این پسر 21 ساله مشهدی 40 فرزند خوانده دارد + عکس
رکنا: «من دنبال پول نیستم، فقط میخواهم این بچهها را به خوبی تربیت کنم»، فرهادی با این مقدمه ادامه میدهد: «در این چند سالی که کارخانه را راه انداختیم، شاید 20 میلیون هم برای خودم برنداشتم. همهاش خرج همین بچهها شده است.
به گزارش رکنا، گفتوگو با جوانی که در 21 سالگی با پول خرید خودرو، مرکز نگهداری از بچههای یتیم ایجاد کرد و به تازگی هم چهارمین خیریه اش را راه اندازی کرده است.
فردی که از 14 سالگی به دنبال یادگیری مهارتهای فنی رفته تا بتواند سرپرستی دو خانواده نیازمند را بر عهده بگیرد، دور از انتظار نیست که در 21 سالگی، تمام پولهایی را که سالها با کار کردن برای خرید یک خودروی خوب پسانداز کرده، برای ایجاد یک مرکز نگهداری بچههای بیسرپرست خرج کند.
مهرداد فرهادی، یک جوان دهه هفتادی است. او امروز سرپرستی بیش از 40 کودک بدسرپرست و یتیم را بر عهده دارد. جوان باغیرتی که حالا با راه اندازی یک کارگاه تولید خیارشور، زیتون و ترشیجات، نه تنها هزینه نگهداری از ۴۰ فرزند خواندهاش را تأمین میکند که با کارآفرینی برای چندین نفر دیگر هم شغل ایجاد کرده است. در پرونده امروز زندگیسلام به سراغ او رفتیم تا درباره مسیر سختی که تا امروز برای تربیت این بچهها طی کرده اما لحظهای از تلاش دست برنداشته است، برایمان بگوید.
کشاورزم و کارشناسیارشد روانشناسی دارم
مهرداد فرهادی متولد روستای انصار الامام در استان همدان است. او در باره شغل و تحصیلاتش به ما میگوید: «من متولد سال 1370 هستم. شغل پدریام کشاورزی است، بیشتر سیبزمینی و سیر میکاریم و خودم هم در کنار پدر مشغول کار هستم. مدرک تحصیلیام کارشناسی ارشد روانشناسی است بنابراین گاهی اوقات هم مشاوره میدهم. البته در سالهای اخیر بیشتر درگیر رسیدگی به امور مراکز خیریهام شدهام.»
از 14 سالگی کار میکنم
از فرهادی درباره تصمیماش برای راهاندازی مرکز نگهداری از بچههای بد و بیسرپرست در 21 سالگی یعنی 9 سال پیش میپرسم که میگوید: «من از 14 سالگی، انجام کار خیر را شروع کردم. آن زمان، سرپرستی دو خانواده را از طریق کمیتهامداد گرفتم. هرچند وضع مالی خانوادهام نسبتا خوب بود اما من از همان موقع تصمیم گرفتم برقکشی را یاد بگیرم. به نوعی دستم از همان سن در جیب خودم رفت و برقکشی خانههای روستاییمان را انجام میدادم. از آن پولی که درآوردم، در حد توانم به دیگران کمک میکردم تا این که در 19 سالگی مدیر یک مجموعه نگهداری از معلولان شدم. استاد دانشگاهی داشتیم که گفت میخواهیم برای معلولان یک مرکز نگهداری بزنیم. رفتم روستای مد نظر را دیدم که یک ساختمان تقریبا مخروبه برای انجام این کار داشت. آن جا را بازسازی کردم، امکانات برایش تهیه کردم و ... . من دو سال مدیر آنجا بودم تا اینکه به طور کامل راه افتاد و برگشتم روستای خودمان.»
عشق زانتیا بودم ولی به خاطر بچهها از آن گذشتم
«در 21 سالگی که برگشتم به روستایمان، یکی از دوستانم گفت حالا که تو دستت به کار خیر میرود، برنامهای برای سرپرستی از بچههای ایتام و بدسرپرست نداری؟ من تا قبل از راهاندازی این مراکز، چند سفر خارجی رفته بودم و آن موقع تصمیم داشتم خودرویم را عوض کنم چون عشق زانتیا بودم اما با خودم فکر کردم و دیدم که همه این لذتها، گذراست و زمانی که به آنها برسم بین 10 تا 15 روز برایم جذاب خواهد بود و سپس عادی میشود. یادم هست در سال 90 تصمیم قطعی برای خرید یک زانتیا گرفته و خودرو را هم دیده بودم که منصرف شدم و تصمیم گرفتم همان 40 یا 50 میلیون تومان را برای ایجاد یک مرکز نگهداری بچههای بیسرپرست هزینه کنم. یک مرکز نگهداری از ایتام راه انداختم و در کشور به عنوان جوانترین فردی هستم که مجوز مرکز نگهداری از ایتام را کسب کرده است.»
الان 4 مرکز نگهداری از کودکان دارم
از او درباره خانههایی که بچهها را در آنجا نگهداری میکنند، میپرسم که میگوید: «وقتی تصمیم به این کار گرفتم، پدر و پدربزرگم یک خانه به من دادند. آنجا را بازسازی کردم و گروه اول بچهها را تحویل گرفتم. بعد از یک سالونیم، با موتور میرفتم سراغ یک خانه دیگر که آن را هم پدربزرگم به من داد و زیردست اوستاها کار میکردم تا زودتر خانه بعدی، بازسازی شود. بیشتر آن کار در ماهرمضان بود و با دهان روزه، تمام کارها را پیگیری کردم و خدا را شکر، پیگیریهایم به سرانجام رسید و خانه بعدی هم راه افتاد. الان 4 مرکز نگهداری از کودکان داریم و در هر خانه، نهایتا 10 بچه را نگهداری میکنیم. بچههای 6 تا 12 سال در یک خانه، 12 تا 15 سال در خانهای دیگر و 15 تا 18 سال در مکانی جدا هستند. یک شعبه هم در شهر داریم که بعد از 18 سالگی، بچهها را برای یادگیری یک سری مهارتها به همدان میفرستیم تا توانمندتر شوند. ما در تمام این خانهها، یک آشپز داریم، یک روانشناس، یک مددکار، راننده، خدمه، مسئول فنی و ... . در ضمن سه باب از این مراکز، خانههای پدریام است که وقف بچهها شده و به صورت رایگان، خودم و خانوادهام در خدمت این بچهها هستیم.»
نمیدانم روزی این بچهها از کجا میرسد
از فرهادی درباره هزینههای نگهداری از این بچهها میپرسم که میگوید: «روزانه 40 نفر در خانههای ما برای سه وعده غذایی سر سفره مینشینند بنابراین در ماه 60 تا 70 میلیون پول غذا میدهیم، 20 تا 30 میلیون پول نیروهایی است که به ما کمک میکنند. 5 تا 10 میلیون پول قبضهای این چهار خانه و اینترنتی است که به خاطر آموزش آنلاین به هزینههای ما اضافه شده و ... . پول بیماری بچهها را هم به این فهرست اضافه کنید. گاهی یک بچه را میبریم مثلا پیش دندان پزشک و متوجه میشویم که پنج دندانش نیاز به درمان دارد. در هر چهار خانهمان، اتاقهای بزرگ، حال دلباز و وسایل سرگرمی همچون میز فوتبالدستی، پینگپنگ، شطرنج، دوچرخه و ... هم داریم. قبل از کرونا، بچهها را ماهانه یک یا دوبار هم به اردو میبردیم. با این حال، من یقین دارم خداوند روزی این بچهها را میرساند اما نمیدانم از کجا! به خصوص با افزایش هزینهها در چند سال اخیر، حتی یک بار نشده ما کمبود برنج داشته باشیم یا ... . البته هرجور حسابوکتاب میکنیم باید بعضی جاها کم میآوردیم اما کم نیاوردیم.»
تلاشم این است که این بچهها احساس مهم بودن کنند
از او درباره کارگاهی که راه انداخته میپرسم. اینطور توضیح میدهد: «یک کارگاه تقریبا بزرگ داریم که مشغول تولید خیارشور، زیتون و شوریجات هستیم با کسب مجوزهای سیب سلامت. همانطور که میدانید بچههای سازمانبهزیستی وقتی به 18 سالگی میرسند، باید ترخیص شوند. ما این کارخانه کوچک را زدیم تا زمینه اشتغال این بچهها را بعد از 18 سالگی فراهم کنیم. این ماجرا از بعد روانشناسی هم برای این افراد خیلی مفید است. بچههایی که جزو دسته بد یا بیسرپرست هستند، زمانی که وارد خانههای ما میشوند، معمولا امید به زندگیشان را از دست میدهند و احساس بیارزشی میکنند. وقتی ما این کارگاه را زدیم، من فرهادی که در ذهن این بچهها قهرمان هستم، هر روز صبح زود میروم سراغشان و میگویم که زودتر برویم سر کار چون کار من لَنگ شماست و اگر شما نباشید، کار خوابیده و من به مشکل میخورم! خب بعد از این اتفاق، این بچهها احساس مهم بودن میکنند، احساس ارزش میکنند. احساس میکنند اگر نباشند، کارخانه من به مشکل میخورد و هدف من احساس همین حالات است. در ضمن، من با راهاندازی این مراکز برای بیش از 18 نفر هم اشتغال ایجاد کردم که حقوقشان با من است.»
برای همه این بچهها، هر سال جشن تولد میگیرم
«من دنبال پول نیستم، فقط میخواهم این بچهها را به خوبی تربیت کنم»، فرهادی با این مقدمه ادامه میدهد: «در این چند سالی که کارخانه را راه انداختیم، شاید 20 میلیون هم برای خودم برنداشتم. همهاش خرج همین بچهها شده است. مثلا اصرار دارم که برای همه این بچهها باید جشن تولد بگیرم. بنابراین ماهی سه یا چهارتا تولد میگیریم تا این بچهها احساس خوبی داشته باشند. ما قرار است کاری کنیم تا این بچهها، کمترین احساس کمبود را داشته باشند. پدر بزرگ سن بالایی داشتم که چند ماه پیش فوت کرد. او نیت کرده بود هر روز صبح به نانوایی برود تا بچهها فقط نان تازه بخورند. بعضی شبها مثل شبهای عید و جشن های تولد، میگفت بچهها را بیاور خانه خودم. بچهها را میبردم خانه شخصی پدربزرگ.»
این آرامش را با هیچ چیز عوض نمیکنم
بسیاری از خانوادههای امروزی تک فرزند هستند و از سختیهای نگهداری بچهها، نالان. از فرهادی درباره سختیهای این کار میپرسم که اینطور پاسخ میدهد: «من در حوزه خدمت به این بچهها، نه حقوقی دارم و نه مزایایی میگیرم. وقتی در حوزه سرپرستی بچهها وارد شدم، آرامشی را تجربه کردم که آن را با هیچ چیز عوض نمیکنم. کار بسیار پیچیده و حساسی است اما با جان و دل، انجامش میدهم. بگذارید یک مثال بزنم. من این بچهها را برای رفتن به باشگاه ورزشی بر اساس شخصیتشان میفرستم نه استعدادشان. مثلا بچهای را که روحیه پرخاشگری دارد نمیفرستم به رشتههای ورزشی خشن. غیر از ورزش که چندتا از بچههایمان مقامهای استانی دارند، بچهای داشتیم که خیلی افسرده بود. من او را فرستادم در دل بازار، شد شاگرد یک مغازه فروش لوازمخانگی و قرار شد که حقوق او فقط از فروش کالاها باشد، یعنی هر وقت توانست با مشتری برخورد مناسبی داشته باشد و یک کالا را بفروشد، فقط بابت آن کار حقوق بگیرد. الان این بچه، 180 درجه تغییر کرده است. وقتی پدر و مادر بچهای را پیدا میکنیم و به آنها میگوید که پیش شما نمیآیم و میخواهم پیش آقای فرهادی بمانم، گریهام میگیرد و احساس میکنم کارم را درست انجام دادم. حسی راکه شنیدن این جمله به من میدهد، چطور برای شما توصیف کنم؟!»
حاضرم اعضایبدنم را برای حمایت از این بچهها بفروشم
او درباره تعداد خیرهایی که به این مراکز کمک میکنند هم میگوید: «تعدادشان به انگشتهای یک دست نمیرسد. من اعتقاد ندارم که فقط چشممان به دست خیرها باشد. برای همین از خرید خیلی چیزها برای خودم گذشتم تا این کارگاه بزرگ را راهانداختم و .... . با این همه، اگر روزی همه درهای دنیا به روی من برای پرداخت هزینههای این بچهها بسته شود، میرسم به اعضای بدنم یعنی کلیهها و ... را میفروشم تا این بچهها را حمایت کنم. البته ما کمکهای مالی، فکری و ... را هم میپذیریم ولی یک شرط مهم داریم که فرد خیر، بچهها را نبیند. از بهزیستی استعلام کنند و ... ولی اجازه دیدن بچهها را ندارند چون اسم مرکز من، خیریه رهروان علی(ع) است. امام علی(ع) که شبها برای کمک به فقرا در کوچهپسکوچههای شهر راه میافتاد تا غرور نیازمندان شکسته نشود. خانههایی که من برای بچهها آماده کردم، هیچ تابلویی ندارد تا وقتی بچهها بیرون میروند، دیگران متوجه نشوند که اینجا یک مرکز خیریه است.»
این بچهها را به دامن خانوادهشان برمیگردانم
«معمولا خانواده بچههایی را که آسیب دیده ا ند و در مرکز ما هستند، میگردیم تا پیدا کنیم»، او می افزاید: «اگر لازم باشد برایشان اشتغال ایجاد میکنیم. اگر معتاد باشند برای ترک به کمپ معرفیشان میکنیم و هزینه ترک را میدهیم تا دوباره بچه ها را به خانهشان برگردانیم. در صورت نیاز، خانهشان را بازسازی میکنیم و بعد از برگشتن بچه به آن خانه، مددکار و روانشناسهای ما به این افراد مدام سر میزنند. حتی گاهی حقوق به خانواده ها میدهیم تا برای نگهداری از بچه به مشکل نخورند.»
حسوحال کمکبهدیگران در ماهرمضان معنویتر است
از فرهادی درباره وضعیت این مراکز در ماهرمضان میپرسم که میگوید: «حس و حال کمک به دیگران به خصوص بچههای یتیم و بدسرپرست در ماهرمضان معنویتر است. به نظر من، شاید دلیلش شهادت پدر تمام شیعیان در این ماه باشد. پدری که در لحظات آخر عمرش اینطور به فرزندانش وصیت میکند: « خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه و بیسرپرست بمانند». ما روی اعتقادات بچهها در این ماه، بیشتر از بقیه سال کار میکنیم و تاثیرات آن را هم میبینیم. بچههایی که سحرها از خواب بیدار میشوند و برای احیای خانوادههایشان و رفع مشکلات یکدیگر دست به دعا برمیدارند. اگر کسی در این ماه عزیز تمایلی برای کمک به ما به خصوص خرید محصولاتمان را دارد که به سراسر کشور ارسال میکنیم، میتواند به پیج ما پیام بدهد.»آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
مجید حسینزاده
ارسال نظر