خاطرات جامانده از زلزله بم ! / مرده ای که ناگهان زنده شد! / التماس های کودک به جسد مادرش!

زلزله بم/ کرمان/بم/ خرابی/ خسارت

به گزارش رکنا، «منبع مهر» در سالروز وقوع این حادثه به سراغ امدادگرانی رفتیم که در بطن ماجرا بودند و با دل و جان به یاری مردم رفتند. «مهران زابلستانی» که یک سال قبل از زلزله بم عضو خانواده بزرگ هلال‌احمر شده بود، ساعت 5 صبح همان روز در یکی از روستاهای اطراف بم، شیفت بوده و جزو اولین امدادگرانی بوده که خودش را به این شهر رسانده. «سوده کافی»، دارای مدرک کارشناسی‌ارشد روان شناسی هم بعد از تماشای اولین تصاویر تلویزیونی از این اتفاق تلخ، تیمی 10 نفره را تشکیل داده و خودش را به بم زلزله زده برای حمایت‌های روانی رسانده است. در سالروز زلزله‌بم و در پرونده امروز زندگی‌سلام، با این دو امدادگر گفت‌و‌گو کرده‌ایم که روایت‌های شنیده نشده آن‌ها را از این ماجرا خواهید خواند.

مردم زلزله زده مات‌و‌مبهوت بودند و بی‌انگیزه برای ادامه زندگی!
یک امدادگر که به عنوان کارشناس حمایت‌های روانی در زلزله بم حضور داشته، ازوضعیت روحی زلزله زدگان می‌گوید
«سوده کافی» کارشناس ارشد روان شناسی، یکی از امدادگران تهرانی است که به عنوان کارشناس حمایت‌های روانی در زلزله بم حضور داشته است. او از ماجرای اعزامش به این شهر می‌گوید: «روز زلزله در تهران مشغول اسباب‌کشی بودیم که دوستان امدادگرم با من تماس ‌گرفتند که بم زلزله آمده، برای حمایت روانی نمی‌آیید؟ غروب که به خانه یکی از بستگان رفتم، با دیدن تصاویر زلزله در تلویزیون شوکه شدم و تحمل دیدن مردم در آن وضعیت را نداشتم و با آماده کردن یک تیم 10 نفره عازم بم شدم. وقتی وارد شهر شدم، عمق فاجعه به حدی بود که شوکه شده بودم و نمی‌دانستم باید از کجا شروع کنم. خیابان و حیاط‌ خانه های مردم یکی شده بود و شرایط باورپذیر نبود.

بیشتر مردم شهر، مات و مبهوت بودند

کافی درباره خاطرات حضورش در کوچه و خیابان‌های شهر می‌گوید: «یادم هست در اولین ساعات حضورم در خیابانی که مخروبه شده بود، کودک خردسالی را در کنار مادرش دیدم که از شدت اضطراب، خودش را خیس کرده بود. مادرش مدام ناله و فغان می‌کرد و بر سر و روی خود می‌زد. دقایقی بدون هیچ صحبتی کنارش نشستم، متوجه شدم دو تا از خواهرانش که مهمان او بودند، زیر آوار مانده‌اند. از سن و سال‌شان پرسیدم و بدین ترتیب او شروع به صحبت کرد و احساسات خود را درباره خواهرانش بیان کرد. احساس گناه می‌کرد که چرا آن‌ها را در خانه خود نگه داشته است. پس از حدود 45 دقیقه با او خداحافظی کردم و قول دادم به او سرخواهم زد. در مسیر با افراد زیادی که مات و مبهوت بودند، برخورد کردم و دقایقی در کنار بعضی‌هایشان نشستم. سعی کردم با آنان ارتباط برقرار کنم تا بتوانند احساسات‌شان را بروز دهند و اندکی از اندوه‌شان کاسته شود.»
مردم هیچ انگیزه‌ای برای زنده ماندن نداشتند
«کافی» که به عنوان یک کارشناس حمایت روانی از مردم در بم حضور داشته، می‌گوید: «شیوه کار روان شناسانی که برای حمایت روانی یا بهداشت‌روان آسیب دیدگان وارد چنین منطقه‌هایی می‌شوند، با فعالیت در کلینیک و مطب فرق می‌کند. در آن جا افراد به ما مراجعه می‌کنند ولی در حوادث ما باید بگردیم و افرادی را که نیاز به حمایت روانی دارند، پیدا کنیم چراکه به فرد آسیب دیده آن‌قدر فشار روانی وارد شده که حتی مایل نیست کارهای روزانه‌اش را انجام دهد چه برسد به این که بخواهد به کانکس یا چادر بهداشت روان مراجعه کند. در آن روزها، مردم بم هیچ انگیزه‌ای برای زنده ماندن نداشتند. علاوه بر این ها، شرایط فیزیکی کار ما هم سخت بود. پس لرزه ها زیاد بود به خصوص در هفته‌های اول، گاهی پس لرزه‌ها آن‌قدر شدید بود که ساختمان هلال‌احمر را که در زلزله ترک خورده و بیشتر شیشه‌های آن ریخته بود، مدام می‌لرزاند و برای حفظ جان‌مان مجبور بودیم در چادر اسکان پیدا کنیم. حمایت روانی هم که کار یکی دو روز نیست و برای رسیدن به نتیجه باید به طور مستمر در منطقه حضور داشت و بعد افرادی را آموزش دادیم که با فرهنگ و آداب و رسوم منطقه آشنا باشند و بتوانند به یکدیگر کمک کنند.»


کودکی به مادرش التماس می‌کرد که بیدار شود اما ...
امدادگری که صبح روز حادثه در یکی از روستاهای اطراف بم شیفت بود و خواهرش را در زلزله از دست داد، خاطرات خاصی دارد
«زابلستانی» در خصوص شب حادثه که بسیاری از خانواده‌های بمی برای آخرین بار دورهم جمع شده بودند، می‌گوید: «دی سال 82 بود و من 18 سال داشتم. حدود یک سال بود عضوی از خانواده بزرگ هلال‌احمر شده بودم. ساعت 5 صبح در یکی از روستاهای اطراف بم شیفت و در حال خواندن نماز صبح بودم که زمین به شدت لرزید و ثانیه هایی بعد، برق و تلفن برای ارتباط و دسترسی به اخبار این‌که مرکز اصلی زلزله کدام شهر است، قطع شد. زمین آرام شد اما دلشوره‌ای عجیب داشتم و نگران خانواده‌ام بودم که در بم بودند. خودم را خیلی سریع به جاده رساندم و از یک خودروی عبوری، اوضاع و احوال بم را جویا شدم که بی‌مقدمه گفت: «بم با خاک یکسان شده است» و رفت. هر طور بود، خودم را به شهر رساندم اما خودرویی به داخل شهر نمی‌رفت و کوچه و خیابان‌ها پر از نخاله‌های ساختمانی و اسباب و اثاثیه مردم بود. تا به خانه‌مان رسیدم، حدود 100 سال از استرس و نگرانی پیر شدم. وقتی به خانه رسیدم، دیدم افراد خانواده‌ام سالم بودند اما یکی از خواهرانم که تازه ازدواج کرده بود، زیر آوار بود. یادم هست که خیلی زود به دادش رسیدیم، در خانه‌شان کنده شده بود که از آن به جای برانکار استفاده و به درمانگاه منتقلش کردیم اما جراحت‌های زیادی دیده بود. بعد از حدود سه روز که مشغول آواربرداری در شهر بودم، نامه‌ای به دستم رسید که متوجه شدم، خواهرم فوت کرده است.»
اولین شب بعد از زلزله، تلخ‌ترین شب عمر بمی‌ها بود
«زابلستانی» درباره اوضاع و احوال شهر در اولین شب بعد از زلزله و حضور خانواده‌هایی که عزیزان‌شان را از دست داده بودند، می‌گوید: «آن شب هوا خیلی سرد بود و با غروب آفتاب، بر خلاف روزهای دیگر که شهر در سکوت فرو می‌رفت، از جای جای شهر صدای ضجه می‌آمد. اولین شب بعد از زلزله، تلخ‌ترین شب عمر بمی‌ها بود. بعضی‌ها پیکرهای عزیزان‌شان را وسط خیابان گذاشته بودند و بدون وقفه اشک می‌ریختند. اجازه بدهید از کودکانی که به مادر و پدرشان التماس می‌کردند یک بار دیگر بلند شوند و تلاش‌شان بی فایده بود، یاد نکنم! برخی هم از صدای ناله‌های اعضای خانواده‌شان زیر آوار بی قراری می‌کردند و نمی‌توانستند آن‌ها را نجات دهند. شهر را تا مدت‌ها سوگ گرفته بود و بعد از زلزله هم پس لرزه‌های شدیدی می‌آمد که باعث وحشت بیشتر می شد. تا چندین هفته بعد، صبح‌و‌شب در شهر فقط صدای ناله می‌شنیدیم و تحمل این شرایط اصلا کار ساده‌ای نبود.»
تکان‌های آمبولانس، یک مرده را زنده کرد!
این امدادگر درباره افرادی که توانسته بود آن‌ها را نجات دهد، می‌گوید: «همان طور که گفتم ما در ساعات اولیه به بم رسیدیم و افراد زیادی را توانستیم نجات دهیم. زنده بیرون آوردن افراد، انرژی خوبی به ما می‌داد که در آن شرایط سخت به آن نیاز داشتیم. خاطره‌ جالبی را به یاد دارم؛ با یکی از همکاران مشغول بردن چند مصدوم با آمبولانس به بیمارستان بودیم که در راه خودرویی، جنازه‌ای را تحویل داد و گفت می‌خواسته او را به بیمارستان منتقل کند اما در راه فوت کرده است. مرد را معاینه کردم، علایم حیاتی نداشت. او را در آمبولانس گذاشتیم و به راه افتادیم. جاده بم خیلی خراب شده بود و ماشین تکان‌های شدیدی می‌خورد. در حین راه صدای ناله ضعیفی را شنیدم و ماشین را نگه داشتم. دیدم همان مردی که فوت شده بود، علایم حیاتی‌اش برگشته است و درمان سطحی او را شروع کردم. خوشحال بودم از این که آن مرد را زنده می‌دیدم که البته تقدیرش چنین بود.»
استحکام خانه را شوخی نگیرید!
خانه‌های گلی و بافت قدیمی‌شان باعث تعداد بالای فوت مردم بم شد و اگر مردم اقدام به بازسازی خانه‌هایشان کرده بودند، هیچ‌گاه 70 درصد شهر تخریب نمی‌شد. «زابلستانی» با این مقدمه، می‌گوید: «بعد از زلزله، خانه‌های بسیاری بازسازی شد و این بار همه مردم طوری خانه‌شان را ساختند که محکم و در مقابل زلزله تا حدی مقاوم باشد اما غم از دست دادن عزیزان‌شان هنوز در دلشان مانده و زندگی‌شان به قبل و بعد از آن حادثه تقسیم شده است. توصیه‌ام به افرادی که خانه‌ای را خریداری یا در خانه‌ای زندگی می کنند که بافت مستحکمی ندارد، این است که زمان را نمی‌توان به عقب برگرداند و در آینده بگوییم پشیمان هستیم از این‌که خانه‌مان را بازسازی نکردیم و اعضای خانواده‌مان فوت کردند. بیشتر شهرهای کشور ما روی گسل هستند و زلزله هر لحظه ممکن است اتفاق بیفتد.»برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی