کوره شاه غلام ، تکه ای فقیر از ایران و افغانستان در تهران + فیلم
حجم ویدیو: 58.09M | مدت زمان ویدیو: 00:05:48

سال ها است که ساکن آن منطقه اند. از زمانی که کوره های آجرپزی  کار می کردند آمدند و با خاموش شدن آتش کوره ها، باز ماندند و حال شغل های مختلفی دارند. بخشی پسماند جمع می کنند و بخشی دیگر نمک می فروشند.

افغانستانی ها پسماند جمع می کنند  و از این راه امرار معاش می کنند و ایرانی ها اغلب در کار  فروش نمک هستند. با چرخ دستی در شهر می چرخند، همان نمکی های قدیم که کهنه وسایل خانه هایمان را دستشان می دادیم و آنها به جایش نمک در دستانمان می گذاشتند.

"کرونا که آمد، مردهای محله بیکار شدند. قبل از کرونا، جمع آوری ضایعات می کردند یا وسایل پلاستیکی می خریدند و در شهر می گشتند و می فروختند ولی الان بیکار شده اند و خانه نشین. در این مدت درآمدشان صفر شده ، اگر مردم کمک نکنند، بی نان می مانند."

این توضیحات را مردی می دهد که 25 سال است در آن منطقه مشغول به کار است و این روزها نگهبان  قرقره های کابل های فشار قوی است.

او از بیکاری مردانی می گوید که  ساکن آن منطقه هستند و این روزها کرونا آنها را خانه نشین کرده و خانواده هایشان را بیشتر به نان شب محتاج.

"مردم قبل کرونا زیاد برای کمک می آمدند اما این روزها خبری از خیرین هم نیست. می ترسند. ترس از کرونا. اما اینجا هیچ کسی کرونا نگرفته است . جای  تمیزی هم نداریم، اما، آمدند ، تست گرفتند ولی کرونا نداشتیم. هر چند روز یکبار هم می آیند و ضدعفونی می کنند. کرونا نداریم ، پول هم نداریم و این روزها، کار هم نداریم ..."

اینها را مادری میانسال می گوید که سال ها است با فرزندان و همسرش در  محله "کوره شاه غلام " زندگی می کند.

دستش را سمت دختری می گیرد 12 ساله که خواهر یکساله اش را به آغوش گرفته  و می چرخاند ،  ادامه می دهد:

" شناسنامه ندارد. مدرسه نمی رود. می توانند مدارک را درست کنند و مدرسه بروند ولی پدر و مادرهایشان به فکر نیستند.مادران شان ایرانی هستند و پدران شان افغانستانی. فقط این دختر که نیست، اکثر این کودکان افغانی ساکن این محل ، مدرسه نمی روند و بی هدف می چرخند و بزرگ می شوند..."

این جملات را می گوید و به سمت خانه اش می رود. انتهای ترین خانه در "کوره شاه غلام "، جایی رو به روی برج هایی خالی و نیمه کاره ای که قرار بود مسکن معلمان باشد ولی پیمانکار ناپدید شده و معلمان هم به خانه هایی که برایش پول داده اند نرسیدند و  تنها پرونده ای برایشان باقی مانده که در حال رسیدگی است و سرانجام آن مشخص نیست.

"می خواهم بزرگ که شدم پلیس شوم اما مدرسه نمی توانم بروم ."

این را پسر بچه ای می گوید که با دوستش درحالیکه چوب خشکی در دست دارد مشغول بازی با جسد مار مرده ای است که در گوشه ای ، نزدیک به کوره های آجرپزی خاموش شده افتاده بود.

دو کودک بازیگوشی که می شوند راهنما و ما را می برند تا منطقه مجرد نشین های معتاد محله ؛ سپس تا کنار پاتوق مردان که آنها نیز از اعتیاد در امان نمانده اند.

" بیایید برویم آن بالا ، آنجا ماهی ها زندگی می کنند، ما هر روز برای بازی کنارشان می رویم."

دنبالشان می رویم تا بالای تپه ها، به تصور دیدن حوضچه ای با آب تمیز که ماهی هایی قرمز در آن در حال چرخید هستند  اما با چاهی کثیف مواجه می شویم پر از زباله که ماهی ها در آن آب گنداب گرفته دیده نمی شوند ولی انگار آنها با دو چشم کودکانه خود، آنها را می بینند.

وقتی به پایین پله ها رسیدیم ، دوان از ما دور می شوند و می روند به  سمت کوره های خاموش شده آجرپزی و داخل دالانی سیاه می شوند که  محلی شده است  برای بازی کودکانه شان ...

وقتی از محله خارج می شدیم ، بچه های محل  با  لاستیک های کهنه خودروها، بازی می کردند و زنان محل دور هم جمع بودند و بر سر مبحثی با هم درگیر.

یکی زنان  به سمت ما برگشت و فریاد زد :" بروید و بنویسید  اینجا سیستان و بلوچستان نیست ، تهران است و این زنان بر سر بسته ای که برای کمک آورده اند با هم دعوا می کنند. ما زنان افغانستانی ها باید صبر کنیم تا ایرانی ها بهترین کمک هایی که آورده شده  را بردارند و سپس ما آنچه می ماند را به خانه ببریم...."

محله "کوره شاه غلام " یک تکه  کوچک از شهری به وسعت تهران است . شهری که وقتی روی نقشه جهان نگاه می کنی به اندازه وسعت آن حتی کشورهای بسیاری را می بینی . محله "کوره شاه غلام" بزرگ نیست. کوچک است . کمی از محله که دور می شوی شهر آنقدرها هم رنگ فقر ندارد . ظاهر شهر کمی رنگ و لعاب می گیرد و مردمانش شاید دست به جیب تر می شوند   اما این تکه کوچک همچون ویروسی می مانند در شهر ووهان که اگر حواسمان به آن نباشد جهانی را فرا می گیرد و می کشد و ویران می کنند و فقر را گسترش می دهد.

خبرنگار: آزاده مختاری