سربازان خط مقدم مقابله با کرونا را بشناسید + فیلم
حجم ویدیو: 32.92M | مدت زمان ویدیو: 00:04:29

به گزارش رکنا، از آغازین روزهایی که خبر شیوع کرونا در کشور پیچید دلهره عجیبی سراغ همه آمد، ترس از ابتلا به این بیماری همه‌گیر از یک‌سو و تدابیر بهداشتی و جلوگیری از ترددهای غیرضروری در اجتماعات از دیگر سوی موجب دل‌نگرانی و حساسیت بیشتر مردم درباره این ویروس مهلک شد.

در روزهای آغازین انتشار اخبار مبتلایان ویروس، سفرها به استان‌های شمالی کشور افزایش یافت و این امر با ازدیاد تجمعات منجر به ابتلای بیشتر مردم به این ویروس شد تا جایی که آمار مبتلایان در گیلان بسیار زیاد و وضعیت استان قرمز شد.

آمار مرگ‌ومیرها براثر کرونا زیاد و مردم نگران شده بودند، ترس از دست دادن عزیزان از یک‌سو و ترس از ابتلای بیشتر از سویی دیگر این اضطراب را افزایش می‌داد.

خوشبختانه با حضور فداکارانه پزشکان و پرستاران، نیروهای مردمی و جهادگر برخی با این بیماری جنگیدند و بهبود یافتند، برخی نیز متأسفانه از دنیا رخت بستند و از میان ما رفتند، اما عده‌ای ماندند و خون‌دل خوردند، عده‌ای که بازماندگانِ همین عزیز ازدست‌داده‌ها هستند، باور داشتند که عزیزانشان را برای هیچ ازدست‌داده‌اند و غمشان هم این بود که چگونه باید با آن‌ها خداحافظی کنند.

جدای از داغدار شدن خانواده‌ها، نحوه تغسیل و تدفین اموات کرونایی‌شان نگرانی عجیبی ایجاد کرده بود، چراکه با انتشار شایعاتی در خصوص نحوه غسل و تدفین این در گذشتگان، بی‌قراری‌های بازماندگان را تشدید کرده بود و خانواده‌ها نیز می‌بایست در زمان تدفین نزدیک آرامگاه متوفای خود نمی‌شدند و این خداحافظی غریبانه غمی مضاعف بر دل‌های بازماندگان می‌گذاشت.

برای اینکه کمی دل‌نگرانی‌های مردم را تسکین دهیم و افرادی را معرفی کنیم که در انسانیت، دین‌داری و جهاد در خط مقدم تمام جهادگران مخلص و بی‌ریا قرار دارند؛ سری به آرامستان باغ رضوان رشت زدیم، محلی که آرامگاه ابدی گیلانیان است و در این روزها قطعه‌ای را با نام بهشت برای اموات کرونایی در نظر گرفته‌اند.

وقتی برای تهیه گزارش با مسؤولان مربوطه آرامستان هماهنگی کردم، اضطراب عجیبی داشتم، شاید بارها به قبرستان رفته بودم اما پایم را به غسال‌خانه نگذاشته بودم، از طرفی می‌دانستم تجربه خوبی خواهد بود تا با منزل ابدی‌ام آشنا شوم، اما برایم دلهره‌آور و عجیب بود.

دلم را به دریا زدم و با توکل با خدا به راه افتادم، زیرا تصور جان فشانی و فداکاری جهادگرانی که امروز به جای در خانه ماندن دل به دریا زده و در اوج جوانی خود را سپر بلا کرده‌اند کمی خجلتم داد، یا آن‌هایی که سنین بالایی دارند و باید بیشتر مراقب سلامتی خود باشند اما در آرامستان در حال خدمت رسانی هستند.

هرچه به آرامستان نزدیک‌تر می‌شدم تپش قلبم را بیشتر حس می‌کردم، زمان پیاده شدن از اتومبیل پاهایم می‌لرزید و نمی‌توانستم هوشیار عمل کنم دروغ چرا ترسیده بودم.

لحظه‌لحظه که بیشتر به قبرهای خالی نزدیک می‌شدم عاقبت خود را می‌دیدم و کسانی که در واپسین ثانیه‌ها بر بالینم می‌ایستادند و شهادتین را برایم زمزمه می‌کردند، ترسناک بود اما آگاهی بخش، چرا که نشانم داد نفس آدمی به آهی بند است و دنیا ارزش دل بستن و دل شکستن و غم خوردن ندارد، آگاهم کرد که هرچه در این دنیا داریم باید بگذاریم و در آن اتاق آخر، در همان غسال‌خانه‌ای که از نامش و از شغلش می‌ترسیدیم دراز بکشیم، بی‌جان، بی‌رمق و ناتوان و محتاج دعای بازماندگانمان شویم تا بلکه باری از دوش بی‌توشه‌مان کاسته شود.

غسال و مرده‌شور به‌اندازه کافی کلمات ترسناکی بودند و حالا هم قرار بود برای نخستین بار از نزدیک ببینمشان و با محیط کارشان آشنا شوم، اما چهره‌شان نورانی بود، مهربان بودند، نگاه کردن به چشم‌هایشان به انسان آرامش می‌داد، شاید باورش سخت باشد اما وقتی وارد اتاقشان شدم درنهایت آرامش در حال چای خوردن بودند، به من هم تعارف کردند که کنارشان بنشینم، اولش کمی سخت بود اما وقتی هم‌صحبت شدیم قلبم آرام گرفت، خانم عاشوری که حاج‌خانم صدایش می‌کردند دستم را گرفت و به داخل غسال‌خانه برد، می‌گفت پیش‌ازاین نیز همراه دخترش در بیمارستان‌ها کارهای بیماران کرونایی را انجام می‌دادند و پس از فتوای مقام معظم رهبری برای تغسیل و تدفین اموات به آرامستان رشت آمدند.

به من اطمینان داد که خطری تهدیدم نمی‌کند، می‌گفت چند نفر از جوانان طلبه هرروز غسال‌خانه را ضدعفونی می‌کنند، حتی می‌گفت با خیال راحت لباسم را می‌توانی لمس کنی چون پس از کار همه را ضدعفونی می‌کنیم و خداروشکر در این دو ماه خطری تهدیدمان نکرده است.

این مادر و دختر فداکار و ازجان‌گذشته، نخستین بانوانی هستند که برای تغسیل اموات کرونایی در گیلان اقدام به فعالیت کردند و در کنار آقایان در این جهاد که حقیقتاً خط مقدم هر جهادی در حوزه بهداشت است بدون هیچ ترس و ابایی جان خود را سپر کرده‌اند تا ابدان بی‌جان اموات کرونایی از بین ما رفته‌ نیز آئین تدفین و تغسیل شرعی برایشان انجام شود.

در قسمت آقایان نیز جوانانی را ملاقات کردیم که شاید باور حضورشان با این سن و سال در چنین مکانی و اقدام به چنین کاری بسیار دشوار بود اما آن‌ها از این اقدامشان رضایت داشتند و قلباََ شاد بودند، آنجا فقط خدا بود، حضورشان در آرامستان رشت و در لحظه تغسیل اموات کرونایی یاد مدافعان حرم و رزمندگانی که یک روز ماسک می‌زدند تا در جنگ با دشمن شیمیایی نشوند را زنده می‌کرد، این بار ولی ماسک بر صورت زده بودند و لباس‌های ویژه‌ای بر تن داشتند تا با دشمن سلامت مردمشان مبارزه کنند تا آن‌هایی را که ازدست‌داده‌ایم تنها رها نکنند و تمام امور شرعی را برایشان انجام دهند حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود.

البته حاج‌آقا خیرخواه می‌گفت که: «اینجا حتی بهتر و بیشتر امور شرعی رعایت می‌شود ما همه اموات را غسل می‌دهیم و خانواده‌ها باید خیالشان از این بابت راحت باشد، جوانان اینجا بی‌منت و گمنام در این راه خدمت می‌کنند و هیچ شبهه‌ای در این خصوص وجود ندارد».

یکی از بانوان طلبه‌ای که در بخش غسال‌خانه بانوان مشغول فعالیت بود می‌گفت که به‌فرمان رهبر آمده، آمده تا سربازی ولی‌فقیه زمانش را اثبات کند، می‌گفتند: «روزهای ابتدایی شیوع کرونا فوتی‌ها زیاد بود اما خداروشکر تا این لحظه که آمده‌ایم فوتی نداشتیم و امیدواریم این روند ادامه پیدا کند ولی این امر با رعایت بهداشت فردی و اجتماعی امکان‌پذیر است».

اکثرشان متأهل بودند و فرزند داشتند اما ترسی نداشتند؛ با رعایت تمامی موارد بهداشتی چنین خدمت عظیمی می‌کردند و برای رضای خدا کاری را در پیش‌گرفته بودند که کمتر کسی حاضر به انجامش است، مانند شهدا که وقتی زمانش فرا رسید از همه چیز گذشتند تا آنچه مورد رضای پروردگارشان است را انجام دهند، به راستی چند نفرمان حاضریم اموات کرونایی را غسل و تدفین کنیم؟

یکی از آقایان می‌گفت که قبل از اینکه برای غسل اموات به آرامستان بیاییم در بیمارستان رازی رشت به‌عنوان نیروهای خدماتی مشغول فعالیت بودیم حتی الآن هم برخی از روزها به بیمارستان می‌رویم، در بیمارستان حتی نظافت بیماران را هم انجام می‌دادند. واقعاً باورش سخت است یک جوان هم سن و سال خودمان فقط و فقط برای رضای خدا چنین کارهایی کند و این‌چنین ایثار و فداکاری به خرج دهد این‌ها قصه نیست به‌راستی هیچ صفتی به‌جز آمادگی کامل برای شهادت را نمی‌شود برای این افراد متصور شد.

رفته‌رفته به اذان ظهر نزدیک می‌شدیم که سه فوتی به آرامستان آوردند، همه در تکاپو بودند تا لباس‌های ویژه بپوشند و وارد غسال‌خانه شوند، ما هم وارد حیاط شدیم باران شدت گرفته بود و فضای آرامستان رنجور و غم‌زده، خانواده‌های اموات دورتر در اتومبیل‌هایشان انتظار می‌کشیدند و می‌گریستند، یکی از همین جوانان جهادگر ما را به سمت محل تدفین برد.

نام این قطعه را گذاشته بودند قطعه بهشت! قطعه‌ای که بسیار غریب و دورتر از سایر قطعه‌ها بود و هرکسی نمی‌توانست در آن قسمت رفت‌وآمد کند اما این جهادگران بدون ترس و اضطراب در آن مسیر ایستاده بودند، وقتی‌که به قطعه بهشت رسیدیدم کارگران مشغول کار بودند بالباس‌های ویژه نارنجی، پرسنل همان آرامستان بودند که می‌گفتند: «برای رضای خدا کار می‌کنیم حالا اگر کسی می‌خواهد ببیند و گرنه خدا که می‌بیند همین کافی است.»

کارشان هم سخت بود، شنیده بودیم که به آن‌ها جهادگران گمنام می‌گفتند، وظیفه‌شان کندن قبور اموات و گذاشتن سنگ لحد بر مزار بود! آخرین دیدار با دنیا دیدن چهره این جهادگران بود! ترسناک نبودند، بلکه این‌همه ارتباط با لحظات مرگ و خداحافظی از دنیای فانی از آن‌ها افرادی صبور و مهربان ساخته بود.

در انتها یکی‌یکی اموات را می‌آوردند و خانواده‌هایشان را صدا می‌زدند، حضور خانواده‌ها به‌صورت حداقلی برای ادای نماز میت بر اموات امکان‌پذیر بود اما در لحظه تدفین از فاصله معینی نباید نزدیک‌تر می‌شدند و این امر تنها به‌منظور محافظت از سلامت خودشان بود، اینجا بود که معنی روحانیت حقیقی را نیز درک کردم، برخی اموات را تغسیل می‌کردند و یک نفر نیز تا آخرین لحظه میت را همراهی می‌کرد و برایش تلقین می‌کرد، یعنی آخرین نفری که صدایش را می‌شنویم همان روحانی ازخودگذشته‌ای است که لحظه ترسناکی که حتی خانواده‌ها تاب آن را ندارند همراهی‌شان می‌کند و بر خود واجب می‌داند که کنار متوفیان بماند تا همان‌طور که مسلمان به دنیا آمدند مسلمان نیز از دنیا بروند!برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی