زوج جوان دو فرزند دارند، به دلیل اعتیاد به جای زیبایی های زندگی طعم اختلاف های پیش پا افتاده را چشیدند و دچار مشکل شدند. وقتی پا در مرکز مشاوره آرامش پلیس گذاشتند راه خود را از چاهی که جلوی پایشان قرار گرفته بود، جدا کردند. مرد جوان به نام مهدی گفت: زندگی ما روال طبیعی خود را طی می کرد تا این که زن همسایه به خانه ما سرک کشید و ما را به باد تمسخر گرفت. می گفت چه دکوراسیون و مبلمان کهنه ای دارید، این چه سر و وضعی است که برای خانه خود درست کرده اید؟ آن قدر گفت که همسرم هر دو پایش را در یک کفش کرد که باید هر طور شده است دستی به سر و وضع خانه و زندگی مان بکشیم. من هم که با وجود حقوق ناچیز راهی برای گریز از آزار و اذیت های همسر خود نداشتم، تصمیم دیگری گرفتم. وام بانکی تهیه کردم و بعد هم یکی از آشنایان ضامن من شد. به هر سختی بود پول را گرفتم و با این پول، مقداری از وسایل خانه را عوض کردم. به دلیل این که بتوانم اقساط وام و قسط‌های خرید لوازم خانه را بپردازم مجبور بودم سه شیفت کار کنم، یعنی صبح زود از خانه بیرون می رفتم و آخر شب برمی گشتم و نای حرف زدن و این طرف و آن طرف رفتن هم نداشتم. روی دیگر این سکه، همسر مرد جوان بود و زن همسایه که حالا رفت و آمدشان بیشتر شده بود.زن جوان  به نام نرگس گفت: احساس تنهایی می‌کردم و از دست شوهرم شاکی بودم. حتی فرصت نمی کرد به یک مهمانی خانوادگی برویم و هر موقع به این موضوع اعتراض می کردم می گفت تا دو سال دیگر باید تحمل کنید، قسط‌ها که سبک تر شد به روال معمولی زندگی خود برمی گردیم. شوهرم، خسته و کوفته به خانه می رسید و وقتی چیزی می‌گفتم مثل مترسک نگاهم می کرد. مرد جوان دوباره سررشته سخن را به دست گرفت و گفت که لباس پوشیدن، آرایش و طرز حرکت و رفتار و حتی حرف زدن همسرم در همین مدت کوتاه عوض شده بود. انگار مرا نمی دید. من هم حوصله اش را نداشتم و نمی توانستم حرفی بزنم، اما سرنخ کلاف سردرگم این غفلت و خستگی های عذاب‌آور به فاصله ای عاطفی تبدیل شد که شک و تردید را به جان زندگی ام انداخت.زن جوان که بعد از یک دعوای مفصل، چند روزی قهر کرده و به خانه پدرش رفته بود پس از آن که سرش به سنگ زمانه خورده و برگشته بود گفت: نیاز عاطفی داشتم، شوهرم در خانه نبود و وقتی هم حضور داشت با من حرف نمی زد، من هم یا در فضای مجازی سیر می کردم یا با زن همسایه بودم و این طرف و آن طرف می رفتم که همین حرکات من سبب شک همسرم و اختلاف های شدید ما شده بود و بدبختی من همین زن همسایه و چشم و هم چشمی بود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی