دوربین عکاسی که مانع ده ها کودک همسری در حاشیه شهر تهران شد! + فیلم
رکنا:چشمها بهت زده می شوند از اینهمه هنر . هنر نگاه کودکان کار. کودکانی که می گویند اگر دوربین در دستانشان جای نمی گرفت حال زنان و مردانی بودند وسط کودک همسری و زندگی، بدون ترقی، برایشان ادامه داشت اما، امروز پر از هدف هستند ، لبریز امید و لبخند....
به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، وقتی مقابلت می نشینند ،چهره هایشان آنقدر آشناست که گویی در گوشه به گوشه این شهر با آنها وقت زیادی گذرانده ایم. آری آنها را بارها دیده ای، سرچهارراه های شهر، یا زمانی که ناگهان خود را می اندازند روی شیشه خودروها و شروع به شستن و پاک کردن کثیفی می کنند، پاک می کنند تا شاید بهتر آنها را ببینیم و آگاه شویم که آنها در این کشور که سرزمینی فقیر نیست چه فقیرانه زندگی می کنند.
عده ای که این کودکان را دید و فقط به فقیر بودن آنها نگریست، بلکه به اصطلاح آستین بالا زد تا سیاهی نداری را از روی وجود و زندگی این کودکان پاک کند و دارایی های ذاتی و توانایی های آنان را نمایان کند خانه ایرانی شهرری بود.
این دیدن سال ۱۳۸۹ شکل گرفت .خانه ایرانی شهرری به عنوان جنوبیترین خانه ایرانی جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی (ع) در شهر تهران، تازه فعالیت خود را آغاز کرده بود. که تصمیم گرفته شد این کودکان جامانده از تحصیل و کاسب شده بر سر چهارراه ها را به این خانه سوق دهند و توانایی هایشان را پرورش دهند تا سبز شوند.
در این خانه کلاسهای هنری برای کاهش استرس و تاثیرات ناشی از آسیبهای اجتماعی در کنار کلاسهای درسی برگزار می شود. در همین راستا کلاس عکاسی با موبایل در سال 95 برای کودکان خانه ایرانی شهرری برگزار شد. کودکانی که از جمع همین کودکان کار هستند . ساکنان منطقه بلوچی نشین شهرری . بلوچی نیستند اما ، خود می گویند فامیل اصلی آنها "رند" است و اصلیت پاکستانی دارند.
با ادامه روند برگزاری این کلاسها و آموزشهای تئوری و محیطی پیشرفته تر این کودکان توانستند آثاری خلق و چندین نمایشگاه با عناوین و موضوعات مختلف برگزار کنند. نمایشگاه هایی که در درون مرز و برون مرز نگاه ها را بهت زده هنر این کودکان کرد. چنان متبحرانه از آسیب های اجتماعی عکس می گیرند که گویی دکترای جامعه شناسی، چشم بر دوربین گذاشته است و قابی از نمایی از آسیب بسته و شاتر را فشرده است.
این کودکان بعد از اینکه با عکاسی و هنر ثبت تصاویر آشنا شدند با راه اندازی کانال تلگرامی با نام هنرمندان بلوچ به ارایه آثارشان در قاب عکس و دلنوشته میپردازند.
عکاسی برای این کودکان به منزله راهی جدید برای نشان دادن مشکلات حاشیه نشینی، کودکان کار و محروم از تحصیل است. آنها میخواهند از طریق عکسهایشان با همه دنیا صحبت کنند و پیامشان صلح و عدالت است.
در ادامه گفت و گو خبرنگار گروه اجتماعی رکنا را با سه نفر از این کودکان می خوانید.
صغرا؛ مرتضی و سعید آمدند رکنا، مقابل ما نشستند و آنها از گذشته و امروز و اهدافشان برای آینده برایمان گفتند و ما لذت بردیم از اینهمه عشق و امید . بخوانید آنچه این سه کودک به ما گفتند :
خودتان را معرفی کنید؟
صغرا بلوچ هستم. 16 سال از تولدم در ایران گذشته است و هم اکنون در شهرری زندگی می کنم.
مرتضی بلوچ هستم. 17 ساله و هم اکنون سه سال است که به طور حرفه ای عکاسی کار می کنم اما همیشه به نویسندگی هم علاقه داشته ام.
سعید بلوچ هستم. 17 سال سن دارم و من هم در ایران متولد شده ام.
فامیل هایتان بلوچ است اهل بلوچستان هستید؟
صغرا: درسته که فامیلی ما بلوچ است اما اصالت ما برای پاکستان بوده ولی چون در قدیم خانواده هایمان خود را بلوچ صدا می زدند به این نام معروف شدیم اما در کل فامیلی اصلی ما رند است . از ایالت سند پاکستان.
چطور با عکاسی آشنا شدید؟
صغرا: هیچ کدام از ما به عکاسی علاقه ای نداشتیم ؛ با فرشید ذولفقاری( از بچه های جمعیت امام علی ) که آشنا شدیم با ما تئاتر کار کرد. یک روز او از ما خواست عکاسی را هم امتحان کنیم .یک گوشی در اختیارمان قرار دادند که دوربین داشت و از همان زمان شروع کردیم به نوبت گوشی را در دست گرفته و عکاسی کردیم .نزدیک سه سال است که عکاسی می کنیم و حتی کانال نیز برای خودمان راه انداخته ایم.
چه شد که وارد تئاتر شدید و به آن علاقه پیدا کردید؟
مرتضی: در خانه ایرانی جمعیت امام علی دیدیم که بچه ها تئاتر تمرین می کنند. ما هم علاقه مند شدیم . به گروه تئاتر پیوستیم . خیلی زود نشان دادیم که می توانیم . مدتی بعد تئاترمان را در باغ نگارستان به اجرا در آوردیم. مربی تئاترمان با دیدن بازیگری هایمان از ما خواست یک فیلم کوتاه بسازیم بنابراین مدتی نیز در آن زمینه کار کردیم تا اینکه با دوربین و قاب ها آشنا شدیم و همان اتفاق باعث شد تا ما عکاسی را شروع کنیم.
اولین نقشی که در تئاتر بازی کردید چه بود؟
صغرا: نقش ملکه داشتم. اما قبل از اینکه بخواهم از تئاتر و نقش بگویم ، می خواهم از خودمان و روزهای قبلمان بگویم از همان روزهایی که سرچهارراه های شهر کار می کردیم . قبل از آشنا شدم با دنیای هنر ،کودک کاری بودم که سر چهارراه های مختلف کار می کردم اما نزدیک شش سال پیش با جمعیت آشنا شدم و به عنوان نخستین دختر بلوچ با جمعیت ارتباط برقرار کردم که پس از گذشت شش ماه جمعیت ما بچه های کار فعال شده در دنیای هنر به 70 نفر رسید. آن موقع کلاس های مختلف هنری برگزار می کردند تا بدانند ما به چه هنری علاقه داریم که یکی روز بدون پیش زمینه قبلی به ما اعلام شد که در باغ نگارستان مسابقه تئاتر در حال برگزاری است. همراه با مربی که داشتیم، سریع وارد تمرین شدیم و یک کار را 12 روزه بستیم در آن زمان هیچکس ما را باور نمی کرد که در این مدت کوتاه بتوانیم یک کار تئاتر را آماده کنیم اما توانستیم و اجرا هم رفتیم . اجرایی که من در آن ملکه بودم .
قبل از اینکه خودتان شروع به عکاسی کنید به حتم عکس های عکاسان دیگری را دیده بودید که از کودکان کار گرفته بودند. در آن عکس ها چه نبود که می خواستید باشد و حال تفاوت عکس های شما با عکاسان دیگر چیست؟
مرتضی: نخستین عکسی که من گرفتم . عکسی بود درباره محرومیت یک کودک از داشتن اسباب بازی.نکته ای که وجود دارد این است که شاید عده ای بیایند در مناطق زندگی ما و هدایایی برای خوشحالی بچه ها بدهند تا از آنها عکس برداری کنند اما در عکس های ما، زندگی بچه ها و حقیقت زندگی ما به نمایش گذاشته می شود.
سعید: ما بچه های پایین شهر یا همان پایین تهران هستیم و به سختی زندگی خود را سپری می کنیم چراکه پاسپورت یا شناسنامه نداریم که هویت ایرانی یا پاکستانی بودن ما ثابت شود. ما هیچ وقت برای گرفتن هویت به پاکستان نرفتیم اما در ایران نیز چیزی به ما نمی دهند فلذا سخت ترین تجربه ای که در ایران داریم این است که مدرکی برای تحصیل نداریم. ما زندگی انسان هایی را نشان می دهیم که شناسنامه ندارند ولی پر از زندگی هستند و آرزو برای آینده خود دارند.
آدمی که شناسنامه ندارد چه حسی دارد؟
صغرا: نداشتن شناسنامه حسی است که ما را در میان یک دو راهی نگه می دارد. حق تحصیل نداریم. امروز پر از آرزو در خانه ایرانی آموزش می بینیم و هر روز بیشتر عاشق عکاسی و هنر می شویم اما فردا توانایی مجوز راه اندازی یک عکاسی را ندارم .
سعید: اگر به محل زندگی ما بیایید این مسئله کامل نمایان است که بچه های ما با سایر بچه های در جامعه متفاوت هستند اما از وقتی که جمعیت امام علی در آن منطقه مدرسه برای آموزش بچه ها راه اندازی کرد، اتفاقات خوبی را شاهد بوده ایم.
اگر با جمعیت آشنا نمی شدید و جمعیت به محل زندگی شما نمی آمد صغرا چه سرنوشتی داشت؟
صغرا: صغرا، صغرایی می شد که تفکرش مانند مادرش بود.
مادر صغرا چه تفکری دارد؟
صغرا: تفکر مادرم این است که دختر باید حتما سر چهارراه ها سر کار برود. در سن 13 سالگی ازدواج کند و در سن 16 سالگی بچه دارشده و خانواده تشکیل دهد بنابراین اگر 6 سال پیش آن تغییر در زندگی من به وجود نمی آمد امروز یک کودک همسر بودم که فرزند داشتم و باید همچون مادرم و مادرانمان زندگی می کردم بدون اینکه بدانم در وجودم چه توانایی های هنری وجود دارد. اصلا شاید دیگر معنای آرزو را نمی دانستم.
هدف صغرای امروز چیست؟
صغرا: دوست دارم هنرپیشه شوم. تا کنون دو کار نیز روی صحنه برده ام که یکی از آنها مربوط به ازدواج کودکان بود.
اگر جمعیت امام علی نبود مرتضی بلوچ امروز چه وضعیتی داشت؟
مرتضی: باید صبح تا شب کار می کردم چراکه طبیعتا پدر دو بچه شده بودم اما از وقتی که درس خواندم دنیای جدیدی بر روی من باز شد تا بدانم پسر دوازده ساله ای که ازدواج میکند چه مشکلاتی در زندگی برایش به وجود خواهد آمد فلذا بهترین اتفاق زندگی برای من روزی بود که با خاله رویا( از بچه های جمعیت امام علی ) آشنا شدم. چون از یک آدم احمق بی دفاع در برابر کسانی که به اودر سرچهارراه ها توهین می کردند ، تبدیل به فردی شدم که برای آینده هدف دارد، می خواهم عکاس شوم و نویسندگی کنم .
این روزها با دوربین حرفه ای عکاسی می کنید ، دوربین از کجا آمد؟
سعید: ابتدا ما عکاسی با گوشی را آغاز کردیم . شش ماه پیش نمایشگاهی در کانادا با عکس های ما برگزار شد. با پول آن نمایشگاه توانستیم دوربینی را خریداری کنیم. البته جمعیت خریده است .
مرتضی: دوربین هر هفته در اختیار یکی از ما قرار می گیرد. البته من و سعید دوربین را اشتراکی می بریم.
سعید: من هم مانند مرتضی علاقه دارم عکاس حرفه ای بشوم کمااینکه قبل از کرونا مطالعاتمان را درباره تاریخ عکاسی آغاز کرده بودیم که متاسفانه بعد از کرونا کلاس های ما دیگر تشکیل نشدند.
مرتضی: البته زیاد هم مهم نیست که کلاس ها برگزار نمی شوند چراکه ما ایده خودمان را برای عکاسی داریم....
در آخر رو به دوربین ؛ چشم به نگاه هم سن و سال های خود ، تمام کودکان کار جهان و ایران ، تمام کودکان بی شناسنامه در ایران، سخن گفتند ؛ حرف هایی از امید و قوی بودن در برابر مشکلات و ناامید نشدن و دانستن اینکه اگر بخواهند می توانند زندگی آینده خود را تغییر دهند و مغلوب سرنوشت نشوند.
گفتند که زندگی شاید برای ما سخت گرفته است اما می توانیم روزگار را متفاوت کنیم . دنبال آرزوهایمان برویم و فکر نکنیم که زندگی ما بی آرزو است....
این کودکان می گفتندو ما می شنیدیم از هدف محکم آنان و در ذهن این جمله مدام تکرار می شد که این کودکان جزوی از ما هستند از سرزمین ما و جمعیت ایران ؛ اگر دست به دست هم دهیم به مهر ؛ اگر دل به دل هم دهیم برای فردا بهتر به حتم خواهیم ساخت ایرانی هر روز سبزتر....
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر