این ها بخشی از اظهارات دختر جوانی است که به خاطر فرار از صحنه تصادف به همراه راننده خودرویی که حالت طبیعی نداشت توسط ماموران انتظامی دستگیر شده بود.

این دختر 26 ساله که متصدی سالن آرایشگاه زنانه است، در حالی که بیان می کرد نمی دانم از وقوع این حادثه تلخ باید خوشحال باشم یا ناراحت، درباره این ماجرای تاسف بار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: حدود یک ماه قبل به همراه یکی از دوستان نزدیکم برای مسافرتی چند روزه به شمال کشور رفتیم.

 آن جا با مرد جوانی آشنا شدم که فروشگاه لوازم آرایشی داشت. خیلی زود صحبت های ما گل انداخت و با یکدیگر صمیمی شدیم طوری که «هادی» از ما پذیرایی کرد و ما را با خودروی شخصی اش به نقاط تفریحی و دیدنی برد.

با آن که او همسر و یک فرزند خردسال داشت اما باز هم برای آن که ساعاتی را در کنار ما باشد به همسرش دروغ می گفت و ادعا می کرد مشغول کار و کاسبی است. خلاصه بعد از چند روز من و دوستم در حالی به مشهد بازگشتیم که «راحله» شماره تلفن همراهش را به هادی داد.

از آن روز به بعد دیگر تقریبا ماجرای مسافرت شمال را فراموش کرده بودم که یک شب راحله با من تماس گرفت و گفت هادی به مشهد آمده است و قصد دارد تو را هم ملاقات کند.

من هم که احساس می کردم باید به نوعی زحمات هادی را جبران کنم به مادرم گفتم برای دیدار راحله به منزل آن ها می روم و خیلی زود باز می گردم، اگر چه ابتدا مادرم با مطرح کردن شرایط خاص کرونا سعی کرد مرا از رفتن بازدارد اما در نهایت با اصرارهای من اجازه داد که ساعتی را در کنار دوستم باشم .

من هم با اجاره یک تاکسی دربست تا نزدیکی میدان فردوسی آمدم و در آن جا راحله و هادی را دیدم که داخل خودرو منتظر من نشسته بودند. اگرچه در همان اولین برخورد احساس کردم هادی رفتاری غیرمتعارف دارد ولی موضوع را به حساب سرخوشی و خوشحالی او از دیدار دوباره گذاشتم .

با این حال هادی مانند قبل نبود و هنوز مسافت کوتاهی را طی نکرده بودیم که راحله با عذرخواهی از ما از خودرو پیاده شد و گفت شما خودتان به «دوردور» و خوش گذرانی بروید.

اصرار من هم فایده ای نداشت و هادی در حالی که دستش را از شیشه خودرو بیرون آورده بود و فریاد می زد «خداحافظ بانو!» پدال گاز را فشرد. او به صورت غیرعادی و نامتعارف بوق می زد و از لابه لای خودروها ویراژ می داد.

او که مدعی بود برای خرید لوازم آرایشی به مشهد آمده است درحالی که دسته کلیدی را نشانم می داد گفت: «این کلید باغ ویلای یکی از دوستانم است و می توانیم ساعتی را در آن جا سپری کنیم!» با آن که از این پیشنهاد و برنامه ریزی او تعجب کرده بودم با چهره ای مضطرب گفتم من به مادرم قول داده ام که خیلی زود برگردم و نمی توانم به باغ ویلا بیایم چون پدر و مادرم نگران می شوند و ...

در میان همین گفت وگوها بود که ناگهان هادی خودرو را محکم به عقب یک خودروی سواری دیگر کوبید به طوری که کاپوت خودرو جمع شد اما او که گویی حال طبیعی درستی نداشت پدال گاز را فشرد و از صحنه تصادف فرار کرد.

دو جوان نیز که سرنشین خودروی پژو بودند به تعقیب ما پرداختند . هادی هیچ توجهی به التماس های من نداشت و همچنان با سرعت ویراژ می داد تا این که بالاخره در نزدیکی پلیس راه امام هادی مقابل خودروی ما را گرفتند و با هادی درگیر شدند.

وقتی ماموران گشت کلانتری آبکوه با تماس شهروندان به محل رسیدند تازه فهمیدم که هادی مشروب خورده و به همین دلیل رفتارهای غیرطبیعی دارد.

خلاصه ماموران مرا هم که هیچ نسبتی با هادی نداشتم به کلانتری منتقل کردند، این جا بود که متوجه شدم در چه مخمصه وحشتناکی افتاده ام. اگر آن تصادف رخ نمی داد معلوم نبود یک مرد غریبه مست در آن باغ ویلای خلوت چه بلایی بر سرم می آورد!

از سوی دیگر نیز همسر هادی متوجه ماجرا شده و در حالی به مشهد می آید که من هیچ توجیهی برای حضورم در خودروی شوهرش ندارم. حالا هم در حالی بازداشت شده ام که نمی دانم پاسخ مادرم را چگونه بدهم اما ای کاش... 

شایان ذکر است پرونده این دختر جوان با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) و برای طی مراحل قانونی به دادسرا ارسال شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی