چند روایت درباره تهران شهری که بعضیها عاشقش هستند و بعضیها از آن متنفرند
بزرگ مثل تهران
رکنا: باید به حال تهران غصه بخوریم. مشکلات ریز و درشت به جان این ابرشهر افتاده است و ما مقصران اصلی ایجاد این مشکلات هستیم. شاید هم عادت کردهایم و این بحرانهای جدی را نمیبینیم، مثل آلودگی هوا، آلودگی صوتی، ترافیک، بافت فرسوده و.... تهران روزگاری قریهای بوده با آب و هوایی خوش، ولی حالا به کلانشهری تبدیل شده با آب و هوایی ناخوش. خیابانهای ریز و درشت این شهر که ظرفیتشان تکمیل شده، احتمالاً تا چند وقت دیگر آسمان پایتخت هم ظرفیتش تکمیل میشود و تیرگی دود اگزوزهای همین خودروها، تمام آسمان وسیع تهران را اشغال میکند. ما شهروندان بیدفاعی هستیم، بیدفاع مقابل این همه مشکلات که احاطهمان کرده است. اتفاقاً ما شهروندان بیخیالی هم هستیم، بیخیال معضلاتی که تخریبگر جسم و روانمان شده است. اما با این حال تهران را دوست داریم و بعضیهایمان به آن عشق میورزیم. اینجا چند روایت بخوانید از کسانی که درباره این ابرشهر حرفهایی برای گفتن دارند.
مثل عقد پسرعمو دخترعمو در آسمانها
دانیال معمار روزنامهنگار
«پول در آوردن در تهران کار سختی نیست!» این جمله معروفی است که بین بسیاری از جوانان شهرستانی دهان به دهان میچرخد و سیل مهاجرت به سوی تهران و مخصوصاً مناطق حاشیهنشینی آن را روزبهروز بیشتر میکند، آنقدر که آخرین آمار از جمعیت روز تهران، عددی حدود ۱۲ میلیون را نشان میدهد. خب این میتواند یک ایراد این ابرشهر باشد. تا به حال به ایرادهای دیگر «تهران» فکر کردهاید. بالاخره هر چقدر هم در این سالها برای آبادانی و مدرن شدن این شهر زحمت کشیده شده باشد، باز هم این ابرشهر آنقدر عرض و طول دارد و آنقدر مشکلات ریز و درشت دارد که نمیتوان گفت بدون ایراد است. بعضی ایرادها هم که اساساً قابل برطرف شدن نیست. مثلاً از وسطش رودی نمیگذرد که هم هوا را و هم دل ساکنان شهر را تلطیف کند. در ضمن همسایه دریا و جنگل هم نیست که محصور کمربند سبز و آبی باشد. این جنگلهای مصنوعی، زورشان نمیرسد که از شهر دی اکسید کربن بگیرند و اکسیژن تحویل بدهند. شاید اگر ارتفاعات البرز کمی کوتاهتر بود و ابرها میتوانستند به راحتی عبور کنند، تهران وضع تحمل پذیرتری پیدا میکرد، اما متأسفانه این رشته کوهها کوتاه نمیآیند و مجوز عبور ابرها را صادر نمیکنند.
این شهر درندشت، غیر از همه اینها، خیلی چیزهای دیگر هم ندارد؛ آسمان آبی، پرنده کوچک خوشبختی، درخت انار، اصلاً یکیاش همین نفس عمیق. تهران بهجای همه انارهایی که ندارد، تصاویر آشنای بیشماری جلوی چشمهایمان میآورد؛ شلوغی و ترافیک اعصاب خردکن سرصبح، بیرحمی دمدمهای غروب، جای پارکی که ارزشش از گنج طلا بیشتر است. تازه این روزها، وارونگی هوا هم از راه رسیده که نفس کلاً بالا نیاید... با همه این حرفهای تلخ و هزاران ناگفته دیگر، چرا تهران را اینقدر دوست داریم؛ چرا حاضر نیستیم دل بکنیم از این شهر خسته؟ چرا نمیخواهیم برویم یک جای راحت؟ یک شهر خلوت و کوچک؟ اصلاً پایتختنشینی که کلاس سالهای قبل را ندارد، افتخار نیست که...
فکر میکنم شاید از روز ازل، یک علاقه خاموش، یک عشق پنهانی بین ما (تهراننشینان) و تهران بستهاند؛ درست مثل همان عقدی که دخترعمو و پسرعمو را در آسمانها بهم پیوند میزند. درست به همان اندازه تمام ناشدنی! عشقی که غروب هر روز به یک تنفر نابخشودنی بدل میشود و وقتی قرار باشد چند کلمه حرف حساب بنویسی، باز میشود عشق. این شهر درندشت، بدون انار، عشق دارد؛ عشق.
مثل بارانی که دنبال ناودان میرود
فریدون صدیقی روزنامهنگار
همان بار اول دلم را برد، از بس پر رمز و راز بود، مثل عشق که کور نیست، اما نمیبیند یعنی وقتی نگاهش کردم، فرصت نداد ببینمش و باید میرفتم، حتی فرصت خطا کردن به من نداد. آن اتوبوسهای دوطبقه در هزار سال پیش تهران که گاه و بیگاه در فیلمها میدیدم و بودنشان در کودکیهای من باورکردنی نبود. چون اتوبوسهای سنندج دماغ داشتند و فقط برای سفر به تهران در گاراژ وسط تنها میدان سنندج دورهمی داشتند. حالا و اینجا از میدان امام حسین (فوزیه) تا میدان راهآهن میرفتند و من هر روز میرفتم در سه روزی که تهران بودم تا ته خط میرفتم و باز میآمدم و همه ایام در طبقه دوم مینشستم. کار، کار عشق بود چه درست گفتهاند عشق بهندرت ناگهان میمیرد. هنوز هم با من است تصویر بالا و پایین رفتن از راهپلههای اتوبوس دوطبقه وقتی آفتاب تابان و فصل نامش تابستان بود.
باور کنید عشق تلخ نیست، گرچه تهران تلخی داشت وقتی در همان سن نوجوانی رفتم سینما Cinema مراد، ضلع شمال شرقی میدان امام حسین (فوزیه) تا فیلم سنگام را ببینم با حضور ویجینتی مالا راج کاپور در همان سینما در ردیف هفتم یا هشتم کسی را دیدم که دیدنش مثل عسل بود. در فاصله دو پرده دیدمش، فیلم که تمام شد دیگر ندیدمش.
خیلی دم سینما ایستادم و خیلی بالا و پایین رفتم تا دوباره ببینمش اما نبود، همان موقعها بود که فهمیدم عسل خیلی زیاد، تلخ است. حالا که یادم میآید میخواهم اعتراف کنم خوشبختی از جایی شروع میشود که شما عاشق شوید، یک عشق سینمایی که برای همیشه او را گم کنید. حالا بیش از چهار دهه از آن سال میگذرد، اما من همچنان دنبالش هستم ولی پیدایش نمیکنم. مثل تهران که هر لحظه تغییر شکل، موضوع و محتوا میدهد. تا میخواهید عادت کنید به کسی، به درختی، به چراغی، به نیمکتی، به گلی، به کوچه و خیابانی، زود به هم میریزد یا گم میشود.
راز بزرگ تهران همین پیدا و پنهان شدنش است. هر چقدر هم سعی میکنید یک جوری خط کشیده روی دیوار را دنبال کنید تا به آخرش برسید، نرفته خط منقطع میشود. به ناچار برمیگردید سرخط، اما سرخط گم شده و یا جایش را به یکی دیگر داده است. بعد سعی میکنید که نصیحت بزرگترها را به یاد آورید که گفته بودند چشمانت را قبل از ازدواج خوب باز کن و بعد از ازدواج نیمه باز بگذار، باور کنید هزار بار امتحان کردم نشد، نه باز کامل، نه نیمه باز، همهاش در حال پلک زدن باید بود. بعد غصه میخورید پس چرا در تهران ماندهاید، بعد خودتان را قانع میکنید عشق، زخم را که ایجاد میکند، خودش آن را درمان میکند. همین جوریها هزار سال است در جستوجوی شهری هستم که در آن گمشدهام. چون تهران، گمشدهتر از تمام شهرهای عالم است. اما همچنان دوست داشتنی همچنان بیاو به سر نمیشود.
تهران چون رودخانه پر سرو صداست و قاعدتاً رودخانه پر هیاهو کسی را غرق نمیکند، اما تهران شبهایش هم پرهیاهوتر از روز است بخاطر دردها، به خاطر جاماندهها از زندگی، مثل کارتنخوابها. به خاطر جوانان بیدارتر از روز، به خاطر چراغهای چشمکزن، به خاطر عشق و مستیهای پیدا و پنهان و... نه تنها خودش را غرق میکند بلکه مردمانش را هم گم میکند. تهران قدرتش را چون رودخانههای آمازون، دانوب، نیل و کارون از جویبارهای کوچک میگیرد. تهران همه ایران است. هر کوچه و محله، اینجا و آنجایی، اقوامی گردهم آمدهاند. یا دور و یا خیلی نزدیک، با هم یا بیهم هستند. سری بزنید به پارکها در یک روز تعطیلی از هر 10 نفر، 9 نفر لهجه دارند.
اصلاً سوار مترو شوید، گمان میکنید به بازار Store میوه و ترهبار آمدهاید، هر کسی مال جایی است، یکی گلاب قمصر، یکی گلابی نطنز، این یکی سیب دماوند، آن یکی تختهنرد سنندج، یکی انار ساوه، یکی انجیر استهبان، این یکی زعفران مشهد، آن یکی پسته رفسنجان، یکی قالی کرمان و آن یکی خشکبار تبریز و این یکی گیوه کرمانشاه و یکی کفش همدان. خلاصه جمعیت هفتبیجاری که اتفاقاً همه هم اصرار دارند ما بپذیریم از عصر قجری در تهران بودهاند.
اصلاً اجدادشان تهران را ساختهاند. و لابد به همین دلیلهاست که هیچ چیز مزه، رنگ و نقش سابق را ندارد، مثلاً انجیر، توت و تربچه، پسته و قالی و... رازهای پیدا و پنهان تهران اینهاست. تهران پیدا و پنهان است، راست و دروغ است، مثل ساکنانش که گاهی دلسوزتر از باران برای مردمان تشنه، گاهی سخیتر از دریا برای ساحلنشینان گم کرده ماهی و گاهی خسیستر از آسمان بیابر و باران. در چهار فصل سال فقط دود و غبار است، اما همچنان دوستش داریم، مثل بارانی که دوست دارد ناودان ریز شود درجویی که به رودخانه و سپس به دریا میرسد.
سیاهزخمهای تهرون
ابراهیم افشار روزنامهنگار
یادم تو را فراموش: تهران خروسخان و شمشیرخان داشت، تهران سیاهخان و خیبرخان داشت. تهران جبهشمسه داشت، تهران دوشانتپه داشت. تهران ساندویچ آندره داشت، تهران دیوارهایش قلب Heart تیرخورده داشت. تهران بهجتآباد و جلالیه داشت، تهران لذت ایستادن در راهپلههای اتوبوس دوطبقه داشت. تهران سیدحسن رزاز داشت، تهران اسمالبزاز داشت. تهران سمنوپزان داشت، تهران جمعیت حمایت از دیوانگان داشت. تهران واگندودی و مرشدبلقیس داشت. تهران مصطفیپایان داشت، تهران قهوهخونه نوروزخان داشت. تهران یدالله آرسنلوپن داشت، تهران رضا دیوونه و چارلز برانسون داشت. تهران حقایقالادویه داشت، تهران تریاک باندرولشده داشت. تهران خولی داشت، تهران سینما ریولی داشت. تهران ر- اعتمادی و دال - اسدالهی داشت، تهران تخمهجاپونی داشت. تهران راز داشت، تهران اصغرقاتل و ایاز داشت. تهران استودیو میثاقیه داشت، تهران وزرایی با 500تومن حقوق ماهانه داشت. تهران اربابگیو داشت، تهران سهراب سگسبیل داشت. تهران قهرمان ورزش Sport داشت. تهران لاف داشت، تهران نمایش محیرالعقول سینماتوگراف داشت. تهران کلی خُل داشت، تهران مهدی بلبل داشت. تهران درشکه سهاسبه داشت، تهران فخرالنسا و فخرالدوله داشت. تهران کمدی عشاقپریشان داشت، تهران وام شرافتی دانشجویان داشت. تهران لُرد داشت، تهران تاکسی فورد داشت. تهران حاجیربابه و مؤمنکوره داشت، تهران تور اروپای چهاردهروزه (به قیمت 4850 تومان) داشت. تهران اصغر عالیه داشت، تهران سرمنگل و پاکنه داشت. تهران سیگار دوگربه داشت، تهران لادن و لاله داشت. تهران ذاتالجنب و بادسرخ داشت، تهران مُخ داشت. تهران رستوران ماسیس داشت، تهران مردی چون آرداشز داشت. تهران چهارراه آبسردار داشت، تهران خانعمو و خانسردار داشت. تهران محله پدرثانی داشت، تهران شیرآب فشاری داشت. تهران دار داشت. تهران تلفون خودکار داشت. تهران کارخانه چیتسازی داشت، تهران آیتالله خوانساری داشت. تهران سیمینغانم داشت، تهران شوهر آهوخانم داشت. تهران سیدحسن میرهای داشت، تهران کریم شیرهای داشت. تهران عبداللهقرنه داشت، تهران گود زنبورکخونه داشت. تهران جنازههای مجهولالهویه داشت، تهران بنگاه تئاترال خرید و فروش خاطره داشت. تهران شور داشت، تهران شیخشیپور داشت. تهران بلال داشت، تهران ساعدی و جلال داشت. تهران سینالکو و لیموناد داشت، تهران سعیدراد داشت. تهران باد داشت، تهران اساس نازیآباد داشت. تهران لایحه تشدید مجازات موتورسوارهای متخلف داشت. تهران برنج زردچه داشت، تهران زاری و ضجه داشت. تهران روحوضی و ترنابازی داشت، تهران علیشاه قفقازی داشت. تهران خبازخانه داشت، تهران فخارخانه داشت. تهران ابرام قاطرکش داشت، تهران میخچی و پالاندوز و روغنکش داشت. تهران دیپلمردی داشت، تهران صبحیمهتدی داشت. تهران آز داشت، تهران کلی شامورتیباز داشت. تهران کاروانسرا سنگی داشت، تهران گود حسیننفتی داشت. تهران قیمهنثاری داشت، تهران اپرت لالهزاری داشت. تهران مراثی داشت، تهران حسین قوللرآغاسی داشت. تهران آسم داشت، تهران هامازاسب داشت. تهران مرتضی تکیه و اصغر ننهلیلا داشت، تهران عباس گاوصدا داشت. تهران درویشخان داشت، تهران ایرجمیرزا و عباس نعلبندیان داشت. تهران گرامافون و گارمان داشت، تهران روسیخان داشت. تهران خالزن داشت، تهران تیمارگاه برزن داشت. تهران دین داشت، تهران عبدالحسین نوشین داشت. تهران باغجیران داشت، تهران کلی حیران داشت. تهران کرج و آبکرج داشت، تهران مسلول و فلج داشت. تهران کارو و رهیمعیری داشت، تهران بلیت اعانهملی داشت. تهران خیابان رفاهی داشت، تهران اسبهایی با نعلهای کائوچویی داشت. تهران مردمی واله داشت، تهران گذر لوطیصالح داشت. تهران زمینخاکی پاسگاه داشت، تهران حّبحیات دکتر رأس داشت. تهران قائد داشت، تهران حقوق تقاعد داشت. تهران تلویزیون شاوبلورنس و بلر داشت، تهران هتل آمباسادور داشت. تهران بلال شیری داشت، تهران کلوپموزیکال عیلنقی وزیری داشت. تهران باغکلاغ داشت، تهران مقررات استفاده از شتر دیلاغ داشت. تهران پارچه کازرونی داشت، تهران کارناوال آشوری داشت. تهران سل داشت، تهران انجمن شیمبِل(ضدازدواج) داشت. تهران اخم داشت، تهران سیاهزخم داشت. تهران روزهای سختی داشت، تهران غلامرضا تختی داشت. تهران کرباس ختن داشت، تهران سربازوطن داشت. تهران کلصفر قهوهچی داشت، تهران همهکس و همهچی داشت. تهران چه داشت که ندارد؟ تهران چه نداشت که دارد؟ تهران چه دارد که نداشت؟ تهران چه ندارد که داشت؟ تهران من حراج. تهران تو خراج.
تهران گم شد، بچه تهران بیاعتبار
مسعود میر روزنامهنگار
بیچاره شهر من که دیگر متولد شدن در آن ارج و قربی ندارد. حالا سالها است که بچههای شهرستان طعنه را پهنه میکنند و میزنند توی دهن بچههای تهران که چی؟ که تهران هم یک کلانشهر است مثل اصفهان و تبریز و مشهد و...
نه جوش نیاورید، ما خودمان هم زمانی در صفحه اول شناسنامهمان مهر ثبت تهران خورد که دیگر در این شهر لوطی پیدا نمیشد، همه شدهبودند گرگ، همه شدهبودند ختم روزگار اما باز دلمان خوش بود به اندک نشانههای تهران که انگار خواستی و دستی به اندازه سن ما در تلاش برای از بین بردنش فعال بود و موفق هم شد.
اگر بچه تهران بودن حرمتی داشت باید آن را ثبت میکردیم پای همان زنده شهری که میشد محلههای قدیمیاش را با طلوع آفتاب و عطر بربری و البته یک بغل سبزی خوردن در چای شیرین خانههای آجر بهمنی و حیاطهای آبپاشی شده، هم زد. همان شهری که آبش معجزه زلالی بود و گواراترین نوشیدنی روزگار، آبی که هنوز اینقدر بیاعتبار نشده بود که به زور دستگاه تصفیه هم باز انگ نیترات و رسوبات مضر دست از سرش برنمیدارد.
همان شهری که چنارهای شاه خیابانش، سایه هرچه شاه نشین بود را از رو میبرد و قدمزدن در پیادهروهای این خیابان اعتبار گامهای حظبردن بود.
همان شهری که باران پاییزیاش برای جلای دل عشاق بود نه شستوشوی دوده از رخ شهر و برف زمستانش مثل کوه حامی احوالات اقلیم پایتخت بود نه اسباب زحمت مردمان برف ندیدهاش.
همان شهری که درکه و دربندش هنوز با مینیبوس تعبیر میشد و تلهسییژ و تلهکابینش پر بود از حال خوش و فریاد ذوق و نه کام گرفتن از وهم و خیال. همان شهری که میشد در پسکوچههایش با تیردروازههای قفل و زنجیر شده به تیربرقها و توپ پلاستیکیهای دولایه، شرط خوش بودن را با یک کیک و یک شیر در سفید برد و صدای بوقی را نشنید و جای پارکی را اشغال نکرد.
خونتان به جوش آمد؟ دیدید حرف از تفاخر بچه تهران بودن نیست؟ اصلاً هم مثل پیرمردها از روزگار رفته تقویمهای خیلی کهنه شده حرفی به میان نیامد. من از تهرانی حرف میزنم که در همین دو سه دهه اخیر هم تهران بود.شهر خوبتر از حالا...
طهران تهران
احسان رضایی نویسنده
هر وقت بحث گرد و غبار یا سیل، زلزله یا هر مشکل دیگری میشود که مخصوص شهرستانها است، دوستان به تهرانیها بد میگویند که اگر نصف این مشکل توی تهران بود، دولتمردها چنین میکردند یا چنان و معمولاً هم به دنبال این حرفها یک دعا یا نفرینی برای ابتلای هرچه سریعتر اهالی پایتخت به همین بلا، ضمیمه و روانه میکنند. خب، در اینکه شهرستانیهای نازنین حق دارند که از کوتاهی مسئولان شاکی باشند که حرفی نیست. متأسفانه خیلی وقتها خدماترسانی عیب و ایراد دارد و با کم و کسر انجام میشود که نباید باشد و بشود.
ولی حرفی که میماند، آن بخش دیگری است که توی حرفها یا اصلاً توی ذهن دوستان شهرستانی میآید که گمان میکنند اینجا توی شهر شلوغ تهران مشکل و معضلی نیست و اگر هم باشد بلافاصله همه اعضای دولت، کمر بسته و سینی به دست برای حل مشکل سر میرسند. یک جور دیگر این حرف میشود این تصویر و تصور که تهرانی بودن چنان آش دهنسوزی است که شایسته حسرت باشد.
این را خیلی وقتها دیدهام که مثلاً به هم میگویند فلانی از تهران آمده و این «از تهران»ش را یکجوری میگویند که تویش هم حسرت هست و هم حسادت. اما خب چرا؟ تهران همان قدر که امکانات دارد، مشکلات هم دارد؛ همان طور که هر شهر و منطقۀ دیگری. یکبار دوستی از من میپرسید که شما همۀ موزههای تهران را رفتهای؟ و خب، واقعیت این است که نه، نرفتهام. حتی نصف موزههای تهران را هم ندیدهام. هزینۀ زندگی در تهران بیشتر از شهرستانهاست و آن معدود افراد خاص را که بگذاری کنارهمه اینجا دوشغله و سه شغله به بالا هستند.
تهرانی بودن برای یک زادۀ تهران درست به همان اندازه عزیز و دوستداشتنی است که اهل هر شهر دیگری بودن برای بچههای همان شهر. ما توی خیابانهای همین شهر کودکی کردهایم، جوانی کردهایم، راه رفتهایم، گل کوچک زدهایم، شعار دادهایم، عاشق شدهایم، کتک خوردهایم، البته ما به همه گفتیم زدهایم، شما هم بگویید زده. منتها این قبیل مسائل، ربطی به آمدن گرد و غبار و سیل و زلزله یا باقی معضلات شهری ندارد.
کل گرد و خاک عالم هم که بیاید توی این شهر و مسئولان همان رفتاری را داشته باشند که با مشکل باقی شهرستانها دارند، باز هم این شهر برای ما عزیز است و همان گرد و خاکش هم ارج و قرب دارد. همان طور که شهر و زادگاه بقیه برایشان عزیز است. خلاصه همۀ اینها را عرض کردم که بگویم واقعاً ضرورتی هم ندارد که دوستان شهرستانی آزرده از مشکلات، حتماً ناله و نفرینشان را نثار تهران و تهرانیها بکنند. میتوانند همان محدودۀ خانه و زندگی مسئول کمکار را قاطی دعا بیاورند. خداوند متعال، نشانی مورد نظر را بهتر از همه میداند.خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
اعدام برج ساز شیراز در کرمانشاه
اظهار نظر جنجالی بازمانده خانواده هیتلر درباره ترامپ! + عکس
این مرد ایرانشهری چند زن و دختر را بی عفت کرد
خودسوزی وحشتناک یک زن 24 ساله بخاطر ازدواج اجباری!
حادثه ای وحشتناک در باند فرودگاه +عکس
21 قانون سخت و عجیب یک دختر برای دوست پسرش+عکس
فیلم اشک ریختن مردی که همه چیزش را در حادثه ای دلخراش از دست داد+ اگر طاقتش را ندارید نگاه نکنید
ماجرای دختری که بعد از ۲۰ سال به طرز معجزه آسایی خانوادهاش را پیدا کرد
خانم بازیگر زیبا کارگردان بی حیا را رسوا کرد + عکس
دستگیری مرد سرشناس ایرانی در بلژیک + عکس
این 5 مرد با روش تیرباران اعدام شدند!
نقشه زن موقت برای برج ساز مشهور تهرانی + عکس
تجاوز پزشک سرشناس به خانم خبرنگار + عکس
داداش همینجوریش با این جهش خشتک شلوارم پاره شده!
ارسال نظر