معلم روستا از کودکان عاشق قصه که کتاب ندارند میگوید / وقتی کتابخانه متروک شد ، قصه ها به راه افتادند! + فیلم
حجم ویدیو: 30.22M | مدت زمان ویدیو: 00:03:22

کتاب - سیستان و بلوچستان | به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، سمیه میهن خواه با این هدف که شیرینی واژگان را به کودکان منطقه دشتیاری بچشاند، گنجینه ی خود را روستا به روستا می برد.

باور به داستان ها برای او مهم است. او یک سبد سیار کتاب دارد. کتاب های این سبد را به کتابخانه های مدارس روستاها می برد و کتاب ها ماهیانه تعویض می کنند. این گونه تمام قصه ها به دست کودکان دشتیاری می رسد. قصه برای او یک گنجینه است.

سمیه میهن خواه با خبرنگار اجتماعی رکنا از لبخند کودکانی می گوید که دسترسی به کتاب ندارند و او برایشان کتابخانه می برد و برای آنها در قلب طبیعت قصه می خواند.
 

طرح لبخند با یک کتاب

سمیه میهن خواه طرح لبخند را اینطور تعریف کرد: ماشین همسرم را برمی دارم و با چند کتاب روستا به روستا می روم. در این روستاها کودکان به کتاب دسترسی ندارند. بعضی از آنها تا به حال جز کتاب درسی در دست نگرفته اند. من برای آنها کتاب می برم. برایشان با صدای قصه ها را می خوانم. با آنها نقاشی می کشیم. یا درباره کتاب حرف می زنیم. بعضی وقتها آنها داستان می گویند. بازی می کنیم. در واقع سعی می کنم با همراه کردن کتاب و شادی، شادی کتاب خواندن را در بچه ها ایجاد کنیم یا آن را به آنها بشناسم.
 

قصه های پدر را با سبد به روستاها می برم

مجری طرح لبخند گفت: در همین منطقه دشتیاری در یک روستا علامه بازار به دنیا آمدم. آن وقتها که کودک بودیم برق یا تلویزیون در روستا نداشتیم. پدرم دوست داشت که بچه ها شب جمع شوند. یک کندی ( چراغ نفتی) روشن می کردیم و گرد می نشستیم. اگرچه پدرم درس خوانده نبود، اما پر از قصه های محلی بود. تعداد بچه ها زیاد بود و دور او می نشستیم و او قصه یا ضرب المثل تعریف می کرد. همان طمع ساده کودکی را در این سبدها جابه جا می کنم. وقتی رفتیم مدرسه همه در تنها کتابخانه پلان عضو شدیم. سالها کتاب های آن کتابخانه را می خواندیم. بعدها آن کتابخانه را بستند و تبدیل به یک ساختمان متروکه شد. بعد کسی دسترسی به کتاب نداشت. این تا مدتها باقی ماند. تا وقتی درس خواندم، دانشگاه رفتم و به عنوان معلم حق التدریسی آموزگار شدم. مدتی بعد انجمن حامی کلاسی در منطقه دشتیاری برای توانمندسازی معلمن ها ترتیب داد. شرکت من در آن کلاس سبب شد که بتوانم ایده کتابخانه را برقرار کنم. مصرانه تلاش کردم تا اینکه بخشداری به ما فضا داد و انجمن حامی کتابخانه را تجهیز کذرد. اینطوری دوباره کتابخانه شهر و کتابخانی احیا شد.


کاجوی مقدس عصبانی شده است

کاجو رودخانه و یک پل در مسیر میهن خواه تا مدرسه بود . او و  دوستانش با شوق و قبل از طلوع خورشید از آن می گذشتند تا درس بخوانند. از آن زمان ها خیلی گذشته است اما او در آخرین پست اینستاگرام خود که مربوط به مادر و دختری است که در رودخانه گم شده، نوشته است که « ‌ای کاجو ؛پدر خسته است و منتظر ،نشانی از آن بده ،نگاه منتظر مادر به رودخانه کاجوست .شوهری منتظر تن بی جان همسر قهرمانش هست که که جانش را فدای دخترک می کند اما نمی تواند نجاتش بدهد .چه سخت است .تمام مردم بلوچستان امروز تپاک وهمدل شده اند تا شاید دختر ومادر ،را به آغوش مادرانشان برساند .آخر چرا ای کاجو ، تو که بخشنده بودی». 

مردم اینجا برای رسیدن به آب سختی می کشند

او هنوز با کاجو صحبت می کند. کاجو هنوز هم برای دختری که قصه ها را می خوانده است، مقدس است. او درباره کاجو گفت: ما بلوچ ها اعتقاد داریم آب کاجو با برکت است. من هم به کاجو اعتقاد دارم. به آب اعتقاد دارم. مردم اینجا برای تهیه آب سختی می کشند. این رودخانه ای است که سر راه مدرسه ما بود. کاجو هفت سال بی باران را طی کرده است. قبلا کسی را غرق نمی کرد. بعضی وقت ها بچه ها در راه مدرسه با کتاب و دفتر در آن می افتادند. وقتی کاجو خشک شد همه چیز اینجا خشک شد. خداراشکر الان پر از آب شده است ولی عصبانی است. امیدوارم کاجو این مادر و دختر را به سلامت به خانواده اش بازگرداند. ( ساعتی بعد از اتمام این مصاحبه اما ، خبر آمد که اجساد مادر و دختر پیدا شد. مادر و دختری که برای تهیه هیزم رفته بودند و در آب افتادند و بی جان شدند.)

بچه ها خیال و شادی را با داستان پیدا می کنند

سمیه میهن خواه گفت: کاجو و کتابخانه تنها دلخوشی های بچه های روستا است. اینجا حتی یک پارک هم نیست. کاجو و کتابخانه باعث می شود بچه ها احساس نکنند شادی اینجا گم شده است. برای بچه ها کتاب قصه می بریم. قصه ذهن بچه ها را باز می کند. به آنها اجازه می دهد که خیال کنند. اینجا بچه ها با فقر، نداشتن و امکانات کم زندگی می کنند. قصه زندگی آنها را از رنج جدا می کند. امروز بچه ها هم یاد می گیرند خواسته های بزرگترها را بخواهند. چرا باید دانش آموزان من در نقاشی ماشین گازوئیلی و کار در مرز را بکشند. آنها همه می خواهند در مرز کار کنند. قصه برای آنها بازگردادن رویای کودکانه است. من در زندگی دیدم که قصه ها واقعی هستند و به انسان ها کمک می کنند. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی