تبع خرد ایرانی، تفکر مسیحی و تفکر شیعی، محلی برای تجربه عشق و، با تعابیر نسل‌های جدید، «کافه‌ای برای عاشقی» دانسته، «عشق» را غایی‌ترین امر در جهان و معنای زندگی انسان بر روی کرۀ خاک تلقی می‌کند. «کافه‌عاشقی» نمایشی برای نسل‌های جدید و به زبان آنان، لیک، نه همسو با آنها، بلکه دقیقاً در نقد آنان است. درّی با تکیه بر وجوه انسانی و اگزیستانسیل داستان عاشقانۀ لیلی و مجنون با نسل‌های جدید سخن می‌گوید، به اعماق وجود آنها راه می‌یابد اما جهان نیهیلیستی آنان را تأیید نکرده، عمیقاً به نقد می‌کشد. این «همزبانی نقادانه» همان چیزی است که نهادهای فرهنگی ما به شدت بدان نیاز دارند لیکن عمیقاً فاقد آنند و به همین دلیل، مدتی بر روی صحنه رفتن «کافه‌عاشقی» با مشکل روبرو گردید و عجبا که در سرزمین ما، که اگر نگویم یگانه سرزمین، لیک یکی از مهم‌ترین کانون‌های معنوی تفکر عاشقانه در سراسر تاریخ جهان است و بدون این عشق ادب، حکمت، عرفان، ایمان، هنر، موسیقی، معماری و همۀ تاروپود هویت و هستی فرهنگی و تاریخی ما پادرهوا و بی‌معنا خواهد بود، در برابر هر گونه احساس و تفکری عاشقانه، یعنی در برابر جوهرۀ هستی خودِ ما مقاومت می‌گردد.

درّی، در خوانشی نو و تازه از داستان لیلی و مجنون، علاوه بر تکیه بر وجوه فردی و وجودی (اگزیستانسیال) عشق، مقولۀ عشق را به مقوله‌ای اجتماعی و انتقادی تبدیل کرده، همۀ جامعه را در سرکوب عشق و در سرکوب جان عاشقان مقصر می‌داند و از ما می‌پرسد که ما را چه شده است که یکایک‌مان دشنه‌ای برای قتل لیلی‌ها و مجنون‌ها به دست گرفته، هر یک به شیوه‌ای به قتل عشق کمر بسته‌ایم؟ درّی برای نقد شرایط کنونی ما، همچون خیل انبوه افراد در جامعه، از جمله روشنفکران، به شعارها و رجزخوانی‌های روزمرۀ سیاسی و اجتماعی روی نمی‌آورد، بلکه با رجوع به سنت اصیل و عمیق حِکمی، ادبی و تاریخی خود، از یکی از بنیادی‌ترین مقولات در زندگی انسانی، یعنی عشق، برای نقد نه فقط نهادهای رسمی بلکه کل جامعه و همۀ ما، از جمله نسل‌های جدید سود می‌جوید و از این طریق با عمیق‌ترین لایه‌های وجودی وجدان سوبژه ایرانی ارتباط برقرار می‌کند. درّی، در مقام یک نمایشنامه‌نویس، فیلنامه‌نویس، شاعر و کارگردان، دقیقاً در همانجایی ایستاده است، که من، در مقام یک معلم فلسفه آرزومندم هنر و هنرمندان سرزمین‌ام در آن موقف قرار گیرند.