رکنا گزارش می دهد
یک سوم ایران، بیتاب و تنها/ در ابر تورم، درمان روان جایی در سبد معیشت ندارد/ وزارت بهداشت و نهادهای آموزشی و فرهنگی، غایب!
رکنا، افسردگی دیگر یک درد شخصی نیست؛ زخم عمیقیست که از دل بحران اقتصادی، فرسودگی اجتماعی، و بیعملی نهادهای مسئول سرباز کرده است. در حالیکه یکسوم مردم ایران از اختلالات روانی رنج میبرند، خدمات رواندرمانی گران، مشاوران مدارس غایب، بودجهها نامرئی، و قوانین خاکخوردهاند. زنانی که در سکوت فرو میریزند، مردانی که از ترس قضاوت لب نمیگشایند، و کودکانی که هنوز زبان دردشان را نیاموختهاند، قربانیان خاموش سیستمی هستند که هنوز «افسردگی» را یک مشکل شخصی میداند، نه یک فوریت اجتماعی.

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، دیروز یکی با افسردگی و ناامیدی جانباخت، امروز یکی دیگر و تنها عینکی از او ماند ، فردا ... در خیابانهای همیشه شلوغ شهر، پشت ترافیک، دود، و دیوارهای بلند آپارتمانها، صدایی خفه شنیده میشود. نه فریاد است، نه ناله، نه خشم؛ این صدای بیصداییست، صدای افسردگی.
تا دیروز، شاید هنوز بعضیها آن را به «ضعف شخصیت» ربط میدادند. اما امروز، آمار حرف دیگری میزند. حالا دیگر افسردگی نه یک موضوع پنهان خانوادگی، که به بحرانی جدی بدل شده است. بحرانی با چهرههای زن، مرد، کودک، حتی سالمند. بحرانی که نه رواندرمانی برایش ارزان است، نه دارو، و نه حتی امید.
دو برابر بیشتر، زنان در صف اولِ سقوط خاموش
در هر صد هزار زن ایرانی، بیش از ۵ هزار نفر با افسردگی دستوپنجه نرم میکنند. این یعنی زنانی که صبحها بلند میشوند، سفره میاندازند، بچه میبرند مدرسه، کار میکنند، لبخند میزنند... اما شب که میرسد، ساکت گریه میکنند. یا اصلاً دیگر گریه هم نمیکنند.
آنها بیشتر دیده میشوند، اما کمتر شنیده میشوند. بیشتر مسئولند، اما کمتر کسی مسئولیت سلامت روانشان را بهعهده میگیرد.
مردانی که نمیگویند، نمیخواهند، نمیتوانند
در مورد مردان، آمار کمتر است؛ ۳۹۴۷ نفر در هر صد هزار نفر. اما نه چون کمتر رنج میبرند، بلکه چون کمتر اعتراف میکنند. مرد ایرانی یاد گرفته سکوت کند.
و این سکوت، گاهی به دادگاه میرسد، گاهی به درگیری خیابانی، و گاهی هم به خبری کوتاه در ستون حوادث: «مردی در یکی از پلهای تهران...»
کودکان، قربانیان خاموشتر
هیچ آماری برای افسردگی در کودکان نداریم. نه چون نیست، چون نمیبینیم. بچهای که کمحرف شده، منزوی است، دیگر نقاشی نمیکشد یا بازی نمیخواهد... ممکن است افسرده باشد. اما در خانوادهای که پول دوا و دکتر جسم نیست، چه کسی دنبال روان کودک میگردد؟
در مدرسهها، مشاورها یا نیستند، یا مشغول نوشتن گزارشهای آماری هستند. و کودک افسرده، سالها بعد تبدیل میشود به نوجوانی خسته، به جوانی ناامید، و به آماری دیگر در سطرهای بعدی همین گزارش.
یک سوم ایران، بیتاب و تنها
۳۰ درصد مردم ایران از اختلالات روانی رنج میبرند. این یعنی تقریباً یک سوم جمعیت کشور. یعنی اگر در یک اتاق سه نفر نشسته باشند، احتمالاً یکی از آنها با افسردگی، اضطراب، یا حملات عصبی سر و کار دارد.
تهران، پایتخت دود و دودلی، بیشترین آمار را دارد. و جالب آنکه گیلان و یزد، آرامترینها، در پایینترین سطح این آمار قرار گرفتهاند. شاید چون آنجا هنوز صداهایی از طبیعت شنیده میشود، شاید چون هنوز آدمها وقت دارند یکدیگر را نگاه کنند، شاید چون هنوز امیدی مانده.
هزینههایی که از پسشان برنمیآییم
جلسه رواندرمانی: حداقل ۳۵۰ تا ۸۰۰ هزار تومان. داروهای ضدافسردگی: روزبهروز گرانتر و گرانتر. بیمه: بیتأثیر. فرهنگ مراجعه به رواندرمانگر: در حد صفر. در این اقتصاد ترکخورده، درمان روان جایی در سبد معیشت ندارد.
مردم برای داروهای افسردگی نسخه نمیبرند، چون اول باید اجاره خانه را بدهند، بعد شیر خشک بخرند، بعد بدهی را تسویه کنند. و اگر چیزی ماند – که نمیماند – شاید بتوانند حال خود را هم درمان کنند.
و حالا چه؟
ما داریم از هم میپاشیم. آرام، بیصدا، محترمانه. پشت پرده لبخندهای ساختگی، پشت فیلترهای اینستاگرامی، در دل خیابانها، خانهها، خوابها.افسردگی دیگر مسئلهای شخصی نیست، یک فوریت اجتماعی است.
اگر دولت، رسانهها، آموزشوپرورش، و نظام سلامت فکری نکنند، افسردگی فقط یک بیماری نخواهد بود؛ به بحرانی امنیتی، اقتصادی و حتی سیاسی تبدیل میشود.
در این شرایط چه ارگان هایی باید چه کنند؟
فقط حرف زدن درباره افسردگی کافی نیست. باید دید چه کسی مسئول است و چه کارهایی واقعاً میتوانند انجام دهند.
در کشوری که سه دهه است نرخ افسردگی در حال افزایش است، عجیب نیست که خیابانها آرام ولی دلها طوفانیاند. اما عجیب آنجاست که تقریباً هیچ نهاد مسئول و قانونگذاری، متناسب با این بحران اجتماعی-روانی، واکنش درخوری نشان نمیدهد. افسردگی در ایران به فریادی تبدیل شده که میان دیوارهای سکوت و بیتفاوتی میپیچد.
وزارت بهداشت، که طبق قانون باید متولی سلامت روان باشد، همچنان نگاه درمانمحور صرف به موضوع دارد: نسخه، قرص، و چند روانپزشک در بیمارستانهای دولتی. در حالیکه بخش عمده بحران روان در ایران به دلیل عوامل اجتماعی و اقتصادی است و نیاز به مداخلات رواناجتماعی دارد. خدمات رواندرمانی رایگان یا یارانهای تقریباً وجود خارجی ندارند، و مشاوره روانشناسی همچنان لوکسترین سبد خانوار است، اگر جایی برای آن مانده باشد.
سازمان نظام روانشناسی که وظیفه نظارت بر کیفیت، قیمت و دسترسی رواندرمانگران را دارد، در عمل بیشتر درگیر مجادلات داخلی و صدور پروانههای فعالیت است تا حمایت از روانشناسان جوان یا تسهیل دسترسی مردم به خدمات. گویی رسالتش را فراموش کرده است. تعرفههای رواندرمانی همچنان در اختیار بازار آزاد رها شده و گاه از جراحیهای خصوصی نیز گرانتر است.
در این میان، سازمان برنامه و بودجه که باید منابع مالی را برای درمان روان در نظر بگیرد، بودجههای ناچیزی را به نام سلامت روان در لابهلای جدولهای پیچیده اقتصادی پنهان میکند. نه خبری از ردیف بودجه مشخص است، نه حمایتی از بیمهها برای پوشش رواندرمانی. افسردگی، حتی در اقتصاد رسمی کشور، هنوز جدی گرفته نمیشود.
وزارت آموزش و پرورش اما، شاید از همه بیشتر مقصر باشد. نسلی که در خاموشی روان بزرگ میشود، قربانی مستقیم غفلت این وزارتخانه است. هنوز در بیشتر مدارس کشور، مشاورها فقط پرکننده فرم هستند و مشاوره روانی عملاً وجود ندارد. آموزش مهارتهای زندگی، مقابله با اضطراب، خودآگاهی یا حتی مفهوم افسردگی در هیچ کتاب درسیای وجود ندارد. بچهها فقط جدول ضرب یاد میگیرند، نه اینکه چطور وقتی دلشان گرفته، باید کمک بخواهند.
رسانه ملی، به جای ایفای نقش در آگاهیبخشی و آموزش روانی، سالهاست گرفتار کلیشههاییست که افسردگی را یا نادیده میگیرد.
بهزیستی هم، که قرار بود پناهگاه آسیبدیدگان روانی باشد، درگیر امور اداری و جلسات بیپایان است. با زیرساختی ناکافی و بودجهای محدود، از حمایت جدی از خانوادههایی با عضو افسرده، یا راهاندازی مراکز مشاوره خیریه خبری نیست. خط تلفن مشاوره هم با چند کارشناس خسته و بدون آموزش تخصصی، بیشتر یک نماد است تا ابزار واقعی کمک.
و سرانجام، مجلس و قوه قضائیه، که باید چارچوب قانونی و قضایی برای دفاع از حق سلامت روان را تدوین کنند، هنوز درگیر بحثهای سیاسی و اقتصادیاند. قانون جامع سلامت روان سالهاست در کشوها خاک میخورد، و انگار جان مردم، اولویت قانونگذاران نیست. در این کشور، برای جرائم اینترنتی سریعتر قانون نوشته میشود تا برای حمایت از کودکی که افسرده است و فردا ممکن است از پنجره پایین بپرد.
در این میان، شهرداریها که میتوانستند نقش مهمی در ارتقای سلامت روان شهری داشته باشند – با احداث فضاهای آرامش روان، مراکز مشاوره محلی، و کمپینهای شهری – ترجیح میدهند بر بودجه سیمان و آسفالت تمرکز کنند. شهرها زیباتر شدهاند، اما دل مردمشان فرسودهتر.
-
فیلم / رفتم جنگ زنم با برادرم خوابید ! / بارداری سیاه زن خیانتکار از برادر شوهر ارتشی اش ! / خب تو نبودی اون بود !
ارسال نظر