بی تابی بچه گربه خیابانی در بین گربه های اشرافی
رکنا: محمد آقازاده / غروب یک دوست خوب پیدا کردم!بگذار قبل از آن که از او بگویم ماجرایی که راه به این آشنایی کشید را تعریف کنم.
به گزارش رکنا، نمی دانم چطور این گربه خیابانی که برای خودش گنده لاتی در میان گربه های محله مان بود و در دعوا یک چشم ناقص برای خودش بجا گذاشت بود، امروز نفس اش در نمی آمد. غروب همسرم گمان کرد دارد جان می دهد. بغض اش ترکید. زنگ زد از مرکز دام پزشکی تهران در کامرانیه اورژانس فرستادند. اما گربه چموشی می کرد و نمی گذاشت در قفس بگذارندش. به هر سختی بود چند نفری گرفتارش کردند. او از جهان زباله ها و ولگردی ها خود را در یک بیمارستان لاکچری باز یافت. همه سگ ها و گربه ها آرام معاینه می شدند و در آغوش صاحبانشان به خانه باز می گشتند. در آنجا گفتند نامی بررویش بگذارید. نامش را اتل گذاشتیم. اتل تن به معانیه نمی داد. آن قدر جنگید تا از حال رفت و گمان کردم از دست رفته است، اما دکتر "شهرام جمشیدی" استاد طراز اول دانشگاه تهران او را احیا کرد. این نام همان دوستی است که در چند ساعت رفیق شدیم، رفاقتی که کاش دوام بیاورد.
تا جواب آزمایش بیاید کلی گپ زدیم. در میان کارش لبخند از لب اش نمی افتاد. دقیق تحلیل ها را گوش می داد و پرسش های درست طرح می کرد. جواب آزمایش و عکسبرداری از سینه اش را گرفت و گفت متاسفانه در یکی از دعواها دیافراگمش پاره شده است. تا به این نتیجه برسیم نزدیک به یک میلیون هزینه کردیم. باید عمل بشود، عملی سنگین که چند میلیون تومان هزینه دارد و رقم شوک زده ام کرد. آن هم عملی که بسیار سنگین است و احتمال تاب نیاوردن اش زیر عمل کم نیست. دکتر جمشیدی پیشنهاد کرد ببریمش خانه تا فردا در بیمارستان دانشکده دام پزشکی دانشگاه تهران عمل بشود. نصفش هم برای ما زیاد است و تهیه کردن اش مشکل. چه باید بکنیم نمی دانم. بعد از عمل یک گربه خیابانی چطور از پس دعواهایش برخواهد آمد؟
اتل غریبه ای در میان دیگران بود. مثل بچه های خیابانی در میان بچه پولدارها. او که در میان زباله ها و زیر ماشین ها زندگی کرده است شاید متوجه نشد در چه جهان متفاوتی سخت ترین لحظه های زندگی اش را تحمل می کند. می خواست بجنگد ولی نمی توانست. نمی دانم اگر می توانست قضاوت کند شاید ما را نمی بخشید که از جهان مالوف اش جدایش کردیم و به میان گربه ها و سگهای اشرافی آورده ایم. چشم های خیس همسرم چقدر با غم بقیه تفاوت داشت. او نمی توانست حتی به اتل سرکش نزدیک شود و بقیه در آغوش صاحبانشان خود را به نوازش سپرده بودند. یاد دوران نوجوانی ام افتادم که در بالای شهر کار می کردم. اما دکتر جمشیدی از جنس بقیه نبود. در کارش کاملا مسلط و بدنبال فهم تحولات جامعه. اتل زندگی مستقل را تجربه کرده است، اما بقیه برده وار تابع صاحبانشان بوده اند. نمی دانم برایش چه باید بکنم. هم برای تامین هزینه درمانش و هم وقتی بعدش. من که جوابی ندارم.
عکسی که با دکتر جمشیدی گرفتم را زیر همین پست می گذارم. داستان شکاف طبقاتی را هیچ جا مثل سرنوشت اتل ملموس حس نکردم. نمادی از تمامیت زندگی بچه های پائین. مدام فیلم دخمه و زخم های بهروز در ذهنم می آمد و نمی رفت.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر