اشعار بزرگ شاعران ایران در وصف نوروز
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
رکنا: نوروز از راه رسید . نوروز بدون توجه به حمله کرونا به ایران و جهان خود را به زادگاهش رساند. نوروز باز آمد تا بگوید پشت همه روزهای سیاه ، روزهای سپید و پراز سبزی و جوانه زدن و نو شدن در راه است .
به گزارش خبرنگار رکنا، نوروز آمدتا ما را از بوی مرگی که کرونا بر جهان افکنده است دور کند و بگوید زندگی با امید به حیات خود ادامه می دهد و شادی کنیم و امیدوار باشیم که این بیماری همگیر را شکست پذیر است و آن را شکست خواهیم داد.
شاعران بزرگی از نوروز در قرن های مختلف گفته اند ولی در همه شعرهایشان کلمات سرزنده اند و از امیدواری می گویند و دوباره سبز شدن. در ادامه اشعاری از بزرگان فرهنگ و ادب ایران در وصف نوروز را می خوانید.
خیام:
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
خیام:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
مولوی:
امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد
گلها چون میان بندد بر جمله جهان خندد
ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد
خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده
دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد
نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد
بی گفت زبان تو بیحرف و بیان تو
از باطن تو گوشت بشنیده مبارک باد
سعدی:
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسد گو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرم است ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودهست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
سعدی:
مبارکتر شب و خرمترین روز
به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست این یا ملک یا آدمیزاد
پری یا آفتاب عالم افروز
ندانستی که ضدان در کمینند
نکو کردی علی رغم بدآموز
مرا با دوست ای دشمن وصالست
تو را گر دل نخواهد دیده بردوز
شبان دانم که از درد جدایی
نیاسودم ز فریاد جهان سوز
گر آن شبهای باوحشت نمیبود
نمیدانست سعدی قدر این روز
عطار:
هر که را ذرهای ازین سوز است
دی و فرداش نقد امروز است
هست مرد حقیقت ابنالوقت
لاجرم بر دو کون پیروز است
چون همه چیز نیست جز یک چیز
پس بسی سال و ماه یک روز است
صد هزاران هزار قرن گذشت
لیک در اصل جمله یک سوز است
چون پی یار شد چنان سوزی
شب و روزش چو عید و نوروز است
ذرهای سوز اصل میبینم
که همه کون را جگر دوز است
نیست آن سوز از کسی دیگر
بل همان سوز آتشافروز است
سوز معشوق در پس پرده
عاشقان را دلیلآموز است
هرکه او شاهباز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است
تو اگر مردی این سخن پی بر
که فرید آنچه گفت مرموز است
سنایی:
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل
گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز
هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم
با این همه در عشق تو هستیم نو آموز
در مملکت عاشقی از پسته و بادام
بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز
تا دیدهٔ ما جز به تو آرام نگیرد
از بوسهش مهری کن و ز غمزهش بردوز
با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز
وحشی:
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
کس را به سخن نمیگذارد بلبل
در باغ مگر غنچه به رویش خندید
شهریار:
از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم
نظامی گنجوی:
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد ، باد
مولوی:
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد
عید آمده ای مجنون غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمده رهجویان رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
ارسال نظر